🔴پیام مشهدی ها به آذربایجانیها:
یا آذربایجانیها بیدار می شوند و از غیرت خود دفاع میکنند تا آنها را همچنان با ستارخان و باقرخانها بشناسیم و یا برای همیشه در تاریخ ایران خواهند نوشت که شهید جمهوری برای آبادانی این دیار در خاکش سوخت ولی مردم قوم گرایش با بیبصیرتی در چهلم آن عزیز سفر کرده به گروهی رای دادند که به او توهین می کردند.
آذربایجان بیدار شو
#رئیسی
#جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین جلسه ای که شهید رئیسی وارد هیئت دولت شد، شنید که حتی برای پرداخت حقوق همون ماه کارمندای دولت بودجه وجود نداره!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری | اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
امام خامنهای:
اگر پیام شهدا را درست بشنویم گرایش به شرق و غرب از بین ما میرود
حمایت کامل خانواده شهید ابراهیم هادی از کاندیدای جانباز و انقلابی ریاست جمهوری، دکتر سعید جلیلی
شب گذشته اعلام شد که خانواده شهید هادی و کلیه اعضای گروه فرهنگی و نشر شهید ابراهیم هادی، نویسندگان، عوامل اجرایی و... حمایت خود را از گفتمان انقلاب که توسط دکتر سعید جلیلی بیان شده اعلام می کنند.
#جلیلی
#انتخابات
نماهنگ اشکای نم نم.mp3
2.17M
اشکای نم نم دل پر از غم
چیزی دیگه نمونده تا ماه محرم
باید بیاریم پرچمو کم کم
چیزی دیگه نمونده تا ماه محرم
🎙 #محمد_فصولی
#تلنگرانه
عوضِامامزمانصدقهبده!
عوضِحضرتزیارتبرو!
یکصفحهروزیقرآنبخون،
تقدیمکنبهحضرت!
مگهتومیشهبهنیابتاز
امامزمانتزیارتبری،
اوبهعوضتوزیارتنره؟!
زیارتیکهاوبهعوضتومیره
کجا،زیارتیکهتومیریکجا؟!
#استاد_رائفی_پور
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
دوستان سلام
خدا قوت
کربلا دعاگو هستم .
ثواب زیارتام هدیه به افرادی که هم به آقای جلیلی رای میدهند
هم برای ایشون تبلیغ میکنند
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
دوستان سلام خدا قوت کربلا دعاگو هستم . ثواب زیارتام هدیه به افرادی که هم به آقای جلیلی رای مید
ارسالی یکی از اعضای کانال شهید ابراهیم هادی
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌛️ گاهی فقط یک انتخاب درست، سهمِ ما از در برپایی «دولت کریمهی صالحان» خواهد بود!
همینقدر ساده ...
#استوری | #استاد_شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجتالاسلام پناهیان: آقای پزشکیان کار مردم را در انتخابات راحت کرد!
ایشان نشان داد رجل سیاسی نیست و صلاحیت ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷حضور خانه به خانه مهدی رسولی برای ترغیب مردم در انتخابات
♦️پ.ن: رفقا رای ها خیلی بهم نزدیکه ! نباشه پیشمون بشیم ۴ سال دیگه ! با تمام وجود بیاید پا کار ! زنگ بزنید به همه !
امشب مثل یک #شخص_مضطر
برای پیروزی جبهه حق و انتخاب اصلح #دعا کنیم .
در کنار تلاش برای روشنگری مردم ، به خصوص دیدار چهره به چهره، تماس تلفنی، فعالیت در فضای مجازی و....
یکی از مهمترین عوامل موفقیت جبهه انقلاب برای پیروزی بر تفکر غربگرا ها ، دعا و استمداد الهی است .
هر یک از شما اعضا گرامی ، در هر جایی که هستید ، تصمیم بگیرید ، امشب که یکی از شب های لیالی قدر انقلاب است و مقدرات ۴ ساله کشور ما رقم می خورد، به صورت گروهی و یا خانوادگی ، به یکی از مساجد ، حسینه ها و یا امام زاده های همجوار بروید و دعایی مثل یک #شخص_مضطر ، برای پیروزی جبهه حق و انتخاب اصلح، بکنید .
لطفا اگر خودتون هم ، توفیق انجام این کار نداشتید ، با انتشار این مطلب و یا با تماس تلفنی ، دیگران را به این عمل تشویق نمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ارباب دو عالم
خیلی بده حالم
به نیابت از امام و شهدا و درگذشتگان:
#صلی_الله_علیک_یا_أباعبدالله
#صلی_الله_علیک_یا_أباعبدالله
#صلی_الله_علیک_یا_أباعبدالله
#شب_زیارتی_ارباب
جلیلی ۵۸ سالشه
پزشکیان ۶۹ سالشه!
لااقل پیرترین رئیس جمهور ایران رو انتخاب نکنید. قراره شبانه روز کار کنه. میتونه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد