eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
9.3هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 تاثیر‌کلام گفتم : هیچی ، دارم حگم انفصال از خدمت می‌زنم . پرسید : برای کی!؟ ادامه
۱📚 تأثیر‌کلام‌ گفتم : آخه بچه‌های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت : آدرس منزل این آقا رو داری ؟ گفتم : بله هست . ابراهیم ادامه داد : بیا امروز عصر بریم در خونه‌اش ، ببینیم این آقا کیه ، حرفش چیه! من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم : باشه عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتیم . آدرس او بالاتر از پل سید خندان بود . داخل کوچه‌ها دنبال منزلش می‌گشتیم . همان موقع آن آقا از راه رسید . از روی عکسی که به گزارش چسبیده‌بود او را شناختم . اتومبیل بنز جلوی خانه‌ای ایستاد . خانمی که تقریباً بی‌حجاب بود پیاده شد و در را باز کرد . بعد همان شخص با ماشین وارد شد .
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 تأثیر‌کلام‌ گفتم : آخه بچه‌های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت : آد
۱📚 تأثیر‌کلام گفتم : دیدی آقا ابرام! دیدی این بابا مشکل داره . گفت : باید صحبت کنیم . بعد قضاوت کن . موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک . ابراهیم زنگ خانه را زد . آقا که هنوز توی حیاط بود آمد جلوی در . مردی درشت هیکل بود . با ریش و سبیل تراشیده . با دیدن چهره ما دو نفر در آن محله خیلی تعجب کرد!نگاهی به ما کرد و گفت : بفرمائید؟! با خودم گفتم : اگر من جای ابراهیم بودم حسابی حالش را می‌گرفتم . اما ابراهیم با آرامش همیشگی ، در حالی که لبخند می‌زد یلام کرد و گفت : ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم ، برای همین مزاحم شما شدم . آن آقا گفت : اسم شما خیلی آشناست! همیم چند روزه شنیدم ، فکر کنم تو سازمان بور . بازرسی سازمان ، درسته ؟ ابراهیم خندید و گفت : بله . بنده خدا خیلی دست‌پاچه شد .
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 تأثیر‌کلام گفتم : دیدی آقا ابرام! دیدی این بابا مشکل داره . گفت : باید صحبت کنیم
۱📚 تأثیر‌کلام مرتب اصرا می‌کرد بفرمائید داخل‌.ابراهیم گفت : خیلی ممنون ، فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص می‌شویم . ابراهیم شروع به صحبت کرد . حدود یک ساعت مشغول بود ، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمی‌کردیم . ابراهیم از همه چیز برایش گفت . از هر موردی برایش مثال زد . می‌گفت : ببین دوست عزیز ، همسر شما برای خود شماست ، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می‌دانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی‌حجاب شما به گناه می‌افتند! یا اینکه ، وقتی شما مسئول کارمند‌ها در اداره هستی نباید حرف‌های زشت یا شوخی‌های‌ نامربوط ، آن هم با کارمند زن داشته باشید! شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی ، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگیره . بعد هم از انقلاب گفت . از خون شهدا ، از امام ، از دشمنان ممکلت‌. آن آقا هم این حرف‌ها را تأیید می‌کرد .
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 تأثیر‌کلام گفتم : دیدی آقا ابرام! دیدی این بابا مشکل داره . گفت : باید صحبت کنیم
۱📚 تأثیر‌کلام ابراهیم در پایان صحبت‌ها‌ گفت : ببین عزیز من ، این حکم انفصال از خدمت شماست . آقای رئیس یکدفعه جا خورد . آب دهانش را فرو داد .بعد با تعجب به ما نگاه کرد . ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت : دوست عزیز به حرف‌های من فکر کن! بعد خداحافظی کردیم . سوار موتور شدیم و راه افتادیم . از سر خیابان که رد شدیم نگاهی به عقب انداختم . آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه می‌کرد . گفتم : آقا ابرام ، خیلی قشنگ حرف زدی ، روی من هم تأثير داشت . خدید و گفت : ای بابا ما چیکاره‌ایم . فیط خدا ، همه این‌ها را خدا به زبانم انداخت . انشاء‌الله که تأثیر داشته باشد . بعد ادامه داد : مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدم‌ها تأثیر ندارد .
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 تأثیر‌کلام ابراهیم در پایان صحبت‌ها‌ گفت : ببین عزیز من ، این حکم انفصال از خدمت
۱ تأثیرڪلآم مگر نخوانده اي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد: اگر اخلاقت تند وخشن بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس الاقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيريم. ‌ يکي دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخالق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شــکي نداشتم که اخالص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كالم خالصانه او آقاي رئيس فدراسيون را متحول کرد.
۱📚 رسیدگۍبه‌مردم به‌روایتِ‌جمعۍازدوستان‌شھید "بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند." عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند. با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟ گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟ پســرك خنديد و گفت: خوشــم ميياد.
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 رسیدگۍبه‌مردم به‌روایتِ‌جمعۍازدوستان‌شھید "بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين
۱ 📚 رسیدگۍبه‌مردم بہ‌روایت‌جمعۍازدوستان‌شھید ابراهیم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آنها برود، اما ايستاد. کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ پسر راه خانهشان را نشان داد. ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود. "حديث قدسۍ امام‌صادق"
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱ 📚 رسیدگۍبه‌مردم بہ‌روایت‌جمعۍازدوستان‌شھید ابراهیم کمي فکر کرد و گفت: کسي به ت
۱ 📚 رسیدگۍ به مردم به روایت جنعۍ از دوستان شھید ٦ سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمعآوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم: شما شهيد هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟ گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟ گفت: در مراســم پارسال جاســوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به ســوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
۱ ابراهیم مطمئن بود که دفاع مقدس محلی برای رسیدن به مقصود و سعادت و کمال انسانی است . برای همین هر جا می‌رفت از شهدا می‌گفت . از رزمنده‌ها و بچه‌های جنگ تعریف می‌کرد . اخلاق و رفتارش هم روز به روز تغییر می‌کرد و معنوی‌تر می‌شد . •شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
۱📚 دلیل اين حرفش را قبلا شنيده بودم. ميگفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نميخواهم مزار داشته باشم. بعد رفتيم زورخانه، همه بچه‌ها را براي ناهار فردا دعوت كرد. فردا ظهر رفتيم منزلشــان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد. ابراهيم را فرســتاديم جلو، در نماز حالت عجيبي داشت. انگار كه در اين دنيا نبود! تمام وجودش در ملكوت سير ميكرد! بعد از نماز با صداي زيبا دعاي فرج را زمزمه كرد. يكي از رفقا برگشت به من گفت: ابراهيم خيلي عجيب شده، تا حاال نديده بودم اينطور در نماز اشك بريزه!
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 دلیل اين حرفش را قبلا شنيده بودم. ميگفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نميخواهم مزار
۱📚 در هيئت، توســل ابراهيــم به حضرت صديقــه طاهره(س)بــود. در ادامه ميگفت: به ياد همه شــهداي گمنام كه مثل مادر سادات قبر و نشاني ندارند، هميشه در هيئت از جبهه‌ها و رزمنده‌ها ياد ميكرد. ٭٭٭ اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، يكي توكوچه داد زد: حاج علي خونه‌اي!؟ آمدم لب پنجره. ابراهيم و علي نصراللهی با موتور داخل كوچه بودند، خوشحال شدم و آمدم دم در. ابراهيم و بعد هم علي را بغل كردم و بوسيدم. داخل خانه آمديم.
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 در هيئت، توســل ابراهيــم به حضرت صديقــه طاهره(س)بــود. در ادامه ميگفت: به ياد
۱📚 هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟ ابراهيم گفت: نه، زحمت نكش. گفتم: تعارف نكن، تخم مرغ درســت ميكنم. بعد هم شــام مختصري را آماده كردم. گفتم: امشب بچه‌هام نيستند، اگر كاري نداريد همين جا بمانيد، كرسي هم به راهه. ابراهيم هم قبول كرد. بعد با خنده گفتم: داش ابرام توي اين سرما با شلوار كردي راه ميري!؟سردت نميشه!؟ او هم خنديد وگفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام كردم