eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🌷🔗✨•⊱ . خدایا...🌿 درشهـادت‌چه‌لذتےهسـت‌که مخلصـان‌توبه‌دنبـال‌آن‌اشک‌شـوق مےریزندواینـگونه‌شتـابـان‌اند؟ . ⊰•🌷•⊱¦⇢ ⊰•🌷•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌼🔗🍁•⊱ . گفتم‌خدایا: از‌بین‌اون‌همہ‌گـناهی‌کہ‌کردم کدوم‌رو‌میبخشۍ(:؟ گفت: ان‌اللّٰھ‌یغـفر‌الذنـوب‌جمیعـا... همشو! تو‌فقط‌بیـا(: . ⊰•🌼•⊱¦⇢‍ ⊰•🌼•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•💎🌙✨•⊱ . ولایت اعتبار ما✨ شهادت افتخار ما...🕊 همین لباس خاڪی هست معنی عیار ما🦋 . ⊰•💎•⊱¦⇢‍ ⊰•💎•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
⊰•🌷🔗•⊱ . همه گفتند محال است ولی، دلخوشم من به محالات رضا...💛📿 . ⊰•🌷•⊱¦⇢#حضرت‌یارم‍ ⊰•🌷•⊱¦⇢#مجنــون‌
⊰•💛🎀•⊱ . +ازیِکۍپرسیدم ان‌شاءللہ‌اگہ‌بخوام‌ اربعین‌برم‌ڪربلا باید‌چہ‌ڪاراۍادارۍروانجام‌بدم ؟! گفت -اول‌میرۍپاسپورتتوازاِمام‌رِضامیگیری؛ بعدحضرت‌معصومه‌پاراف‌میڪنہ بعدحضرت‌عباس‌امضاء‌ميڪنہ بعدازاون‌میبری‌دبیرخونہ‌؛ حضرت‌زینب‌ثبت‌میڪنہ وآخرین‌مرحلہ‌ممھور‌بہ‌مهر‌حضرت‌مادر میشہ‌وتمام . . .(:💔 +گفتم‌راهۍنداره‌ڪہ‌زودتر‌انجام‌بشه؟! -رقیه جان💔 . ⊰•💛•⊱¦⇢ ⊰•💛•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
⊰•🌷🔗✨•⊱ . خدایا...🌿 درشهـادت‌چه‌لذتےهسـت‌که مخلصـان‌توبه‌دنبـال‌آن‌اشک‌شـوق مےریزندواینـگونه‌شتـاب
⊰•💙📎💌•⊱ . فڪرڪن‌برےگلزارشہدا، میون‌قبرهاقدم‌بزنے، نوشٺہ‌هاشونو‌بخونے، اشڪ‌بریزے، ٺااینجاهمہ‌چیزعادیہ! امافڪرڪن‌برسےبہ‌یہ‌مزار،یہ‌شہید.. روےسنگ‌قبرروبخونے.. شہیدهمسنٺ‌باشہ..! اونموقع‌سٺ‌ڪہ، نفسٺ‌حبس‌میشہ، قلبٺ‌ٺندمےزنه، اشڪاٺ‌روون‌میشہ..:) . ⊰•💙•⊱¦⇢ ⊰•💙•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🐾•⊱ . +گاهےباید‌براۍرسیدن‌بہ‌اهدافمان از"درون‌شھید"شویم‌تا‌مبادا فرداهایۍ‌شھیدشوندوتامبادا دیگران،آینده‌راشھیدکنند... باید"شھدشھادت"رانوشیدو شھدِدنیاومایتعلقش‌رادورریخت🌱 . . . . ⊰•🐾•⊱¦⇢‍ ⊰•🐾•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋💎•⊱ . سخن‌ازعشق‌است♥️🌱 بـحـث‌سـاده‌ا؎نیسـت...🔒 یڪبارفقط‌تواورابھ‌سرڪرد؎!!!🌻 یڪ‌عمرشد؎دلبستھ‌ودلدارش... . ⊰•🦋•⊱¦⇢‍ ⊰•🦋•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤👀•⊱ . جزخونِ‌دل‌ازعشق‌نبردیم‌نصیبی . . :) . ⊰•🖤•⊱¦⇢ ⊰•🖤•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🍁🔗•⊱ . +سلام خانوم خوشڪلہ‌ _سلام شما؟ +یه پسر خوشبخٺ😍 _بفرمایید ڪارےداشتید؟ +اصل بده😉 _الان!صبر ڪنید... مادࢪم‌ڪنیزاࢪباب.!🍂😍 بابامون‌هم‌غلام‌؏ـباس﴿؏ـلیھ‌السلام﴾.!🙂☝️ خواهࢪم‌ڪنیززینب‌﴿سلام‌اللھ‌علیہا﴾.!😌❤️ خودمم‌ڪنیززهـــــࢪا﴿سلام‌اللھ‌علیہا﴾🙈☺️ مااصل‌ونصبمون‌غلام‌دࢪِخونھ‌حسینھ.!🙃 تو ونیا یھ‌چادࢪ دارم .!ࢪنگش‌مشڪیھ‌چون‌تاابد عزاداࢪحسین﴿؏ـلیھ‌السلام﴾.!🌱 ویھ‌سَࢪ،ڪھ‌اگࢪبخواد‌افتادھ‌زیࢪِپاش.! . ⊰•🍁•⊱¦⇢ ⊰•🍁•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊰•🌱•⊱ . آی دنیا آی دنیا حسین آقامه حسین آقامه :) . ⊰•🌱‌•⊱¦⇢ ⊰•🌱•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•📝•⊱ . هرجای دنیا هم باشم می‌دونی باید که اربعین کنارت باشم:)💔 . ⊰•📝•⊱¦⇢ ⊰•📝•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌈•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت پنجاه ..シ︎ پدر وارد می شود . به احترامش بلند می شوم . پدرانه به نشستن دعوتم می کند .صبح گفته بودم (حاج آقا دیگه نوبتی هم باشه ، نوبت شماست .)گفته بود(حاج خانوم حرف هاش تموم شد ؟) گفته بودم (مصاحبه با مادر ، مثل اعتراف گرفتن می مونه ؛ به همون سختی ؛به همون شاقی.)و دوتایی خندیده بودیم . چهار زانو می نشینم مقابلش .مادر رفته آلبوم عکس ها را بیاورد . کمی از روند کارهایم برایش میگویم ؛این که تا الان با چه کسانی مصاحبه کرده ام و چه کسانی در فهرست هستند .یکی دو نفر را پیشنهاد می کند ؛از دوستان بابک اند . اسم شان را در دفترم یادداشت میکنم . مادر با چند آلبوم سن و سال دار وارد می شود .خودم را روی فرش سر می دهم جلوتر .پدر متکایی ،زیر دستش می گذارد و خم می شود روی عکس ها . متکا زیر فشار دستش چروکیده می شود . حالا سه جفت چشم هستیم که هر یک ،گوشه ای از خاطرات گذشته را نظاره می کنیم . پدر ،گاهی انگشت می گذارد روی تصویر کسی ، و معرفی اش می کند . دوستان دوران جنگش هستند .خیلی ها شهید شده اند .خیلی ها را هم سِمت و شغلی که الآن دارند ، معرفی می کند . صفحات عکس ها ،آرام و بی صدا ورق زده می شود . _خوب از کجا شروع کنیم ؟ نگاهم به یک کارت عروسیِ قدیم است که توی آلبوم ، یک گوشه اش مانده روی عکسی از خاکریز ،و لوله ی یک ژ۳، کنارش توی خاک فرو رفته . می گویم (از عروسی ....)و هرسه می خندیدیم . می گویم (خودتان از هر چیز و هر جایی که دلتان می خواهد حرف بزنید ؛ سوالی اگر پیش آمد ، می پرسم )موافقت می کند . مادر برای ریختن چای بلند می شود .بابک ،از کنار آینه ی قدی ،لبخند زنان ما را نگاه می کند . پدر کف دستانش را به هم می مالد و آه می کشد :_تو روستا زندگی می کردیم من ، بیشتر پیش پدربزرگ و مادربزرگم بودم مادر بزرگم زن مهربون و مومنی بود . همیشه بهم دعا و سوره یاد می داد که شب ها وقت خواب بخوانم . اون موقع تو روستا برق نبود ؛چه برسه تلویزیون . تک و توک هم رادیو ی باتری دار داشتن . یه عمو داشتم ملا بود . از این روستا به روستاهای دیگه می رفت و قرآن یاد می داد و قصه های قرآن را می گفت . شب ها مردم می رفتند پیش ملا اژدر تا قصه بگه ؛هم چیزی یاد می گرفتن هم وقتشون پر می شد . من و مادر بزرگم هم می رفتیم . قصه های قرآنی عمو رو خیلی دوست داشتم . عموم به زبان ترکی ، قصه های قرآن رو برای مردم می گفت . یه شب یادم نیست عموم داشت چی می گفت که گفتم (عمو ،آدم چه خوبه آخوند باشه .)گفت(چرا؟). گفتم خوب این جوری ،هم این دنیا رو داری ،هم اون دنیا رو نویسنده:فاطمه رهبر . ⊰•🌈•⊱¦⇢ ⊰•🌈•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii