💌 #سیره_شهدا
🏷 غسل شهادت در آب فرات
▪️یک هفته پیش از شهادت رضا من به سوریه دعوت شدم، دوماه گذشته بود که او را ندیده بودم، ابتدا اعلام کردند خانوادههای ایرانی نمیتوانند بیایند و رفتنمان به سوریه کنسل شد. رضا با من تماس گرفت و گفت، لیلا خودت میدانی برو پیش امام رضا(ع) نذری بکن و از خودش بخواه اگر قسمتت باشد، میآیی. من به حرم رفتم و از امام رضا(ع) خواستم.
▫️روز بعد زنگ زد و گفت اعلام کردند که خانواده کرار هم بیاید (نام مستعار او کرار بود). یک هفتهای با بچههایمان آنجا بودم، سنگ تمام برایمان گذاشت، گویا خودش میدانست که دیدار آخر است، اما به من نمیگفت تا نگران نشوم. شب قبل از شهادت او عملیاتی در کنار رود فرات بود که به دوست و همسنگر خودش میگوید، اینجا کنار رود فرات یعنی چه و بعد میگوید اینجا بودنمان معنی دارد، لباسش را درمیآورد و در رود فرات غسل شهادت میکند که شهادتش هم مصادف با ایام محرم شد.
▫️شهید سنجرانی (کرار) متولد ۲۲ تیر سال ۵۶ در مشهد، کارمند بانک و متأهل با دو فرزند است که در اول مهر سال ۹۶ در منطقه دیرالزور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🎙 به روایت: همسر شهید
✨#سالروز_شهادت
🕊شهیدمدافعحرم
🕊#محمدرضا_سنجرانی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰ماجرای کفشهای ۳۰ کیلویی شهید همت چه بود؟
✉️|گروه فرهنگی جهان نيوز: برای دیدن حاجی به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت، من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی میرفت و سر میزد تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبارخ حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود، چشمم به کفشهای حاجی افتاد. دیدم از آن کفشهای روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است.
مانده بودم که او چطور این کفشها را حرکت میدهد. گفتم "حاجی!" گفت: "بله" گفتم "برو یکی از این کفشها رو پات کن". گفت "اینها مال بسیجیهاست". یکی از دوستانش که همراه ما بود خندید، خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خندهاش این بوده که "حاج آقا دیر اومدی زود هم میخوای بری؟
آنها چندین بار از ابراهیم خواسته بودند که کفشهایش را عوض کند اما او این کار انجام نداده بود. دوستش به من گفت "حاج آقا بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماماً متعلق به حاجیه، ما هیچ کارهایم. امر بفرمایین همه کفشها رو میدیم به حاجی."
ابراهیم صدایش درآمد و گفت "این کفشها مال بسیجیهاست، مال کسی نیست. بیخود بذل و بخشش نکنین." گفتم "خب مگه تو خودت بسیجی نیستی؟" گفت:"نه، به من تعلق نمیگیره."
گفتم "اصلاً من پولشو میدم." دست کردم توی جیبم، پول دربیارم که گفت "پولتو بذار توی جیبت، این کفشها خریدنی نیست." هر چه اصرار کردم، هیچ فایدهای نداشت.
صبح به حسین جهانیان که راننده ابراهیم بود، گفتم: «حسین آقا، منو ببر یه جفت کفش واسه حاجی بخرم.» دلم طاقت نمی آورد که آن کفشهای سی کیلویی را پایش کند.
رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم. کفشها را آوردم گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدم می خواست برود قرارگاه. به او گفتم: «منم بیام؟» گفت: «بیا.» به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم.
در بین راه یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده، دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت: «نگه دار» او را سوار کرد و ازش پرسید: «کجا می ری؟» بسیجی گفت:
«من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، می رم تا یه جفت کفش برای خودم تهیه کنم.» ابراهیم اوّل خواست کفشهای خودش را از پا در بیاورد و به او بدهد ولی دید خیلی ناجور است، ناگهان به یاد کفشهایی که من برایش خریده بودم افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: «بیا اینم کفش، پات کن ببین اندازه هست.» من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم یک نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: «پولش چقدر می شه؟» ابراهیم گفت: «پول نمی خواد، برای صاحبش دعا کن.» گفت: «نه من پام نمی کنم.» ابراهیم گفت: «بهت گفتم پات کن، بگو چشم.» گفت: «چشم.» کفشها را پایش کرد، اندازه بود، تشکر کرد و گفت: «پس منو اینجا پیاده کنین دیگه» پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد و رفت.
وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت: «من اگر می خواستم این کفشها رو پام کنم، هم پولشو داشتم، هم می تونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم. لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که می گیرم، می خرم. درست نیست من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی می گیرم، خرجی هم ندارم، یه مقدارشو لباس می خرم، یه مقدارشم می دم زن و بچهام.»
📜|خاطرهای از «علی اکبر همت» پدر شهید همت
📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 #سیره_شهدا
🎙 پسر عموی شهید نقل میکند:
▫️حسین چندین سال از من کوچکتر بود؛ در این سالها یاد ندارم که کوچکترین بی احترامی به من کرده باشد یا بخواهد بابت موضوعی باهم کلکل کنیم. هر چند حسین رزمی کار بود؛ ولی هیچ گاه آزارش به کسی نرسید. این احترام را حتی به کوچکترها هم داشت و دلش نمیخواست کسی از او آزرده خاطر باشد و به معنای واقعی، "خدا گلچین روزگار است".
▪️مراسم به اتمام رسید و با پدر شهید سرسنگی روبه رو شدم؛ در حال ابراز همدردی و عرض تسلیت بودم که به ناگهان پدر شهید گفت:
چرا تسلیت؟! به من تبریک بگو.
از این گفته پدر شهیدی که فرزندش را کمتر از 10 ساعت به خاک سپرده، منقلب شدم.
🕊شهیدمدافعامنیت
🕊#حسین_سرسنگی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰شرطِ ورود در جمعِ شهدا
اخلاص است!
و اگر این شرط را داری
چه تفاوتی میکند
نامت چیست و شغلت؟!
🕊 #شهیدسیدمرتضیآوینی
🇮🇷 #هفته_دفاع_مقدس
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰#کلام_شهید
والله والله
بنده هیچ نگرانی
و سر سوزن دلواپسی
به همسر و فرزندانم ندارم
که بعد از من چه می کنند
زیرا اگر آنان در خطحق و ولایت باشند
پس یقینا اهل من هستند ... و خداوند وعده داده که خودش
خون بهای شهیدان است
و حال کدام یک از مدعیان جرات دارد
قیمتی بر این خـون بها بگذارد
که قرار است به اهل من برسد ؟
🕊#سرگرد_پاسدار_مدافع_حرم
🕊#شهید_مهدی_طهماسبی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰کار هر شبش بود.
با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند.
یک شب بهش گفتم: یه کم استراحت کن. خسته ای.
با همان حالت خاص خودش گفت: تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود به دست بیاره تا زندگیش بچرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.
🎙راوی: همسر شهید
🕊شهید دکتر #مصطفی_چمران
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰وقت درجه اش رسیده بود،
آن روزها داشت آماده می شد دوباره برگردد سوریه، هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای ترفیع و بیشتر آنها درجه شان روی دوششان نشسته بود، یک بار یکی از دوستان صمیمیاش پاپی اش شد که چرا نمی روی سراغ کارهای درجه ات؟ گفت: عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن؛ بازی دنیاست، اصلش آن است که درجه را خدا به آدم بدهد، خدا بخواهد، میبینی که درجهام را توی سوریه از دست خود خدا می گیرم.
🕊شهید #حامد_جوانی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰تاسوعا در کربلا بودم که محمد با من تماس گرفت و گفت بابا جان!
زیر قبه امام حسین (علیهالسلام) برای من نماز بخوان.
گفتم باشد!
بعد از خواندن نماز با محمد تماس گرفتم. گفتم بابا خیلی شلوغ بود با این حال در روز تاسوعا در حرم امام حسین (علیهالسلام) و در روز عاشورا در حرم حضرت عباس برایت نماز خواندم، اما آنقدر شلوغ بود که نمیتوانستم رکوع و سجود بخوانم و ایستاده نماز خواندم.
محمد گفت بابا دستت درد نکند، انشاءالله که کارم درست شده! من از او نپرسیدم چه حاجتی داشت و چه از امام حسین طلب کرد، اما حالا میدانم که آن خواسته چیزی جز شهادت نبود.
قرار بود سال ۱۴۰۲،من، محمد و عروسم با هم برویم که شهادت محمد اتفاق افتاد. کاروانهایی که به موکب هییت اجناس را منتقل کردند با نام و تصاویر شهیدان جابر و محمد جهانگیری مزین شده بودند ...
🕊#شهید_محمد_جهانگیری
🕊#شهدای_فارس
🕊#شهید حمله تروریستی حرم شاهچراغ
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🕊 #پوریا_عبادی از پرسنل نیروی انتظامی چالوس مازندران ساعاتی قبل در درگیری مسلحانه با اعضای باند سارقین مسلح غیربومی در مقر ایست و بازرسی شهر مرزن آباد به #شهادت رسید.
عامل شهادت مامور انتظامی در چالوس در عملیاتی ضربتی به هلاکت رسید.
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 #خاطرات_شهید
▫️من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است."
▫️آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری."
▫️هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»
▫️«هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت.
🎙 به روایت همرزم شهید
🕊محافظ شهید حاج #قاسم_سلیمانی
شهید #هادی_طارمی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰پیرمرد بعد از فتنه ۸۸ نگران جان رهبر بود.
شهیدی به خوابش آمد و گفت نگران نباش، ما محافظ او هستیم.
نشانی مزارش را هم گفت.
پیرمرد اعتنا نکرد.
خوابها تکرار شد. سراغ همان نشانی مزار رفت.
تصویر شهید همان بود که در خواب دیده بود. روی مزار نوشته بودند:
💚#محافظ رییسجمهور سیدعلی خامنهای.
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡ابداع جوان نخبه ارتشی که ستون تانکهای بعثی را در خرمشهر با #اختراع خود نابود کرد
📑 بعدها ارتش روسیه این طرح را کپی و از آن استفاده کرد
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush