🌙 #ماه_رمضان_شهدایی
▪️سوم یا چهارم ابتدایی بود. شب بیست و یکم ماه رمضان در خانهی پدرم مجلس احیاء و شبزندهداری بود. به عباس گفتم: «دعای مجیر بسیار ساده و روان است. اگر بخوانی، یک جایزه پیش من داری!» مکث کرد، چیزی نگفت.
▪️دوباره گفتم:«میخوانی؟!» گفت: «میخوانم!» اولینباری بود که در جمع میخواست دعا بخواند. فرازهایی از دعا را خواند؛ همه به او بارکالله و احسنت گفتند. بعضیها که او را نمیشناختند، سؤال میکردند:«این پسر کیه؟!» بعد از آن در جلسات قرآنی ماه مبارک رمضان مسجد هم شرکت میکرد و قرآن را تلاوت میکرد.
🎙به روایت: پدر شهید
🕊شهیدمدافعحرم
🕊# عباس_دانشگر
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 #خاطرات_شهدا
▫️یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچهها همهتون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم.فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم که آقا آرمان رو کرد به بچهها گفت: خب انشاءالله که نماز و روزههاتون قبول باشه؛
▫️شما دلهاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون میخوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟
آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم.
همهمون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمیدونستیم داریم چه دعایی میکنیم.شاید بعضی از بچهها معناش رو هم نمیدونستند...
🕊شهیدمدافع امنیت
🕊#آرمان_علی_وردی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 #سیره_شهدا
🏷 «سارق سر به راه»
▫️با انتشار خبر شهادت سید، درب حوزه حمزه محشری به پا بود.تصویر بزرگی از سید در کنار خیابان نصب شده بود و صدای نوحه فضا را پر کرد.
▪️چشمم افتاد به موتورسواری که مدام میزد توی پیشانیاش و زار زار گریه میکرد، صدایم کرد و گفت: «من همونم که چند ماه پیش به خاطر دزدیدن طلا دستگیرم کردین! این شهید همون سید بامرام و خوش رو نیست که اون شب اجازه داد برم؟!»
▫️تا پاسخ مثبت مرا شنید صدای گریهاش بلندتر شد و گفت: «به خدا من بعد از حرفهای سید عوض شدم، خلاف را کنار گذاشتهام و چسبیدهام به زندگی و زن و بچهام!!»
▪️یادم آمد آن شب سید به او قرآن کوچکی هدیه داد و گفت: «توی شب میلاد علمدار کربلا و در پناه قرآن برو! اما دیگه از این کار دست بکش.
🕊شهیدمدافعحرم
🕊#سید_مجتبی_ابوالقاسمی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌 #سیره_شهدا
▫️شهید معز غلامی عشق به آل الله داشت؛ عشق به ابا عبدالله و عشق به خانم زینب (س) و سه ساله امام حسین (ع).
خط قرمز شهید معز غلامی ولایت فقیه بود. حسین میگفت در بیرون از کشور در عراق، سوریه و لبنان و جاهایی که ما رفتیم،
▪️دیدیم رهبری عزیز ما را با عنوان امام خامنهای میشناسند و مورد خطاب قرار میدهند.حسین بسیجی بود؛ از آن بچه های بسیجی پای کارکه بیشتر وقت اش را صرف تربیت نوجوان ها می کرد،
▫️حضور درماموریت ها و فعالیت های متعدد و مختلف به گواه خاطره ها و دل تنگ رفقا، جای حسین در بین آنها خالی خالی است؛او به بسیج اعتقاد ویژه ای داشت به همه دوستانش گفته بود هر چیزی رو ول کردید بسیج رو رها نکنید.
✨#سالروز_شهادت
🕊شهیدمدافعحرم
🕊#حسین_معز_غلامی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🌙 #شهدای_ماه_رمضان
... اگر در منطقه مانور #مفقودالاثر شدم که زهی سعادت اما اگر جنازه ام را به زادگاهم آوردند و قابل بود در بهشت زهرا در کنار شهیدان دفن کنید. از خداوند طلب مغرفت نمایید. راه شهیدان را ادامه دهید.
✨وعده دیدار ما روز قیامت.
. من می دانم که
#اول_ماه_مبارک_رمضان ساعت پنج صبح روز
65/2/21 شهید می شوم و تاریخ شهادتم را می نویسم.
(اشهد ان علی ولی الله)
🕊#شهید_علی_غلامی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💠قوانین دهگانه شهید سیدمجتبی علمدار💠
🌸قانون چهارم:
خدایا! اعتراف میکنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم. حداقل در هر هفته باید 2شب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم.
✅(تاریخ اجرا 16 شهریور 69)
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📚 برگی از خاطرات سردار شهید محمدعلی علیپور #اَرَدی (الفقیه)
نویسنده: علیرضا اسدنژاد
عنوان: هزار و یک غسل
راوی: محمد غلامی
عملیات فتح المبین بود. سه روز بود در محاصره بودیم. لحظات سختی بود. با تلاش نیروهای پشتیبانی هرجوری بود محاصره شکسته شد و بچهها رو برای استراحت به عقب بردند.
رسیدیم شهرک خلخال. تقریبا همهی رزمندهها قبل از استراحت، هوس حمام کردند. در حال دوش گرفتن بودیم و دلخوش به استراحتِ بعد از محاصره، که ناگهان آژیر خطر به صدا در اومد. بعثیها در منطقه رقابیه تک زده بودند. دستور رسید همهی نیروها فورا برگردند خط.
به سرعت سوار ماشینها و کامیونها شدیم. نگاه کردم دیدم محمدعلی نیست. هر چه منتظر ماندیم نیامد. رفتم حمامخانه سراغش.
محمدعلی بدو! همه سوار شدند!
خیلی خونسرد و با آرامش اومد بیرون. گفتم داری چه کار میکنی این همه وقت؟! خندید و گفت: «هیچی نگو پسر، تو که نمیدونی من هزار و یک غسل کردم». گفتم هزارتاش رو ولش کن، بگو ببینم اون یه دونه دیگه چی بود؟ گفت: «اون یه دونه، غسل شهادت»!
خیلی به حرفش توجه نکردم.
گفتم بدو بریم که همه معطل تو هستند. رفتیم سوار شدیم و برگشتیم خط.
رسیدیم خط. دشت رقابیه. بعثیها بالای کوههای رقابیه بر ما مشرف شده بودند و آتش میریختند. بچهها مشغول ساخت سنگر شدند تا جانپناهی برای خودشان درست کنند. محمدعلی هم رفت کمکشان. آتشِ دشمن خیلی سنگین بود. حدود ساعت 3 عصر بود؛ خمپارهای آمد و دیگه هیچی نفهمیدم. بچه هایی که جان سالم به در برده بودند، بلافاصله اومدند بالا سرم. من فقط یهریز میگفتم محمد! محمد! محمد چی شد؟!
فقط من نبودم که فکر و ذکرم محمدعلی بود. از فرط علاقهای که بچهها به او داشتند این طبیعی بود که حتی در هنگام درد و مجروحیت خود، به فکر محمدعلی باشیم. با اصرار، منو بردند پیش محمدعلی. وقتی بالاسرش رسیدم خیلی آرام و لبخندزنان، روی زمین، آسمانی شده بود. چهرهاش از نورانیت میدرخشید. ترکش خمپاره، پهلوی محمدعلی را شکافته بود. گرد و خاک به زمین نشست. بیتاب شدم و سرش را به دامن گرفتم. به ناگهه عطر عجیبی در منطقه پیچید. با این عطر روحافزا، بچهها بر و بر با چشمان گردشده به هم نگاه کردند. هیچ کس حرفی نمی زد. سکوت مطلق!
چند لحظهای به همین شکل گذشت. همه فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده است. به یکباره زانوان بچهها سست شد و بالای سر محمدعلی به زمین افتادند. همه متفقالقول گفتند امام زمان به استقبال محمدعلی آمد. گریه امان بچهها را بریده بود. ناله بچهها یا صاحب الزمان بود و به حال محمدعلی غبطه میخوردیم. بوی جانفزایی که نه قبل از آن و نه بعد از آن تا به امروز هرگز استشمام نکردهام. تازه به یاد چند ساعت قبلِ محمدعلی افتادم که گفت «هزار و یک غسل کردم که یکیش غسل شهادت بود». او میدانست تا ساعتی دیگر آسمانی خواهد شد. شاید به همین جهت بود که در آن لحظه اینقدر آرام و خونسرد بود.
🕊️#سالروز_شهادت
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🥺سوختم...
هم رزمان شهید میگویند این کلامِ آخر آقا رضا قبل از شهادت، بوده...
🔹️سوختند تا نسوزیم
همون شهیدی که گفت:
"خـواهران عزیزم! از شما میخواهـم
ثـابت قـدم در دین و اعتقادات باشید
و با حفظ حجاب و عفت و با
ولایتپذیـری مطلق از رهبـرمون
در راه شهدا و قرآن ثـابت قـدم باشید."
🕊#شهید_مدافع_حرم
🕊#محمد_رضا_الوانی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰تواضع سردار دلها❤️
زمانی که در جنوب شرق ماموریت داشتیم شب به یک پاسگاه ژاندارمری که روستا بود رفتیم و قرار بود صبح برای شناسایی حرکت کنیم.
آن شب به دلیل کمبود جا باید حدود ۱۴ نفر در یک اتاق می خوابیدیم در حالی که فقط یک تخت سربازی در اتاق بود.❗️
من به گمان اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی برای استراحت به اتاق دیگری می رود قبل از ورود بقیه روی تخت دراز کشیدم.
زمانی حاج قاسم را در حال ورود به اتاق دیدم از جا بلند شدم اما حاج قاسم آمد داخل همان اتاق و از من خواست سر جایم دراز بکشم.
من با اصرار خواستم ایشان به جای من روی تخت بخوابند اما خطاب به من گفت من فرمانده تو هستم و به تو امر می کنم همانجا بخوابی.
آن شب حاج قاسم با وجود کمبود جا زیر تختی که من خوابیده بودم با سختی خوابید و به ما درس های بزرگی داد...
🕊شهید مدافع حرم
🕊#حاج_قاسم_سلیمانی
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی؟ چرا انقدر گرفته ای ؟
گفت :خیلی از وضعیت #حجاب خانم ها ناراحتم
وقتی آدم توی کوچه راه میره، نمی تونه سرش رو بالا بگیره.
بعد گفت :
یه #نگاه_حرام آدم رو خیلی عقب میندازه
🕊#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌷شهیدستان (بدون روتوش)
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
▫️سنگر جبهه و جنگ قرارگاه
جــبــهــه فـــرهـنـــگی فــــاطمیــون
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎 eitaa.com/ShahidestanBrotoush