🌷👆محمدامین 22 سال بيشتر سن نداشت، اما پايه 10 درس #حوزوی و سطح سه و ترم شش رشته #فلسفه بود. به زبان #انگليسي و #عربي تسلط کامل داشت.
برخي فكر ميكنند كساني كه براي دفاع از حرم شهيد ميشوند براي #پول است اما پسرم در #رفاه بزرگ شد، هيچ نياز مالي نداشت حتي زماني كه به سوريه اعزام ميشد هزينه #بليت هواپيما را #پدرش داد.
محمدامین از يك دانشگاه در #آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي #جهاد به سوريه رفت🌷|
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
#نخبه_حوزه_و_دانشگاه
@Shahidgomnam
متاسفانه باخبر شدیم حاج محمد زاهدی؛ از راویان کتاب سلام بر ابراهیم و از جانبازان شیمیایی و برادر دو شهید دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست.
ایشان کسی بود که صدای اذان و مداحی ابراهیم را ضبط کرد و این نوای ملکوتی را حفظ نمود.
او شاهد ورزش ابراهیم بود و می گفت: خودم دیدم که ابراهیم در یک شب هفت دور تسبیح شنا رفت!
روحش شاد
عزیزانی که می توانند نماز لیله الدفن برای ایشان بخوانند.
#طنز😍
#شب_جمعه😂
ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ ،
ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻣﺠﻠﺲ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ
ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧﻮﯼ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄﺮ ﺑﺰﻥ ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ
– ﺍﺧﻪ ﺍﻻﻥ ﻭﻗﺘﺸﻪ؟
ﺑﺰﻥ ﺍﺧﻮﯼ ، ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿﺪﯼ ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻧﺎ
ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ .
ﺑﻌﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ
ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ !
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…
#شادی_روح_شهدا_صلوات🌸🍃
♥ʝσɨŋ♥⤵
@Shahidgomnam
⚠️ #تلنگــــر
🔮#نماز
✨نمازهايم اگر "نماز" بود
موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش
🍃نمازهايم اگر نماز بود
که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت
✨اگر نمازهایم نماز بود
تبدیل نمی شد به نمایش پانتومیم
برای نشان دادن خاموش کردن شعله گاز
❌نمازهایم"نماز" نیست
اگر نمازم نماز بود
✨می شد پناهگاه...
می شد مرهم...
✨می شد شاه کلید...🗝
خــ💖ــدایا!
من از تو فقط یک چیز می خواهم.
بر من منت بگذار و کاری کن
نمازهایم نماز بشوند🙏
میفرماد ڪ:
+در نسبت با مهدے مَثَل آن غلامے باش ڪ نیم شب آقایَش رفته..
سپرده ڪ ڪارِ ڪوچڪے دارد و هَر آن بازمیگردد..
#مضطر
+هستیم یا نه؟
@Shahidgomnam
﷽
شام #شهادت{💔🕊}
بین من و حامد صمیمیت خاصی حکم فرما بود قرارگذاشته بودیم هر عملی یا کاری که انجام میدیم که خیر و به نفعمون بود, همدیگه رو شام مهمون کنیم.{☺️👌}
حامد وقتی از دانشگاه خسروشهر قبول شد قرار شد شام مهمونم کنه{🤗}.
دومین قول شام هم برای انتقالش از دژبانی سپاه به توپخانه بود.😊
برای اولین بار هم که به سوریه رفت و برگشت بهم گفت:اگه به زودی قسمتم بشه ودوباره عازم سوریه بشم یه شام دیگه بهت بدهکار میشم{🤗}; که جمعا میشد 3 شام!{🙄}
منم یک شام واسه پایان خدمتم بهش بدهکار بودم که گفتیم 3منهای1میشه2 شام که حامد بهم بدهکار میشد.{😑}
حامد گفت: ان شاءالله بعد از برگشتنم از سوریه حتما باهات تسویه میکنم.{😋}
حامد رفت و آسمانی شد{🕊}_رفت و برنگشت{😔}_رفت و من هر روز دلتنگ لحظاتی میشدم که باهاش سپری کرده بودم.{💔}
یه روز از شدت دلتنگی و گریه بهش متوسل شدم وگفتم: نامرد, پس بدهی هات چی؟!
همون لحظه تو حالت دلتنگی و گریه خوابم برد{😴} و اومد به خوابم و با یه حالت خاص همیشگی بهم گفت:بیا بریم بیرون!{🙁}
داشتیم باهم قدم میزدیم که حامد گفت: مهرداد چیه؟! هی بدهی بدهی میکنی؟!{😕}
گفتم: چون بدهکاری{😒!}
گفت: چی رو بدهکارم، همه اش رو باهات صاف کردم.
گفتم:نه دیگه نشد!نباید زیرحرفات بزنی{😒}! تو که همیشه خوش قول بودی؟!{😥}
گفت میخوای به یادت بیارم؟
یکیش همون روز اولی که جسمم رو به تبریز آوردن که شبش شام خوردی{?}}?(اون روز خانوادگی شام دعوت بودیم یعنی مثل شام سومش عمومی نبود😢)
گفتم: خب!{😕}
گفت:یکی هم که شام روز سومم بود!{😒}
حالادیدی بهت بدهی ندارم؟!
اشکم از دیدگانم جاری شد{😢} و به چشمانش نگاه کردم و گفتم:باز زرنگ بازی درآوردی حامد{😭}؟! درسته شام #شهادت{💔} تو بود; اما خودت که کنارم نبودی!
گفت:مهردادجان;کنارت بودم اما تو نمیدیدی و متوجه نبودی!{😭💔}
در همان حال گریه ام شدیدتر شد با چشمانخیس از خواب بیدار شدم.{😭?}?😭}
به نقل از رفیق صمیمے# شهید زینب(میترا) کمایی
#شهیدجوانے
@Shahidgomnam