وزارت به ظاهر ارشاد اسلامی
سازمان به ظاهر تبلیغات اسلامی
صداوسیمای به ظاهر دانشگاه
جمعیت به ظاهر امام علی
فعالین به ظاهر مدنی
حقوق به ظاهر بشر
غرب به ظاهر متمدن
سلبریتی به ظاهر فرهنگی و الگوی جامعه
حسن به ظاهر روحانی
دولت به ظاهر تدبیر و امید
سایپا به ظاهر مطمئن
نماینده به ظاهر امید....
نمیدونم چرا تموم نمیشن اینا...
#انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
هوا
هوای عصر اربعینه
با صدای قشنگی که هر چند ثانیه دعوتمون کنه به ماء البارد:)))
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_چهارم 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_پنجم
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠 از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
فریادشان را از پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠 دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود.
💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان_حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد..
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
ادامه_دارد
شهید حججی میگفت:
یه وقتایی دل کندن از
یه سری چیزای خوب
باعث میشه
یه چیزای بهتری
بدست بیاریم...
ما برای رسیدن به
امام زمان(عج)
از چی دل کندیم؟!
برای اونایی کہ اعتقاداتتون رو مسخره میکنن ، دعا کنین ...
خدا بہ عشقِ حسین(؏) دچارشون کنہ :)❤️
سلام بر شهدا 🌷
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم
🌷قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم
به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم
🌷سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
سلام و درود خدا بر امام شهدا و شهدا و خانواده معظم شهدا......
ما مدیونیم تا قیامت....😔
💐 و سلام برشما رهروان راه شهدا 😍♥️
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
♥️شهدای عزیز! حال که پای جسممان بسته است، با پای دل به زیارتتان می آییم👇👇👇
🌷زیارت "شــهــــــداء"🌷 میخوانیم.
🌱 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍃
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ🚩
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ🚩
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ🚩
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ🚩
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ🚩
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِنِسآءِالعالَمینَ🚩
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّالوَلِےّ النّاصِحِ🚩
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🚩
روز شما منور به نور شهدا 😍
شادی روح شهدا صلوات 🌷
@Shahidgomnam
✍دلنوشته خانم فاطمه سلیمانی دختر حاج قاسم
بابا برات گل گرفتم، از همون گلی که خیلی دوست داشتی و هر وقت از عراق و سوریه و لبنان میومدی، وقتی پیروزی نصیبتون میشد با گل میومدم پیشتون و سریع میذاشتمشون روی میزتون کنار سجاده نماز شبتون. الان کنار عکستون گذاشتم که ببینیدشون. میدونم چقدر عاشق گل و گیاهی...
#روزتــــون_شـهدایی
✍بیاد آنکه ژنرال بود اما
اهل پشت میز نشینی و لیموزین دودی و
بادیگارد و شاسی سواری و برج سازی نبود !!!!
قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی،
اگر از سردار بی دست و سر ننویسی،
ننویسی که دستش به زمین افتاده، بهر امنیت و آسایش ما جان داده.....
۴۱ سال به جنگ و نبرد و پیکار؛
۴۱ سال همه خواب بودیم او بیدار...
روستازاده ای که شده بین المللی....
راز و رمزش خدا بود و فرمان ولی.....
آری این وطن ملک سلیمانی و طهرانی هاست
نه جای سگ صفتان خاوری و طبریهاست!
📎پ ن :عکس کمتر دیده شده از مردی که هنوز فکر رفتنش جگر را می سوزاند.او رفت اما با سپاهی از شهیدان خواهد آمد. شادی روح قاسم ایران شهید سلیمانی صلوات🌷
#ســـــردار_دلـــــم😭💔
سلام علیکم🌹
❌لطفا تا آخر بخوانید❌
سوال1⃣
🔹آیا میدانید در چه روزی از سال گناهان انسان، بیشتر بخشیده می شود؟🤔
❓حدس شما چه مناسبتی هست؟
ماه مبارک رمضان؟ شب قدر؟ روز عرفه؟ روز عاشورا؟ روز غدیر؟
💡 امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔹روزی هست که خداوند در آن روز 2برابر شب قدر و ماه مبارک رمضان، گناهکار از آتش جهنم آزاد می کند😳
🔹و 2 برابرعید فطر، در آن روز پاداش داده می شود😀
🔹و گناه ۶۰سال⌛ ازانسان بخشیده میشود😍
🔸و آن روز بزرگ، روز «عیدغدیرخم» است🎉
(بحار/ ج 94/ ص119)
❗آیا تا بحال چنین نگاهی👀 به #عید_غدیر داشته ایم؟
☘☘☘☘☘☘☘
سوال2⃣
🔹بنظر شما مهمترین #عمل_عبادی در روز عیدغدیر چه چیزی هست؟
❓نماز روز عید؟ غسل؟ روزه؟ دیدار سادات؟ صله رحم؟ پوشیدن لباس نو؟ عطر زدن؟ خواندن عقد اخوت؟
💡امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔹از بالاترین عبادات در روز غدیر، #اطعام_کردن است و می بایست روز غدیر را بنام «اطعام الطعام»🍛 نامید.
(بحار /ج95/ ص323)
☘☘☘☘☘☘☘
سوال3⃣
🔹آیا می دانید خداوند در دین اسلام، برای #اطعام_کردن مومنین (بطورکلی) چه پاداشی در نظر گرفته؟
💡امام صادق علیه السلام فرمودند:
«هيچيك از مخلوقات پروردگار #ثواب_اطعام_كردن به مؤمن را نمىداند، نه ملائكه مقرّب😇 ونه حتی پيامبران مرسل، بلكه فقط❗پروردگارجهانيان، ثواب آن را مىداند🤐
(كافى/ج 2/ص201)
☘☘☘☘☘☘☘
سوال4⃣
🔹حال بنظر شما #ثواب_اطعام_کردن مومنین، در روز #عید_غدیر چقدر هست؟
💡امام صادق علیه السلام فرمودند:
🔹هرکس #یک_مومن را در روز عید غدیر اطعام کند🌮
🔹خداوند پاداش #یک_میلیون بار اطعام به پیامبران و صدیقین⭐
🔹و پاداش #یک_میلیون اطعام به شهدا✨
🔹و پاداش #یک_میلیون اطعام به افراد صالح😇
🔹آن هم در #کنار_کعبه🕋 به اطعام کننده می دهد!
(بحار ج6 ص 303)
❗باورتون میشد که خداوند برای #اطعام_غدیر اینقدر پاداش گذاشته باشه؟!
❗معمولا خانواده های مذهبی در کدوم یک از مناسبتهای سال، برای #نذری_دادن دست به قابلمه میشن؟!
🔸حال دو تقاضا🙏 از محضرتون:
تقاضای1⃣:
#به_عشق_مولا در روز عید غدیر به قدر توان💪، بابت اطعام نیازمندان و ایتام کمک برسونید.
تقاضای2⃣:
این پیام را بین بستگان، دوستان و همسایگان خود #نشر_دهید🔊 تا ایشان هم از این #ثواب_بزرگ بهره مند شوند🗣
شماره کارت:
۵۰۴۱۷۲۱۰۷۵۴۵۵۱۷۱
بنام رضا محجوب
شماره تماس:
۰۹۰۲۴۴۲۴۹۱۷
آی دی اینستاگرام گروه جهادی بنت الحسین سلام الله علیها:
@bentol_hoseein315
⭕ یادمان باشد که در اطعام کردن، مقدار و #نوع_غذا مهم نیست. بلکه نزد خداوند اجر و پاداش دارد، هدف و #نیت_خالصانه شماست.