شهید خلیلی تو وصیت نامش مینویسه:
"من خود را در حد و اندازه ای نمی بینم که برای کسی نصیحت و پندی داشته باشم و اگر ما دنبال پند و نصیحت باشیم چه بسیار است. فقط می خواهد چشم بینا و گوش شنوا..."
خیلی از شهدای مدافع حرم
مثل شهیدنویدصفری
شهیدحسین معز غلامی
و... قبل شهادت
عاشق شخصیت شهیدخلیلی شده بودند.
#شهیدانه
مادراقانویدمیگفت:
هر زمان که دور هم جمع بودیم،
و احساس میکرد بحث به غیبت کشیده شده،
آرام مرا تکان می داد،
و با لبخند و شوخ طبعی همیشگی اش
میگفت:
مامان بیدار شو بیدار شو...
#شادیروحشصلوات
شهیدنویدصفری
حجابتان را
مثلحجابحضرتزهرا(س)
رعایتکنید
نهمثلحجابهایامروز
چوناینحجابهـا
بویحضرتزهرا(س)نمیدهد
_شهیدمحمدهادیذولفقاری
انشالله امروز قراره
تو #طریقالمهدی شهیدگمنام بیارن ساعت ۴/۵ اگه دیدمشون حتما لایو میزارم
#شهیدانه
ده تا کامیون می بردیم منطقه ؛ پر مهمات. رسیدیم بانه هوا تاریک تایک شده بود. تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم ، خطرناک است . توی شهر در هر جای دولتی را که زدیم ، اجازه ندادند کامیون را توی حیاطشان بگذاریم . می گفتند « اینجا امنیت نداه ! » مانده بودیم؛چه کنیم . زنگ زدیم به آقا مهدی و موضوع را بهش گفتیم. گفت « قل هوالله بخونید و بیاین . منتظرتونم.»
#شادیروحشصلوات
رفقا؛
میگفت:
شفاعت می کند
آن شهیدی که هنگام گناه
میتونستی گناه کنی ،
ولی بخاطرش گذشتی. . .
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اســتــوریکــلامشهـــید
سعی کنید سکوت شما بیشتر
از حرف زدن باشد...
#تشییعشهدا
مراشم تشییعپیکرشهیدگمنام💔🥀
زمان:پنجشنبه۲۳آذرماه۱۴۰۲ از ساعت۱۸
مکان:خیابانشهیدکریمیکوچه۱۵حوزه مقاومت شهید بهشتیتاپارک خضرنبی
#تلنگر
به قولاستادمـــون
وایازاونموقعیکه
نمازامـــونفقطبرای
رفــــــــــــعتکلیفباشه
نهبرایخـــــــــــــــــــــــــدا
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_چهارم به دهانه تونل رسیدیم ، همان تونل معروفی که حزب الل
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهل_و_پنجم
آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!» 😁
زود رفت دستور پخت آن غذا را گرفت ، که بعدا در خانه بپزیم .
نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین (ع)خواندیم .
مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند ..
این مسجد ، مکانی به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع)بوده.
همان جا نشست به زیارت عاشورا خواندن ، لابه لایش روضه هم می خواند😔
♡《رأس تو می رود بالای نیزه ها
من زار می زنم در پای نیزه ها
آه ای ستاره دنباله دار من
زخمی ترین سر نیزه سوار من
با گریه امدم اطراف قتلگاه
گفتی که خواهر برگرد خیمه گاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت
در خون فتاده و بر نیزه ها سرت
ای بی کفن چه با این پاره تن کنم ؟
با چادرم تو را باید کفن کنم
من می روم ولی جانم کنا توست
تا سال های شمع مزار توست 》♡
بعد هم دم گرفت:« عمه جانم ، عمه جانم، عمه جان مهربانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان نگرانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قد کمانم !»💔
موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه .
از هتل تا حرم حضرت رقیه (س) راهی نبود پیاده می رفتیم ..
حرم حضرت زینب (س) را شبیه حرم امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دیدم😍
بعد از زیارت ، سر صبر نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد : دروازه ساعات ، مسجد اموی ، خرابه شام ، محل سخنرانی حضرت زینب (س).
هرجا را هم بلد نبود ، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت .
از محمد حسین سوال کردم
:« کجا به لبای امام حسین چوب خیزران می زدن ؟»🥺
ریخت به هم ..
بحث را عوض کرد و گفت:« من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت!»
می خواستم از فضای بازار و زرق و برق های انجا خارج شوم و خودم راببرم به آن زمان ..
تصویر سازی کنم در ذهنم ..
یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است!
تنها بود ، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه می خواند .
حال خوشی داشت!
به محمد حسین گفتم :« برو ببین اجازه میدند همراهشون تا حرم بریم؟!»
به قول خودش :« تا آخر بازار ما را بازی داد!»😭
کوتاه بود ولی در معنویت!
به حرم که رسیدیم ، احساس کردیم می خواهد تنها باشد ، از او خداحافظی کردیم ....
ادامه دارد...