eitaa logo
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
738 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
قرارگاه فرهنگی جهادی شهید حاج احمد کریمی(استان قم) فعالیت ها: راهیان نور🚌 اردوی جهادی✨ رسانه🎥 فرهنگی✨ اجتماعی✨ ✨برگزاری موکب برای ایام مختلف✨ https://eitaa.com/Shahidkarimi_ir @shahidkarimi1 آیدی ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
هر آنچه از خدا می خواهید با واسطه از شهدا، در نماز اول وقت طلب کنید .. _شهیدمحمودکاوه
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سی‌_و_چهارم دوسه هفته می رفتم و فقط تماشایش می کردم ، چنان با
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد .😕 چون خونه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد .. می گفت :«دوبرابر خونه تیرو تخته داریم !» فردای روز پاتختی ، چند تا از رفیقاش را دعوت کرد خانه ، بیشتر از پنج شش نفر نبودند . مراسم گرفت . یکی شأن طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند زیارت عاشورا و حدیث کسا هم خواندند . این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم . چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم ، رفت و از بیرون پیتزا خرید، برای شام😅 البته زیاد هیئت دونفری داشتیم . برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم . بعد چای ، نسکافه یا بستنی می خوردیم ، می گفت : « این خورد دنیا الان مال هیئته!» هر وقت چای می ریختم می آوردم ، می گفت : «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!» 🙃 زیارت جامعه کبیره میخواندیم ،اما اصرار نداشتیم آن را تا ته بخوانیم . یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم . چون به زبان عربی مسلط بود ، برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد . کلا آدم بخوری بود😂 موقع رفتن به هیئت ، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه ، بستنی یا غذا ... گاهی پیاده می رفتیم گلزار شهدای یزد . در مسیر رفت ‌و برگشت ، دهانمان می جنبید . همیشه دنبال این بود برویم رستوران ، غذای بیرون بهش می چسبید. من اصلا اهل خوردن نبودم ، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد 😬 عاشق قیمه بود و از خوردنش لذت می برد . جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت . چون قیمه ، امام حسین (ع) و هیئت را به یادش می انداخت کیف می کرد . هیئت که می رفتیم ، اگه پذیرایی یا نذری می دادند ، به عنوان تبرک برایم می آورد ☺️ خودم قسمت خانم ها می گرفتم ، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد . بعد از هیئت رأیة العباس با لیوان چای ، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد . وقتی چای وقند را به من تعارف می کرد ، حتی بچه مذهبی ها هم نگاه می کردند چند دفعه دیدم خانم های مسن تر تشویقش کردند و بعضی هاشون به شوهرهایشان می گفتند :«حاج آقا یاد بگیر ، از تو کوچک تره ها!😂 ادامه دارد...
در دنیا آدم هایی هستند که به ‌ظاهر زنده‌اند ، نفس میکشند ، ‌زندگی می‌کنند.. اما در حقیقت ‌اسیر دنیا ، برده‌ی زندگی و ذلیلِ ‌حوادث هستند ..! -شهیددکترمصطفی‌چمران
خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری در خور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش...
اگر...خدایی نکرده ذره ای از "ولایت فقیه" فاصله بگیریم؛ نمی‌گویم شکست بلکه نابودی ما حتمی‌ست! _شهیداسماعیل خانزاده
دغدغه‌اش از شهادت ؛ کارِ فرهنگی بود ! به مادرش می‌گفت دعا کنید من موثر باشم . . شهید شدم یا نشدم‌ ؛ مهم نیست ! هروقت هم که بحثِ شهادت میشد ؛ می‌گفت افوض امری الی الله هرچه خدا بخواهد (: _شهیدصدرزاده
در کوله‌اش یک دفتر روزشمار دیدم دفترچه را باز کردم شهید با خودکار سبز، یاداشتی نوشته بود: "از خداوند می‌خواهم در این عملیات حضور پیدا بکنم با دشمن تکفیری بجنگم بعد زخمی بشوم و بعد اسیر بشوم و بعد با شکنجه شهید بشوم تا عاشورای امام حسین درک کنم".
سالروز شـــ🥀ـــــــــــهادت شهیدحسن‌طهرانی‌مقدم پدر علم موشکی ایـــــــران
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالروز شـــ🥀ـــــــــــهادت شهیدحسن‌طهرانی‌مقدم پدر علم موشکی ایـــــــران
شب شیدایی🌱 سالگرد شهادت شهیدان زین الدین❤ 🎤با خاطره گویی : - حجت الاسلام جوشقانیان - حاج حسین یکتا - حاج حسین کاجی - حاج محمود پاک نژاد 🎤 ذکر توسل : - حاج حسن شالبافان ⌚️چهارشنبه ۲۴ آبان ساعت ۱۹ 🕌 گلزار شهدای علی ابن جعفر
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سی_و_پنجم جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم ، اما نشد
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم. از دوران دانشجویی تجربه کرده بودم. همان دورانی که به خوابم هم نمی آمد روزی با او ازدواج کنم😂 در اردوها،کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، آقایان می ایستادند ما هم پشت سرشان ، صوت و لحن خوبی داشت. بعداز ازدواج فرقی نمی کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادر هایمان، گاهی آن ها هم می آمدند پشت سرش اقتدا می کردند😁 مواقعی که نمازش را زود شروع می کرد، بلندبلند می گفتم: (وَاللهٌ یٌحِبٌ الصـابِرِین.) مقید بود به نماز اول وقت درمسافرت ها زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. و زمان هایی که در اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه های بین راهی یا پمپ بنزین می گفت:((نگه دارین!))🙃 اغلب در قنوتش این آیه از قران را می خواند: ((ربنا هب لنامن ازواجنا وذریاتنا قرة اعین واجعلنا للمتقین اماما.)) قرآنی جیبی داشت وبعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد، میخواند. گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می خواند. باموبایل بازی می کرد. انگری بردز!😐 و یکی دیگر هم هندوانه ای بود که با انگشت آن را قاچ قاچ می کرد، که اسمش را نمی دانم . و یک بازی قورباغه که بعضی مرحله هایش را کمکش می کردم. اگر هم من در مرحله ای می ماندم، برایم رد می کرد😂 ادامه‌دارد...
خیلی اشکش را نگه می داشت، توی چشمش. همسرش فقط یکبار گریه اش را دید، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: «ما که توی نماز قنوت می گیریم، از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد. اما «صیاد» توی قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت « اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای »، بلند هم می گفت، از ته دل.