1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی این شعر قشنگه واقعا
خود حضرت آقا بغض کرده..💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#قرارگاه_شهید_کریمی
┏⊰⊱━━━━━━━━━━┓
@Shahidkarimi_ir
┗━━━━━━━━━━⊰⊱┛
37.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🔸درود خدا بر مادرانی که فرزندان دلاورشان را همچون ام البنین(س) فدای اسلام کردند . .
🔸تقدیر و تشکر از همه عزیزان و همچنین بانیان خیر، که ما را یاری کردند تا باری دیگر افتخار خادمی مادران شهداء را داشته باشیم.
#گزارش_تکریم_مادران_شهداء۱۴۰۲
#رسانه_شهید_کریمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
⬅️ قرارگاه فرهنگی جهادی
سردار شهید حاج احمد کریمی 🔻
┏⊰⊱━━━━━━━━━━┓
@Shahidkarimi_ir
┗━━━━━━━━━━⊰⊱┛
#شهیدانه
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد.
امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟! وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود.
#شادیروحشصلوات
امیرسیاوشی
#تلنگر
--ازعالِــمبزرگیپرسیدند:
چگونهبفهمیمدرخوابغِفلَتیمیانه؟
+گفت:اگربرای
امامزَمانتکاریمیکنی
وبهظهورآنحضــرتکمکمیکنی؛
بدانکهبیداری...
واِلّااگـرمجتهدهمباشی
درخوابغفلتی‼️
شهید مصطفی صدرزاده میگفت؛
از در انداختنت از پنجره بیا تو...
بجنگ واسه خواستههات ناامید نشو!
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواسته ات، بهت میده خواسته ات رو ...
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اســتــوریکــلامشهـــید
• شهید سیدمرتضی آوینی🕊•
قرنهاست زمین انتظار مردانی
اینچنین را میکشد تا بیایند
و کربلای ایران را عاشقانه بسازند
و زمینه ساز ظهور باشند
آن مردان آمدند و رفتند
فقط من و تو ماندیم
و از جریان چیزی نفهمیدیم.
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ
او کسی است که بر قلبها آرامش نازل میکند.
یک نفر باشد که دست بگذارد روی شانه ات
آرام بگوید : بیخیال! همه چیز درست میشود، و خیالت را از بودن روزهای بد
راحت کند...
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
﷽ 🔸درود خدا بر مادرانی که فرزندان دلاورشان را همچون ام البنین(س) فدای اسلام کردند . . 🔸تقدیر و تشک
این گزارشمونو یادتون نره ببینید😉👌
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_دوم گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_سوم
میگفتم:(( حیف که نوشتهها را جمع نمیکنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته میشوی))😉
با کلمات خیلی خوب بازی میکرد..
هر دفعه بین وسایل شخصی دوتا عکس های من را با خودش میبرد..
یکی پرسنلی یکی را هم خودش گرفته و چاپ می کرد...
در ماموریت آخری با گوشی عکس از عکس ها میگرفت و با تلگرام می فرستاد. می گفتم :((چرا برای خودم فرستادی؟؟))
می گفت :((میخوام رو گوشی هم عکست رو داشته باشم))☺️
هر موقع به مقدمه یا بد موقع پیام میداد میفهمیدم سرش شلوغ است.
گوشی از دستم جدا نمیشد بیست و چهارساعته نگاهم روی صفحهاش بود😢
مثل معتادها هرچند دقیقه یکبار تلگرام رو نگاه میکردم ببینم وصل شده است یا نه..
زیاد از من عکس و فیلم میگرفت..
خیلی هایش را که اصلاً متوجه نمیشدم یکدفعه برایم میفرستاد...
عکس سفرهایمان را میفرستاد که یادش بخیر پارسال همین موقع😍
فکر اینکه برای چه کاری رفته است مرا آرام و دوری را برایم تحملپذیر میکرد.
گاهی به او میگفتم شاید تو و دیگران فکر می کنین من الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش میگذره
ولی این طور نیست هیجا خونه خود آدم نمیشود....😔
هیچوقت از کارش نمیگفت
در خانهام همینطور خیلی که سماجت میکردم چیزهایی میگفت ولی سفارش میکرد به کسی چیزی نگو حتی به پدر و مادرت..
البته بعدا رگ خوابش دستم آمد کلک سوار کردم..
بعد از اینکه اطلاعات را لو میداد خودم را طبیعی جلوه میدادم و متوجه نمیشد 😄
با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد..
حتی در مهمانیهایی که با خانوادههای همکارانش دور هم بودیم ، بازم لام تا کام حرفی نمیزدم ..
میدانست هر یک کلمه درج کنم ، سریع به گوش هم میرسد و تهش برمی گردد به خودم.
کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم ، اما به سختی اش می ارزید.
ادامه دارد...
#شهیدانه
نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند، خلاصه با هم برای خرید رفتیم، محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمیکرد در عوض من مدام میگفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...، هیچ وقت فراموش نمیکنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان (عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.»
#شادیروحشصلوات
شهیدمحمودرضابیضایی
|•بندی از وصیت نامه شهیدمهدیصابری:
خدای من..!
خدای خوب و مهربانم..!
روسیاهم، روسیاهم که با ۲۵سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم...