eitaa logo
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
737 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
قرارگاه فرهنگی جهادی شهید حاج احمد کریمی(استان قم) فعالیت ها: راهیان نور🚌 اردوی جهادی✨ رسانه🎥 فرهنگی✨ اجتماعی✨ ✨برگزاری موکب برای ایام مختلف✨ https://eitaa.com/Shahidkarimi_ir @shahidkarimi1 آیدی ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی این شعر قشنگه واقعا خود حضرت آقا بغض کرده..💔 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ┏⊰⊱━━━━━━━━━━┓ @Shahidkarimi_ir ┗━━━━━━━━━━⊰⊱┛
37.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🔸درود خدا بر مادرانی که فرزندان دلاورشان را همچون ام البنین(س) فدای اسلام کردند . . 🔸تقدیر و تشکر از همه عزیزان و همچنین بانیان خیر، که ما را یاری کردند تا باری دیگر افتخار خادمی مادران شهداء را داشته باشیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ⬅️ قرارگاه فرهنگی جهادی سردار شهید حاج احمد کریمی 🔻 ┏⊰⊱━━━━━━━━━━┓ @Shahidkarimi_ir ┗━━━━━━━━━━⊰⊱┛
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟! وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران، وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود. امیرسیاوشی
--ازعالِــم‌بزرگی‌پرسیدند: چگونه‌بفهمیم‌درخواب‌غِفلَتیم‌یانه؟ +گفت:اگربرای امام‌زَمانت‌کاری‌میکنی وبه‌ظهورآن‌حضــرت‌کمک‌میکنی؛ بدان‌که‌بیداری... واِلّااگـرمجتهدهم‌باشی درخواب‌غفلتی‼️
شهید مصطفی صدرزاده میگفت؛ از در انداختنت از پنجره بیا تو... بجنگ واسه خواسته‌هات ناامید نشو! خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواسته ات، بهت میده خواسته ات رو ...
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• شهید سیدمرتضی آوینی🕊• قرنهاست زمین انتظار مردانی اینچنین را میکشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند آن مردان آمدند و رفتند فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم.
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ او کسی است که بر قلبها آرامش نازل میکند. یک نفر باشد که دست بگذارد روی شانه ات آرام بگوید : بی‌خیال! همه چیز درست میشود، و خیالت را از بودن روزهای بد راحت کند...
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_دوم گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می‌گفتم:(( حیف که نوشته‌ها را جمع نمی‌کنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته می‌شوی))😉 با کلمات خیلی خوب بازی می‌کرد.. هر دفعه بین وسایل شخصی دوتا عکس های من را با خودش می‌برد.. یکی پرسنلی یکی را هم خودش گرفته و چاپ می کرد... در ماموریت آخری با گوشی عکس از عکس ها می‌گرفت و با تلگرام می فرستاد. می گفتم :((چرا برای خودم فرستادی؟؟)) می گفت :((می‌خوام رو گوشی هم عکست رو داشته باشم))☺️ هر موقع به مقدمه یا بد موقع پیام می‌داد می‌فهمیدم سرش شلوغ است. گوشی از دستم جدا نمی‌شد بیست و چهارساعته نگاهم روی صفحه‌اش بود😢 مثل معتادها هرچند دقیقه یک‌بار تلگرام رو نگاه می‌کردم ببینم وصل شده است یا نه.. زیاد از من عکس و فیلم می‌گرفت.. خیلی هایش را که اصلاً متوجه نمی‌شدم یک‌دفعه برایم می‌فرستاد... عکس سفرهایمان را می‌فرستاد که یادش بخیر پارسال همین موقع😍 فکر این‌که برای چه کاری رفته است مرا آرام و دوری را برایم تحمل‌پذیر می‌کرد. گاهی به او می‌گفتم شاید تو و دیگران فکر می کنین من الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش می‌گذره ولی این طور نیست هیجا خونه خود آدم نمی‌شود....😔 هیچ‌وقت از کارش نمی‌گفت در خانه‌ام همین‌طور خیلی که سماجت می‌کردم چیزهایی می‌گفت ولی سفارش می‌کرد به کسی چیزی نگو حتی به پدر و مادرت.. البته بعدا رگ خوابش دستم آمد کلک سوار کردم.. بعد از اینکه اطلاعات را لو می‌داد خودم را طبیعی جلوه می‌دادم و متوجه نمی‌شد 😄 با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد.. حتی در مهمانی‌هایی که با خانواده‌های همکارانش دور هم بودیم ، بازم لام تا کام حرفی نمی‌زدم .. می‌دانست هر یک کلمه درج کنم ، سریع به گوش هم می‌رسد و تهش برمی گردد به خودم. کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم ، اما به سختی اش می ارزید. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند، خلاصه با هم برای خرید رفتیم، محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی‌کرد در عوض من مدام می‌گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان (عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» شهید‌محمود‌رضا‌بیضایی
|•بندی از وصیت نامه شهیدمهدی‌صابری: خدای من..! خدای خوب و مهربانم..! روسیاهم، روسیاهم که با ۲۵سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم...