eitaa logo
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
737 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
11 فایل
قرارگاه فرهنگی جهادی شهید حاج احمد کریمی(استان قم) فعالیت ها: راهیان نور🚌 اردوی جهادی✨ رسانه🎥 فرهنگی✨ اجتماعی✨ ✨برگزاری موکب برای ایام مختلف✨ https://eitaa.com/Shahidkarimi_ir @shahidkarimi1 آیدی ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید ابراهیم هادی❣️🍃 طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه؛ عزت نفس داشته باش.
میگفت شهیدعلم‌الهدی؛ زیر ذره‌بین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری، سیدحسین رودر بند نوجوانان زندانی کردن؛ پس از مدتی که خانواده سیدحسین موفق به دیدنش میشن، سید در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاریم؟ گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_سوم می‌گفتم:(( حیف که نوشته‌ها را جمع نمی‌کنی وگرنه وق
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می گفت:((افغانستانیا شیعه واقعی هستن!)) و از مردانگی هایشان تعریف می کرد😍 از لابه لای صحبت هایش دستگیرم می شد پاکستانی ها وعراقی ها خیلی دوستش دارند.. برایش نامه نوشته بودند وعطر وانگشتر وتسبیح بهش هدیه داده بودند.. خودش هم اگر در محرم وصفر ماموریت می رفت ، یک عالمه کتیبه وپرچم واین طور چیزها می خرید و می برد. می گفت:((حتی سنی هاهم اونجا باما عزاداری می کنن!)) یا می گفت:((من عربی خوندم و اونا بامن سینه زدن!)) جو هیئت خیلی بهش چسبیده بود. از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیئت راه می انداخت. کم می خوابید ، من هم شب ها بیدار بودم. اگر می دانستم مثلا برای کاری رفته ، تا برگردد بیدار می ماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم... وقتی می گفت:((می خواهیم بریم کاری بکنیم و برگردیم))‌ می دانستم که یعنی در تدارک عملیات هستند😬 زمانی که برای عملیات می رفتند ، پیش می آمد تا۴۸ ساعت هیچ ارتباط وخبری نداشتم. یک دفعه که دیر انلاین شد ، شاکی شدم که: ((چرا در دسترس نیستی؟دلم هزار راه رفت!)) نوشت:((گیر افتاده بودم!))👌 بعداز شهادتش فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم. فکر می کردم لنگ لوازم شده است.. یادم نمی رود که نوشت: ((تایم من با تایم هیئت رفتن تو یکی شده. اون جا رفتی برای ما دعاکن!))🖤 گاهی که سرش خلوت می شد ، طولانی هم باهم چت می کردیم.. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
+شهیدعلی‌بیات؛ آرزويش گمنامي بود، و حاجت روا شد..، درآخرين لحظات عمرش گفت: خواهم كه در غمكده آرام بگيرم گمنام سفر كرده و گمنام بمیرم
|•مادر شهیده فائزه رحیمی: "چادراتون رو محکم‌تر سر کنید تا دشمنان ببینند و بمیرند" مادر شهیده در سالروز ننگین اعلام کشف حجاب از طرف رضاخان تیرخلاص را به دشمنان زد.•|
|•ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد.هر کس با ماست بسم الله! هر کس با ما نیست خداحافظ! ثابت میکنیم که خون ما باعث خواهد شد که سرزمینهای اسلامی از دست امپریالیزم آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی آزاد شود•| +حاج‌احمد‌متوسلیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ⬅️ قرارگاه فرهنگی جهادی سردار شهید حاج احمد کریمی 🔻 ┏⊰⊱━━━━━━━━━━┓ @Shahidkarimi_ir ┗━━━━━━━━━━⊰⊱┛
ماهمیشه فکرمیکنیم‌شهدا یه کارخاصی‌کردن‌که‌شهیدشدن! نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شهید شدن :)❤️
+شهیدهادی‌ذوالفقاری‌میگه: به خانم ها بگوید ؛ حجاب همانندچتری است که انسان را در برابر بارانی از گناه حفظ می‌کند ..!
ما باید به کار امام زمان بیایم بابا جون‌کنکور و امثالهم وسیله ست! ببین کجای لشگر حضرت وایسادی... +حاج‌حسین‌یکتا
شیخ هادی هیچوقت بیکار نمی‌ماند از لحظه لحظه‌های ِوقتش استفاده می‌کرد . در کارهای عمرانی خستگی را نمی‌فهمید و وقتی کار عمرانی تمام میشد به سراغ کارهای فرهنگی می‌رفت . . بعد به آشپزخانه جهت پخت غذا کمک می‌کرد . هیچ‌گاه احساس خستگی نمی‌کرد چون خالصانه فقط برای ِخدا کار می‌کرد . - شهید محمدهادی ذوالفقاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه‌_و_چهارم می گفت:((افغانستانیا شیعه واقعی هستن!)) و از م
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می گفت:((اونجا اگه اخلاص داشته باشی،کار یه دفعه انجام می شه!)) پرسیدم:((چطور مگه؟)) گفت:((اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفرهم نبودیم ، ولی خدا و امام زمان درست کردن که قصه جمع شد!)) بعدنوشت:((خیلی سخته اون لحظات! وقتی طرف می خواهد شهید بشه ، خدا ازش می پرسه ببرمت یا نبرمت؟ کنده می شی از دنیا؟ اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد می شه!))😔 متوجه منظورش نمی شدم. می گفتم:((وقتی از زن وبچه ت بگذری وجونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله!)) ماه رمضان پارسال ، تلویزیون فیلمی را از جنگ های۳۳روزه لبنان پخش می کرد. در اشپز خانه دستم بند بود که صدا زد:((بیا بیا باهات کار دارم!)) گفتم:((چی کارداری؟)) گفت:((اینکه میگم کنده شدن رو درک نمی کنی ، اینجا معلومه!)) سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی می خواست برود برای عملیات استشهادی شلیک کند . اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند. خانمش باردار بود و آن لحظات می آمد جلوی چشمش. وقتی می خواست ضامن را بکشد ، دستش می لرزید..!💔 تازه بعداز آن ، ماموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود. ولی باز باخودم می گفتم: ((اگه رفتنی باشه می ره ، اگه هم موندنی باشه می مونه!)) به تحلیل اقای پناهیان هم رجوع می کردم که((تا پیمونه ت پرنشه ، تو را نمی برن!)) این جمله افکارم را راحت می کرد. شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمی شود و باید پیمانه عمرت پر شود . اگر زمانش برسد ، هرکجا باشی تمام می شود. اولین بار که رفته بود خط مقدم ، روی پایش بند نبود.. می گفت:((من رو هم بازی دادن)) ادامه دارد...