قرارگاه شهید حاج احمدکریمی
۸شهریور ماه سالروز شهادت شهید رجایی و شهید باهنر در انفجار دفتر نخست وزیری🌱🥀
ساده زیستی شهیدان رجایی و باهنر باید الگوی دولت مردان باشد.
_امام خمینی(ره)
ابو شجاع فرمانده گردانهای سرایا القدس طولکرم [شاخه نظامی جهاد اسلامی]، بعد از چندروز محاصره و مبارزه به شهادت رسید 💔
|•@Shahidkarimi_ir•|
#شهیدانه
خیلی به او اصرار کردم تا داماد شود.
گفت: باشه بی بی، هر چی شما بگویی، فقط می خواهم خانواده ی خوبی باشند و با جبهه رفتن من مشکلی نداشته باشند.
گفتم مردم که به چنین فردی زن نمی دهند.
گفت: چرا دختر زیاد است که همسر امثال من بشوند، فقط باید بگردی.
به همه آن ها بگو من چه شرطی دارم.
شرط من این است که آنقدر در جبهه می مانم تا جنگ تمام شود.
با این حرف سید حمید، دیگر مادر حرفی از دامادی به او نزد...
#شهید_سید_حمید_میرافضلی
#شادیروحشصلوات
|•@Shahidkarimi_ir•|
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت ،
شوخے نیـست ؛
قـلبت را بو مـےکننـد
بوے دنیـا داد ،
رهـایت مےکننـد ... !
شهیدسیدعلیزنجانی❤️
#شادیروحشصلوات
|•@Shahidkarimi_ir•|
شهیدبهناممحمدی تو وصیت نامش مینویسه:
من جسمم را به خاک ...
روحـم را به خدا
و راهم را به شما آیندگان میسپارم .
|•@Shahidkarimi_ir•|
همیشه میگفت: یک چیزی که مانع میشه و داره من رو به این دنیا دلبسته میکنه پسرم امیرعلی است، امیرعلی بدجوری داره من رو
به این دنیا دلبسته میکنه!
من همیشه میگفتم که بچهات هستش مسئلهای نیست! متوجه نمیشدم که داره چی میگه ولی ایشون میخواست حتی از بچهاش، از همسرش و حتی از زندگیش بگـذره و به این درجه والا برسه، چون چیزی رو بالاتر از زندگی و زن و بچهاش میدید، علیاصغر خدا و ائمهاطهار عليهمالسلام رو میدید.
#شهیدعلیاصغرشیردل
|•@Shahidkarimi_ir•|
گرانقیمتترینچیزدردنیاعمر است.
ازکسانیکهروزهـایارزشمندوزیبایعمرترا
ازبینمیبرنددوریکن..!
وبهشهادتنزدیکشو...🙂🌱!'
-شهیدمدافعحرمعارفکایدخورده-
|•@Shahidkarimi_ir•|
🍃برگی از حماسه کربلای ۵
🌴مکن ای صبح طلوع
❤️پروازِ احمد❤️
"شبِ ۲۴ دی ۶۵"
در قسمت چهارم تا اونجایی براتون گفتم که قرار شد دو ساعت به دو ساعت نگهبانی بدیم
🌴 سَرم هنوز از اثرات شلیک آر پی جی هایی که زده بودم داشت منفجر میشد و انگار گردنم تاب نگهداریش را نداشت! تمام بدنم درد میکرد حال و حوصله هیچ چیز رو نداشتم، از طرفی قرصهای مُسَکنی که خورده بودم بی حالم کرده و خواب آلود شده بودم پلک هایم سنگین شده بود وبه سختی چشم هایم را باز نگه می داشتم، به قول حاج علی مالکی " آی همه ام"!!
🌴 حدودای ساعت ۱۰ شب بود پا شدم یه چرخی توی خط و خاکریز زدم
آتش دشمن یه کم سبک تر شده بود و قابل تحمل تر، اما همچنان صدای توپخانه ارتش و سپاه به گوش میرسید و گاه گداری هم صدای سوت خمپاره هاو تیربارها سکوت شب را میشکست
🌴اومدم کنار ابوالقاسم ملک لی توی همون سنگری که با هم بودیم خوابیدم. ساعت یک بود که داود گودرزی(شهید) اومد من رو بیدار کرد و گفت: تا ساعت سه نوبت شماست که نگهبانی بدید،با بی حالی گفتم باشه!
🌴یه کلاش برداشتم به زور یه کم ازخاکریز رفتم بالا طوری که بتونم اونطرف خاکریز رو خوب ببینم ۲۰ دقیقه ای گذشت که چشم هایم رفت روی هم، تجربه ام میگفت نگهبانی ندادن بهتر از خوابیدنه، اومدم پایین و راه افتادم سمت چپ خاکریز از سنگر محسن دلپاک رد شدم دیدم یه بسیجی کوله اش روگذاشته بود زیر سرش و با کلاه کاسکت توی سنگر خوابش برده بود! یادم نیست کی بود! آهسته صدایش کردم و گفتم برادر از ساعت یک تا سه نوبت نگهبانی شماست الان یک و بیست دقیقه اس پاشو تا سه نگهبانی بده بعدشم سنگر بغلی رو بیدار کن! بنده خدا یه تشکر حسابی ازم کرد! و منم اومدم توی سنگر دیدم ابوالقاسم پشت خاکریز داره نگهبانی میده گرفتم خوابیدم!
یکی دو ساعتی خوابم برد. با نماز شب نشسته ی ابوالقاسم توی همون چاله ای که کنده بودیم و اسمش رو گذاشته بودیم سنگر، ازخواب بیدار شدم. یه کم غُرولُند هم بهش کردم که حالا چه وقت نماز شب خوندنه؟ توی این جای تنگ؟! اما ابوالقاسم قنوتش طولانی بود و جوابم رو نداد!
🌴سینه خاکریز تیمم کردم و نماز صبح ام را خواندم. کم کم تیغه آفتاب روز ۲۴ دی ماه ۶۵ بالا آمد وحجم آتش خمپاره ها و توپ مستقیم تانکها شدید شد. بارانی از انواع و اقسام خمپاره و مینی کاتیوشا و توپ مستقیم باریدن گرفت
من و ابوالقاسم هم زمین رو آنقدر کنده بودیم که تقریبا رفته بودیم زیر زمین!
حدود ساعت ۹صبح بود که انفجارشدیدی سمت راست ما و خاکریز همهمه ای را ایجاد کرد. منشأ انفجار رو نفهمیدیم، یکی میگفت: خمپاره بود. دیگری میگفت: مینی کاتیوشا بود، هرچی بود همهمه نشون میداد اتفاق مهمی افتاده!
کم کم سرم رو از توی سنگر بیرون آوردم، گرد و خاک که فرو نشست دیدم یکی داره داد میزنه: امدادگر! یکی پتو دستشه و داره بدو از اون سمت میاد، ابوالفضل بستان افروز مثل برق از کنارمون رد شد بلند شدم و دنبالش رفتم.
من صحنه شهادت زیاد دیده بودم، عزیزترین و بهترین بچههای همرزمم کنار دستم شهید شده بودند، ولی این صحنه قبل از این که درست بفهمم چی شده و کیا شهید شدند، بلاتشبیه خاطره غروب عاشورا رو تو ذهنم تداعی کرد. اون لحظهای که حضرت زینب(س) رو داشتند از کربلا میبردند و حضرت به هر طرف نگاه میکرد، پیکری یا قطعه ای از پیکر عزیزی را میدید!صحنه ی جانگدازی بود 🌴گلوله درست خورده بود وسط سنگری که حاج احمد کریمی و چند تا از بچهها توی اون بودندو قطعات متلاشی شده پیکرشون اطراف سنگر پخش شده بود!حاج احمد کریمی رو همه ی نیروهای گردان عاشقانه دوست داشتند. هر کدومِ مون فکر میکردیم حاجی بیش از همه با ما رفیقه. شوخیهای ضربتی ش همه رو شامل شده بود و البته جدیت و فریادهای مردونه ش در حین کار!حاج اکبر نوری فرمانده گردان ازاین اتفاق شوکه شده بودویا متأثر از موج انفجار همون گلوله، نمیدانم ، ولی مات و مبهوت زُل زده بود به پیکرهای متلاشی شده و جنازهها رو نگاه میکرد! تمام خاطراتی که با حاج احمد داشتم مث یه فیلم با دور تند از جلوی چشمانم عبورکرد. که یه دفعه یه جملۂ او مثل یه نورافکن از بین همه یادها خورد تو چشمم. حاج احمد بارها گفته بود من دلم نمیخواد با یه گلوله یا ترکش ریز شهید بشم. دلم میخواد موقع شهادت بدنم تیکه تیکه بشه! و الان رفقاش داشتند تکههای بدنش رو از اطراف میآوردند و توی پتو میذاشتند.
تو ی همه سختی های عملیات کربلای پنج، شاید سخت ترین قسمتش. شهادت حاج احمد کریمی، مهدی گل محمدی، علی آزاد فلاح و ابوالقاسم لَلِه اونم با این وضعیت بود. خط به هم ریخته بود خستگیِ حماسه کربلای ۵ به تنمان ماند! چند لحظه بعد سیداحمد نیازخانی هم شهید شدو پرواز کرد، سیداحمد بچه محل ما بود. وخیلی مظلوم، او جزو آخرین نفراتی بود که خودش رو رسونده بود به گردان و با اصرار زیاد اومده بود برای عملیات کربلای ۵
🥀آی شهداء...گاهی، نگاهی...🙏 🥀
ابوالفضل دهقان
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقـتیمــردنــمبیابالــاسرمامـــامرضـــا:)❤️🩹
وقتیسنگهایلحدومیزارنخودتبیا
هـمـهامـیـدمــنتـــویـیاونتــاریـکـیــا
آقـاجونشمــاخودتگفتهبودیبهزائرا
|•@Shahidkarimi_ir•|
باور کنید قامت حــــــــیدر خمیده است
رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است
باور کنید بغض حســـــــن مانده در گلو
خونِ دل حسین به صورتچکیدهاست
|•@Shahidkarimi_ir•|