💔
#شھیدھ_ها
کلاس چهارم بود که مےرفت کلاس قرآن.
یه روز وقتی رفتم از کلاس بیارمش،
معلمش ازم پرسید:
"تو خونه با فهیمه، قرآن کار مےکنین"؟🤔
گفتم: نه؛ چطور؟
گفت:
"آخه خودش قرآن رو بلده😊
بیشتر سوره ها رو تو کلاس مےخونه و من و بچه ها گوش میدیم.
طوری مسلطه که غلط های بچه ها رو زودتر از من مےفهمه😍"
با تعجب به فهیمه نگاه کردم😳 که سرش رو انداخته بود پائین و چادرش رو گرفته بود زیر چونه ش.
پرسیدم:
"قرآنو از کجا بلد شدی؟🙂"
گفت:
"قبل از کلاس، یه بار که مےخونم یاد مےگیرم..."🙃
#شھیدھ_فھیمه_سیاری
📚پرنده ای در عرش
#دڂټۯٵ_ۿم_ۺھێډ_مێشن
#شھێڋۿ_ۿٲ
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
⭕️ مقایسه شب هدفمندی یارانه ها با شب سهمیه بندی بنزین!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
سلام همسنگری ها
💐۲۸۰۰ شاخه گل صلوات نذر ظهور مهدی فاطمه توسط شما فرستاده شد💐
قبول باشه
💔
متن کامل وصیت نامه #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند امام رضا(ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در #وادیالسلام دفن کنند.
دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود.
در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم #یا_زهرا(س)
بالای سر من روضه و سینهزنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید.
زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که میخواستم رسیدم. برای امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) مجلس بگیرید و گریه کنید.
(من را) رو به قبله صحیح دفن کنید، چون قبله در نجف اختلاف دارد.
روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است. یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این.
پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمتها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی میکنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و #پشت_سر_ولی_فقیه باشند.
با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
از #خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت بکنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد.
از #برادرانم میخواهم که غیر حرف #آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند.
جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول #جهاد_نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت.
حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد یعنی برای شیطان رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آنها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی.☝️
#دین خودتان را حفظ کنید، چون اگر امام زمان(عج) بیاید احتمال دارد روبهروی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم.
👈امام زمان را تنها نگذارید.
من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکستهام و راه برگشت ندارم.
بچههای ایران و عراق، من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام دادم و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم.
نجف شهری است که مثل تصفیهکُن است که گناهها را به سرعت از آدم میگیرد و جای گناهان ثواب میدهد.
👈 این مولای ما خیلی مهربان است.
همچنین میخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرمها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طلّاب نجف در این جهاد شرکت کنند، چون دیدم که مدافع هست لکن کم است، باید زیاد شود.
و مطمئنم که اینها(دشمنان) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) میشود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم.
بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید.
برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.
وصیت من به #طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اینطور نیست نخوانند. چون میشود کار شیطانی.
بعد شهریه امام را هم میگیرند؛ دیگر حرام درحرام میشود و مسئولیت دارد.
اگر میتوانند درس بخوانند( وادامه بدهند) البته همهاش درس نیست، #عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبهای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس.
ای داد از عَلَم شیطانی.
دنیا رنگ گناه دارد، دیگر نمیتوانم زنده بمانم.
ان شاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر میآیند...
والسلام
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
مرا همانگونه که هستم...
سیاه و شکسته و گل آلود،
چنان در آغوش می کشی،
که گویی زائر دیگری نداری...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
سلام همسنگری ها 💐۲۸۰۰ شاخه گل صلوات نذر ظهور مهدی فاطمه توسط شما فرستاده شد💐 قبول باشه
احسنت...
هنوزم دارن میفرسن😃
💔
#شهيد_مصطفی_چمران مےگفت:
خوش دارم #گمنام و تنها باشم
تا در غوغای کشمکشهای #پوچ مدفون نشوم...
#آقاجواد هم مےگفت:
مردان خدا گمنامند....
خودش هم به دنبال شناخته شدن نبود
در گمنامی و بی سر و صدا کار میکرد
راهش را انتخاب کرده بود و به دنبال #نام نبود
#شھیدجوادمحمدی
#شهیدمصطفی_چمران
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
می درخشد بارگاهش تا فراسوی زمان
ریزش باران رحمت بر کویرستان دل
حافظ آیات حق و ناقل علم حدیث
روحبخش اهل ایمان، حضرت عبدالعظیم
ولادت حضرت عبدالعظیم حسنـی(؏)مبادک
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
أَلْسَّلٰاْمُ عَلَیٖکَٔ یَاْبَنَ أَلْسّٰاْدَةَ أَلْاَطْهٰارْ
أَلْسَّلٰاْمُ عَلَیٖکَٔ یَاْبَنَ أَلْمُصْطَفّیٖنَ أَلْاَخْیٰارْ
أَللّهُمَّ صَلِ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_شصت_و_چهارم _ناقابله خانوم.☺️من تعریف شما رو واسه مادرم خ
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_شصت_و_پنجم
دوباره یاد خودم افتادم که چقدر بعد از توبه حساس وشکننده شده بودم.
درسته که من واقعا به او اعتماد نداشتم ولی اگر یک درصد فقط یک درصد☝️ او قصد تحول داشت من پیش وجدانم مسؤول بودم.
از خدا خواستم هر چه که لازمه به زبونم بیاد. من ایمان داشتم این هم نوعی امتحانه.من این روزها رو گذرونده بودم. من با این احساسها و انفعالات آشنایی داشتم.خوب میفهمیدم که نسیم واقعا افسرده و ناامیده.یقین داشتم او داره زجر میکشه.چون نسیم بلد نبود بیخودی گریه کنه.
🌷 #باخدامعامله_کردم:::من به نسیم اعتماد میکنم بخاطر رضای خاطر تو و جدم ..تو هم از من مراقبت کن🌷
نفس عمیقی کشیدم و به او که آهسته گریه میکرد گفتم:
_نسیم جان حاج کمیل اونطوری نیست که تو فکر میکنی.ایشون اگه دنبال قضاوت کردن کسی بودن من الان همسرشون نبودم..
با کلافگی و صدای تو دماغی گفت:
_ببین من حوصله ندارم..کاری نداری؟!
گفتم:
_چرا کارت دارم. باشه الان زنگ میزنم به حاج کمیل ومیام دیدنت.
او پوزخند زد:😏
_وعده نده! میدونم نمیای.خودتم بخوای اون نمیزاره..
بی توجه به طعنه اش گوشی رو قطع کردم.
🍃🌹🍃
زنگ زدم مطب و قرارم رو با کلی خواهش وتمنا به ساعتی دیگه منتقل کردم.وبعد زنگ زدم به حاج کمیل!
گوشی حاج کمیل خاموش 📵بود.نگاه به ساعتم کردم.ساعت ده دقیقه به یازده بود.حاج کمیل سر کلاس بودند.
نمیدونستم چه تصمیمی بگیرم.روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستم و فکر کردم.
نمیتونستم بدون هماهنگی با حاج کمیل به دیدن نسیم برم.صبر کردم ساعت یازده بشه.
دوباره زنگ زدم.بعد از چند بوق حاج مهدوی گوشی رو برداشت وبا لحنی رسمی گفت:
_کلاس هستم بعد تماس بگیرید.
دستپاچه گفتم:
_کارم واجبه حاجی..
گفت :
_ پیام بدید یاعلی
نوشتم:
📲سلام عزیز دلم.خدا قوت..نسیم حال روحیش اصلا خوب نیست.میخوام برم ملاقات مادرش. اشکالی نداره؟!
دقایقی بعد نوشت:
📲 سلام عزیزم.اگر امکان داره صبر کنید با هم بریم در غیر اینصورت مختارید.
نوشتم:
📲ممنون همسر مهربونم.اگر اجازه بدید تنها میرم و زود برمیگردم.دوستتون دارم.
گوشی رو داخل کیفم انداختم و به سمت خونه ی نسیم راهی شدم.
🍃🌹🍃
حدود ساعت دوازده🕛 بود که به محله ی نسیم که در غرب تهران قرار داشت رسیدم.
پلاک خونه ش رو درست وحسابی به خاطر نداشتم.زنگ زدم بهش و پلاک رو پرسیدم. او با خوشحالی گفت:
_واقعا تو کوچه ای؟!
از خوشحالیش خوشحال شدم!پلاک رو گفت و قبل از اینکه دستم به زنگ برسه در رو برام باز کرد.
وقتی آسانسور به طبقه ی پنجم میرفت احساسم بهم گواهی بد میداد.😥
توکل به خدا کردم و از آسانسور پیاده شدم.
🍃🌹🍃
صدای موزیک🎼 آرومی از خونه ش به گوش میرسید.در زدم.
نسیم طبق عادت همیشگی با تاب و شلوارک در رو برام باز کرد.در دستش یک رژ لب خوش رنگ بود.
با دیدنم چشمهاش برقی زد و گفت:
_میدونستم هنوز معرفت داری..
و منو در آغوش گرفت.
فضای خونه خفه بود.🌫بوی سیگار 🚬🍷و الکل دماغم رو آزار میداد. همونطوری که کنار در ایستاده بودم گفتم:😣
_چقدر خونت خفه ست.من اینجا زنده نمیمونم.تو با این وضعیت از مادرت پرستاری میکنی؟
او هلم داد سمت داخل و در حالیکه در رو میبست گفت:
_حالا برس بعد نصیحت کن و غر بزن. چیکار کنم؟ داغونم.توقع نداری که دوروزه این لعنتی رو ترک کنم؟
بعد درحالیکه به سمت آشپزخونه میرفت گفت:
_تو برو بشین من الان برات یه چیز خنک میارم بخوری جیگرت حال بیاد.
🍃🌹🍃