eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 وَ مَن یتّق الله یَجعل له مخرجاً. (طلاق/2) خوب می‌شد اگر گاهی ما هم درست وسطِ معرکه‌هایی که پیشِ رو و پشتِ سرِمان، بسته است، همان جاهایی که فکر می‌کنیم دیگر راهی نمانده، همان‌جاهایی که دور و بری‌ها هم از شرایط ناامید شده‌اند، همان توقف‌گاه‌های تلخ یأس، با یقین بگوییم کسی هست که همیشه هست. کسی هست که وقتی قدم‌های آدم راست باشد، توی تنگنا و بن‌بست نگذاردش. کسی هست که همیشه توی لحظه‌های سخت، قاصد بفرستد، راه را نشان بدهد. روزنه‌ی امید را باز کند.                  یادش به‌خیر. همیشه می‌گفت: مؤمن بن‌بست ندارد! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌‎نوشته‌ام به پرِ ڪفترانتان، با : امام خوب و رئوف من، التماس نگاه . . . السلام‌علیک‌یاحضرت‌شمس‌الشموس✋️
💔 سلام صبحتون به نور
💔 پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: "جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !" از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود: بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. خاطره ای از شهید ناصر سلیمانی منبع:مجموعه دوران طلایی ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_دهم [فاطمه (س) انصار را به «قیام» فرامی‏خواند] أیُّهَا بَنِي قَیْلَةَ! عجب
💔 [فاطمه (س) چراییِ خاموشی و خیانت انصار را  در بارۀ «خلافت» و «فدک» بازگو میکند] أَلَا قَدْ أَرَی أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إلَی الْخَفْضِ، آگاه باشید من چنین می بینم که شما رو به راحتی گذارده اید و عافیت طلب شده اید. وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، کسی را که از همه برای زعامت و اداره امور مسلمین شایسته تر بود دور ساختید قَدْ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، و به تن پروری و آسایش در گوشه خلوت تن دادید وَ نَجَوتُمْ مِنَ الضِّیقِ بِالسِّعَةِ، و از فشار و تنگنای مسئولیت ها به وسعت بی تفاوتی روی آوردید. فَمَجَجْتُمْ ما وَعَیْتُمْ، آری، آنچه را از ایمان و آگاهی در درون داشتید، بیرون افکندید وَ دَسَعْتُمُ الَّذِي تَسَوَّغْتُمْ. و آب گوارایی را که نوشیده بودید، به سختی از گلو برآوردید! فَ (إنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جَمِیعاً اما فراموش نکنید خداوند می فرماید: «اگر شما و همه مردم روی زمین کافر شوید،  فَإنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ حَمِیدٌ).  (به خدا زیانی نمی رسد، چرا که) خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است». أَلَا وَ قَدْ قُلْتُ بدانید و آگاه باشید من آنچه را باید بگویم، گفتم. عَلی مَعْرِفَة مِنِّي بِالْخَذْلَةِ الَّتِي خَامَرَتْکُمْ با این که بخوبی می دانم ترک یاری حق با گوشت و پوست شما آمیخته وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُمْ، و عهدشکنی، قلب شما را فرا گرفته است. وَ لکِنَّهَا فَیْضَةُ النَّفْسِ، ولی چون قلبم از اندوه پر بود  وَ نَفْثَةُ الْغَیْضِ  (الْغَیْظِ)، و احساس مسئولیت شدیدی می کردم،  وَ خَوْرُ الْقَناةِ، کمی از غم های درونی ام بیرون ریخت وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، و اندوهی که در سینه ام موج می زد، خارج شد وَ تقَدْمِةُ الْحُجَّةِ. تا با شما اتمام حجت کنم و عذری برای احدی باقی نماند، فَدُونَکُمُوهَا اکنون که چنین است این مرکب خلافت و آن فدک، همه از آنِ شما، فَاحْتَقِبُوهَا محکم بچسبید. دَبْرَةَ الظَّهْرِ نَقِیبَةَ  (نقبة) الْخُفِّ، ولی بدانید این مرکبی نیست که راه خود را بر آن ادامه دهید؛ پشتش زخم و کف پایش شکسته است! بَاقِیَةَ الْعَارِ، داغ ننگ بر آن خورده مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللهِ وَ شَنَارِ الأَبَدِ، و غضب خداوند علامت آن است و رسوایی ابدی همراه آن مَوْصُولَةً بِنَارِ اللهِ الْمُوقَدَةِ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةَ. و سرانجام به آتش برافروختۀ خشم الهی که از دل ها سر بر می کشد، خواهد پیوست! فَبِعَیْنِ اللهِ مَا تَفْعَلُونَ. فراموش نکنید آنچه را انجام می دهید، در برابر خداست.  (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَب یَنقَلِبُونَ). «آنها که ستم کردند، بزودی می دانند که بازگشتشان به کجاست!» وَ أَنَا ابْنَةُ نَذِیر لَکُمْ بَیْنَ یَدَيْ عَذَاب شَدِید،   و من دختر پیامبری هستم که شما را در برابر عذاب شدید انذار کرد، فَاعْمَلُوا  (إنَّا عَامِلُونَ * «آنچه از دست شما بر می آید، انجام دهید. ما هم انجام می دهیم وَ انتَظِرُوا إنَّا مُنتَظِرُونَ). و انتظار بکشید، ما هم منتظریم!». ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 ‏يا اَنيسَ الذّاكِرينَ
💔 محتاج کمی تسلای توام خدایا میشه آرومم کنی😔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_و_یکم من مانده ام و یک مجهول دیگر : او در خانه عمو چکار داشت؟! دلم
💔 قبل از اینکه جمله ام تمام شود ، نگاهم به سمت صندلی های جلوتر می رود ، دو پسر جوان مشغول جا دادن ساک هایشان بالای صندلی هستند ، یک لحظه به چشم هایم شک می کنم ! نه! امکان ندارد، بازهم او!؟؟ بازهم حامد! وقتی ساکش را جا می دهد ، دست هایش را چند بار به هم میزند و می خواهد بنشیند که ناخواسته چشمش به من می افتد و نگاه هایمان درهم می پیچد ، هر دو سعی داریم به روی خودمان نیاوریم ، برای همین سریع نگاهم را میگیرم و او هم می نشیند... اما این رنگ چند ثانیه ای از چشم عاطفه دور نمی ماند : - آهای! چشماتو درویش کن حوراء خانم! به خودم میام اما دیر شده و آتو دست عاطفه داده ام ، عاطفه به من که احتمالا هنوز چهره ام بهت زده است چشمکی می زند و می گوید : -چیه خانم؟ جوان خوشتیپ دیدی ، همه حرفات یادت رفت؟ جیغ خفه ای می کشم : عاطفه! قیافه حق به جانب می گیرد: بد میگم؟ چنان چشم تو چشم شده بودین که نزدیک بود همه بفهمن ! رویم را بر می گردانم و می گویم پیش میاد دیگه ، آشنا بود . - دیگه بدتر، آقا کی باشن؟ بی حوصله می گویم :دوست عمومه بی جنبه! -ببین هی داری سعی می کنی جمعش کنی بدتر پخش میشه ها ! جدی و محکم به چشم هایش خیره می شوم و می گویم: ببین هیچ خبری نیس! الکی سعی نکن آتو بگیری !.... نویسنده: خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_و_دوم قبل از اینکه جمله ام تمام شود ، نگاهم به سمت صندلی های جلوتر م
💔 از نگاه های مریم و ناهید می شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است، وقتی خودم را روی صندلی می اندازم و به بیرون خیره می شوم، هر سه شان مثل اجل معلق بالای سرم سبز می شوند.... عاطفه نشسته کنارم مبادا در بروم ، مریم و ناهید هم کله هایشان را از پشتی صندلی آورده اند جلو و با لبخند ملیحی نگاهم می کنند😁.. خودم را به بی خبری میزنم: چتونه شماها ؟ قیافه من شبیه خوراکیه ؟ هرچی داشتمو خوردین تو راه! ناهید لبخندش را عمیق تر می کند و سر تکان می دهد : نه عخشم ! میخوایم خوب نگات کنیم پس فردا که رفتی قاطی مرغا دلمون برات تنگ نشه! مریم آه می کشد و عاشقانه نگاهم می کند : وای نگاه کنین چقدر سفید بهش میاد! خیلی عروس شدی حوراء! من که لحظه به لحظه بر خشم و تعجبم افزوده می گویم: کدوم سفید؟ من که لباسام سفید نیست ! -خطای سفید روی چفیه تو میگم ! (لازم به توضیح است چفیه بنده کاملا مشکی و با خطوط باریک چهارخانه سفید می باشد !) دلم می خواهد عاطفه را از اتوبوس پرت کنم پایین ؛ فکرم را بلند می گویم اما کاش نمی گفتم ، چون اوضاع را خراب تر می کنم با حرفم مریم لبخندش موزیانه می شود : پس راسته؟ چش تو چش شدین و عشق در یک نگاه! نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_و_سوم از نگاه های مریم و ناهید می شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است، و
💔 نگاه شماتت باری به عاطفه می کنم: خاک تو سرت عاطفه! چه قصه هایی بافتی واسه اینا؟ قیافه حق به جانب و بامزه ای به خود میگیرد : من؟ اصلا قیافه ام به قصه بافتن می خوره؟ مگه من بی بی سی ام؟ هرچی گفتم براشون حقیقت بود ! از عاطفه ناامید می شوم و روبه مریم می گویم: هیچ خبری نیس؛ آشنا بود ، دوست عمومه ، درضمن از قدیم گفتن مجرد باش و پادشاهی کن ! عاطفه دستش را به طرفم میگیرد : بزن قدش آجی! هرچی عشق و حاله تو عالم مجردیه! ناهید خودش هم خودش را می اندازد قاطی ما دوتا : دقیقا! عاطفه این بار با دست علامت ایست می دهد : وایسا وایسا کجا با این عجله؟ پس خان داداش من چکاره س ؟ زنداداش گلم؟ عاطفه می داند این کلمه زنداداش برای ناهید از ناسزا بدتر است ، ناهید با غیظ چشم غره می رود و " کوفت" غلیظی حواله عاطفه می کند ، خنده مریم ناهید را عصبی تر می کند .. مریم سرش را برای ناهید تکان می دهد : بسوزه پدر عاشقی ! ناهید سر مریم غر میزند : بشین سرجات ! از همه بدتری که ! مریم حلقه دور انگشتش چرخ می دهد و می گوید : اتفاقا خوش به حال خودم ! منم مثل شما فکر می کردم ، ولی الان تازه دارم معنی زندگی رو میفهمم... خمیازه می کشم و بی حوصله می گویم: ای بابا بگیرید بخوابید همه خوابن! الان میریم تو فاز دختران آفتاب ..... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 " ای ابوذر از آن بپرهیز که خیالات و آرزوها سبب شود کار امروز به فردا بیفکنی زیرا تو متعلق به امروز هستی نه روز های نیامده... " ... 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٧۴) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَار
✨﷽✨ (٧۵) أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ  (پس اى مؤمنان!) آيا انتظار داريد (كه يهوديان سرسخت،) به (دين) شما ايمان بياورند؟ در حالى كه عده اى از آنان، سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدنش، آنرا تحريف مى كردند با آنكه (حقّ را) مى دانستند. ✅ نکته ها: در کتاب اسباب النزول آمده است: گروهى از یهود هنگامى که از طور باز گشتند، به مردم گفتند: ما شنیدیم که خداوند به موسى(علیه السلام) دستور داد فرمان هاى مرا تا آنجا که مى توانید انجام دهید، و آنجا که نمى توانید ترک کنید ! و این نخستین تحریف بود. در این آیات خداوند به مسلمانان می گوید:اگر مى بینید آنها تسلیم بیانات زنده قرآن و اعجاز پیامبر(ص)نمى شوند نگران نباشید، اینها فرزندان همان کسانى هستند که به عنوان برگزیدگان قوم، همراه موسى(علیه السلام) به کوه طور رفتند، سخنان خدا را شنیدند، دستورهاى او را درک کردند، اما به هنگام بازگشت، آن را تحریف نمودند. (تفسیر نمونه) 🔊پیام ها: - انتظارِ ايمان آوردن مردم نيز نيكوست، ولى همه اين توفيق را ندارند، شما هم انتظار آن را نداشته باشيد. «أفتطمعون أن يؤمنوا» - با وجود دانشمندان لجوج و خطرناك، اميدى به اصلاح جامعه نيست. «أفتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان...» - در انتقاد، انصاف را مراعات كنيم. همه يهوديان اهل تحريف نبودند. «فريقٌ منهم... يحرّفونه» - جاهلِ مقصّر، مورد تهديد است نه جاهل بى خبر. «من بعد ما عقلوه» (تفسیر نور) ... 💞 @aah3noghte 💞