eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ... سال ۱۳۹۵ سفر اربعین حله عراق یک مادر مادرِ ۳ دختر به دست گروهک تروریستی داعش شھید شد لایق شهادت که باشی شهادت، خود به سراغت خواهد آمد... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 131 زهرا با ماشین اومده بود دنبال من! -خوشحالم برات ترنم. برای اینکه پا پس نکشیدی! -راس
سلام رفقا شاید شما هم دوست داشتین که ترنم و سجاد ازدواج کنن و خیلی مذهبی و شیک و مجلسی به زندگیشون ادامه بدن به نظر من که آخر رمان خیلی متفاوت تموم شد
دوست دارم رمان های کانال واقعی باشن ولی این رمان خیلی نکته داشت و دلم نیومد تکخوری کنم
از فرداشب یه رمان خیلی زیبا براتون دارم واقعی جذاب نفســــگیر فقط مخصوص اونایی هست که دنبال دیدن امام زمانن.... ... خدا کنه سر قرار عاشقی، دیر نرسیم😔
ان شالله از اول ذی القعده داریم... به نیت فرج مولانا علیه السلام🌸🍃 به رفقای امام زمانیتون خبر بدین😉 ختم چله میشه روز عرفه ان شالله زائرای کربلا، دعا جهت تعجیل در فرج مولا یادشون نره💔
💔 داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت اين همه ديوانگی را از كجا آورده اے؟ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #السلام‌علیک‌دلتنگم💔 #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 چه نیازی به صبح؟... همین که یادِ هست ؛ خیـــر است ، که از سر و کولِ لحظه‌هایم بالا می‌رود ! رفیق باید باشہ✌️ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ۶ سال با فرمول روحانی و ظریف رفتیم جلو هیچ تحریمی برداشته نشد😏 کمتر از دو ماهه که با فرمول رهبر
💔 کلید کجاست⁉️🤔 : حل مشکلات اقتصادی در لوزان و ژنو و نیویورک نیست،☝️ در داخل کشور است و همه باید مسئولیت‌های متفاوت خود را در به عنوان «تنها راه علاج مشکلات اقتصادی»، انجام دهند. ۱۳۹۴/۰۲/۰۹ رهبر ایران چند سال است که مرتبا مےفرمایند چشم به خارج نداشته باشید اما گروهی، هنوز چشم به کدخدا😏 دارن... ❤️ 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 قسمت سی و دوم: #بےتوهرگز ❤️ 🌀 تنبیه عمومی علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار
💔 قسمت سی و چهارم: ❤️ 🌀 دو اتفاق مبارک با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم 😉... گل از گلش شکفت😃 ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد☺️ ... توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن 😇... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود 😍... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...😌 اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ... این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن 😅... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ...👶🙇👼 و این بار هم علی نبود😔 ... قسمت سی و پنجم: ❤️ 🌀 برای آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن... - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست😊 ... همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم🙃 ... زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ... هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن😖 ... توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ... ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن😔 ... برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن🤗 ... همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ... ... قسمت های قبل رو از دست ندین 💕 @aah3noghte💕
💔 روزگاری بود❤️😔 شادی ارواح طیبه شهدا شهدا سینه هاتون سپر توپ و خمپاره و گلوله شد کاش بودین و میدیدین به اسم اسلام و انقلاب و شهدا چه با خون شما کردن با آرمانهای شما کردن.... راهتان ادامه دارد👌👌👌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💕 @aah3noghte💕