شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم 💚تسبیح💚 رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم
_ بنظرت یعنی چی؟؟😉
من زبانم بند اومده بود.به سختی گفتم: _تسبیح رو که من به زور ازش گرفتم.. ایشون دلش نمیخواست بهم بده..
یادم افتاد که خیلی چیزها رو فاطمه نمیدونه! 😁🙈براش خواب الهام و هرچه بین من وحاج مهدوی بود تعریف کردم.او با ناباوری وشوق بی اندازه حرفهامو گوش میکرد..اونقدر محو حرف زدن بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت!
🍃🌹🍃
زنگ خانه به صدا در اومد.
پدرو مادر فاطمه به همراه حاج احمدی و همسرش اومده بودند.اونها با دیدن ما که هردو با چادرنماز☺️☺️ به استقبالشون رفتیم با تعجب نگاهمون کردند.
اشرف خانوم مادر فاطمه پرسید:
_هنوز آماده نشدید چرا؟!!😟
ما با شرمندگی 😄🙈خندیدیم.اونها رو با احترام به سمت پذیرایی مشایعت کردم و با عذرخواهی به اتاق رفتیم و لباس مناسب پوشیدیم.
همونطور که در مقابل آینه روسری وچادرم رو درست میکردم فاطمه از پشت بغلم کرد و در آینه بهم گفت:
_بهت حسودیم میشه!😇
پرسیدم:_چرا؟!☺️
او گفت:
_چون بعد از پنج سال تو تنها کسی بودی که تونستی جای خالی الهام و تو دل حاج مهدوی پرکنی..😍و تنها کسی بودی که الهام دوست داره جاش رو بهت بده..😉
واقعا خیلی کارهای خدا عجیبه! تو..باید یک دفعه سرو کله ت پیدا میشد و منو از غصه ی الهام نجات میدادی و رخت حاج مهدوی رو از عزا میکندی!😊تو چی داشتی و چه کردی که لایق این همه اتفاق خوب بودی نمیدونم! فقط میدونم برای ما خیر بودی.. خیر داشتی!
به سمتش چرخیدم و او را عاشقانه در آغوشم فشردم.با اضطراب پرسیدم:
_بنظرت حاج مهدوی خودش هم به این ازدواج رغبت داره یا فقط بخاطر حاج احمدی داره به خواستگاریم میاد؟😟
او خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت: _اگه به من باشه میگم هیچ کدوم! اون فقط اومده دستمال وتسبیحش و ازت پس بگیره!!پس تا این دوتا گرو رو ازش داری ولش نکن عقدت کنه!😂😍
بلند خندیدم..😂او هم میخندید.
🍃🌹🍃
با روی شاد وگشاده به پذیرایی رفتیم. اونها با دیدنم صلوات فرستادند. اشرف خانوم دورسرم پول چرخوند ☺️و برام آرزوی خوشبختی کرد.حاج احمدی هرچند دقیقه یک بار به بهانه های مختلف روح پدرومادرم رو با صلواتی همراه جمع میکرد!
🍃🌹🍃
راس ساعت هشت 🕗شب زنگ خانه رو زدند.من دست وپام رو گم کرده بودم.با هول و ولا از خانوم ها پرسیدم:🙈
_من چیکار کنم؟الان باید همینجا باشم؟
خانوم احمدی یک خانوم مهربان و خوش اخلاق بود.او با دیدن حالم خندید وگفت:😁
_برو تو اتاق مادر. صدات کردیم بیا..
حاج احمدی با او مخالف بود.
_نه خانوووم..چه کاریه؟!! دیگه الان مثل قدیم نیست که..☺️
در میان بگو مگوی حاج احمدی و همسرش پدرو مادر حاج مهدوی وارد شدند.
تازه فهمیدم که اون مردی که همراه حاج مهدوی برای گرفتن رضایت اومده بود چه کسی بود.ادب حکم میکرد من به عنوان میزبان واقعی این خونه جلو برم و به اونها خوش آمد بگم ولی من پاهام فلج بودند و نمیتونستم قدم از قدم بردارم.💙مادر حاج مهدوی زنی با قد متوسط بود که فقط دو تا چشمش از زیر چادر پیدا بود و از طرز قدم برداشتنش پیدا بود که پا درد دارد.و 💜حاج مهدوی پدر، مردی بلند قامت با محاسنی گندمی بود که چهره ای آرام و دوست داشتنی داشت..
اما ❤️💓رویای دور از دسترس من با دسته گلی زیبا 💐پشت سر اونها سر به زیر و محجوب وارد شد.او قبایی کرم رنگ و نو برتن داشت که بسیار خوش دوخت و زیبا بود..
رویای دور از دسترس من، در درون اون لباس میدرخشید و مرا دیوانه میکرد.
فاطمه به فریاد پاهای سستم رسید و هلم داد جلو..🙈یک قدم نزدیکتر برداشتم و به مادر حاج مهدوی دست دادم وبه اونها سلام کردم.
حاج مهدوی با گونه های سرخ از شرم، نگاهی🙈👀 گذرا به صورتم انداخت و سبد گل رو دستم داد.دستهام قدرت نگه داشتن سبد رو نداشتند.دنبال فاطمه گشتم.چطور حواسم نبود اوکنارمه..
سبد گل رو دست او دادم و مات و مبهوت گوشه ای ایستادم تا فاطمه باز به کمکم بیاد.خانوم احمدی با دستش اشاره کرد که کنارش بنشینم.
همه مشغول گفت و گو وتعارف پراکنیهای معمول بودند و من در زیر چادر گلدارم دنیایی از احساس و عشق پنهان بود.💖
هر از گاهی از غفلت دیگرون استفاده میکردم و نگاهی دزدکی به چهره ی حاج مهدوی می انداختم و زیر لب قربان صدقه اش میرفتم.👀🙈☺️
او اما سر به زیر و محجوب در کنج مبل فرو رفته بود و وانمود میکرد حواسش به صحبتهای اطرافیانه.این شک لعنتی دست بردارم نبود.
مبادا او از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟!مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟!😧
ادامه دارد…
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_باصلوات
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
کمتر از چهارماه مانده تا انتخابات مجلس زمینه را برای #دولت و #مجلس_جوان_و_حزب_اللهی آماده کنید..
انقلابیون عزیز؛
افراد #انقلابی و #متخصص و #متعهد و #شجاع و #مومن و #عدالتخواه شهرتان را تشویق به شرکت در انتخابات کنید و برای رفتن به مجلس با تمام وجود از آن ها حمایت کنید..
#گام_دوم_انقلاب
سخنرانی #استاد_حسن_عباسی
اراک - در تاریخ ۹۸/۵/۱۸
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
⭕️ میهمان برنامه برای اینکه پاسخ مجری را ندهد خودش را به خواب می زند تا حدی که صدای خُروپوف هم تولید میکند!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 فرمان صادر شد نیروهای مسلح با فتنه مقابله کنند! نیروهای مسلح باید مراقب فتنه باشند و آرایش و آم
💔
احتمال وقوع فتنه ۹۸
در اواخرِ سال ۹۷ ، رهبر انقلاب این گمانه را مطرح کردند که چهبسا دشمن، قصد داشته باشد که در سال۹۷، عملیاتِ فریب انجام دهد و عملیاتِ اصلیِ خود را در سال۹۸ به اجرا گذارد.
اینک در نیمۀ دوّمِ سال۹۸، ایشان نخستین هشدارِ صریحِ خویش را دربارۀ احتمالِ وقوعِ فتنه، مطرح کردند:
نیروهای مسلّح و نیروهایی حافظِ امنیّت، مراقبِ «فتنه» باشند.
قرآنِ کریم در یکجا میفرماید: «اَلفِتنَةُ اَشَدُّ مِنَ القَتل»، و در جای دیگر میفرماید: «اَلفِتنَةُ اَکبَرُ مِنَ القَتل». «اَشَدّ» یعنی سختتر، «اَکبَر» یعنی بزرگتر.
کُشتار، نامطلوب است، امّا فتنه از آن بدتر است.
اگر فتنه از قتل، بدتر است، پس نیروهایی که حافظِ امنیّت هستند، باید آرایش و نظمِ لازم را برای «مقابلۀ با فتنه» بگیرند و آمادگیهای خودشان را برای فتنه هم، باید حفظ بکنند
(در دیدارِ دانشجویانِ دانشگاههای افسریِ ارتش؛ 8 آبان ۱۳۹۸).
#فداےسیدعلےجانم❤️
#امام_خامنه_ای
#فتنه۹۸
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ شهید، نظر مےکند به #وجه_الله برای شهید شدن مواظب چشمانت باش.... #شهید_محم
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
فقط از خدا بترسید نه از خلق خدا (بخاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا)،
یاور مظلومین باشید
و به کسی ظلم نکنید
#شهید_علیرضا_بریری
#شهید_مدافع_حرم
💞 @shahiidsho💞
💔
#همسرانه
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام؟
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام؟
خبرت هست دلم مست حضور تو شده؟
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام؟
خبرت هست که باران بهارم شده ای؟
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام؟
خط به خط زندگی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام
#شھیدجوادمحمدی
#مدافع_حرم
#فدایی_حضرت_زینب
#رهسپار_دیار_عشق
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
امشب نماز باران می خوانم ودوست دارم رنگین کمان فردا زیباترین نشانه ی آن باشد.
بازهم مثل همیشه رگبارهای درد خوابم را می رباید ومن منتظر گلواژه های شفا هستم .
امشب بر لوح دلم نام رضا را می نویسم وآارمشی ناب مرا درآغوش می کشد وصدای بال کبوتران حرم لالایی یادم می شود.
به سکانی می روم که خدام مقدس بودنش را درسازها می نوازند .
آهو بره ای می شوم که صیاد ها ی درد دور وبرم را گرفته اند .می ترسم .همه جا تاریک می شود وناگهان نور سبزی چشمانم رانوازش می دهد،ناجی عاطفه ها دستم را می گیرد وبال هایی ازجنس لطافت به من می بخشد،باهم پرواز می کنیم.
و وقتی که در دریای شادی غوطه ور می شوم،می فهمم رضا یعنی تسکین تمام دردها!
بالم شکسته بود و هوایی نداشتم
از دست روزگار رهایی نداشتم
گفتم مگر امام رضا چارهای کند
ای وای اگر امام رضایی نداشتم
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیمـ
💔
#عاشقانه_شهدایی
همسرم پسر عمه ام بود.
آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با#عید_غدیر_خم عروسی برگزار شد.
#عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه.
از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت آگاه بودم و به همین دلیل
برای رفتنش رضایت داشتم.
شب آخر به همسرم گفتم :
نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ، اما بشین برات حنا ببندم.
رو مبل کنار بوفه نشست و موها، محاسن و پاهاش رو حنا بستم.
مسواکش رو که دیگه لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت.
اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه.
گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدن.
اون شب تا صبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود، نگاه می کردم تا ببینم نفس میکشه. ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد.
چهره خندانش رو هیچوقت فراموش نمی کنم .
موقع خداحافظی گفت :
«دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»😉
بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود، ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و حلالم کنه
همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت و بهترین اتفاقات زندگی اش در#پاییز رقم خورد.
#کربلا_رفتن
#عقد
#ازدواجش
#شهادت.
صبحی که میرفتن. گفتم کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره.
دوباره ته دلم می گفتم نه، بخدا راضی نیستم درد بکشه
#دوست_دارم و #عاشقتم رو راحت بیان میکردن.
قبل رفتن گفتن : فرزانه! من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم
💖#دوستت_دارم💖 چیکار کنم؟
گفتم : تو بگو یادت باشه،من یادم می افته.
موقع پایین رفتن از پله ها می گفت : یادت باشه، یادت باشه.
#شهیدحمید_سیاهکالی
#عشق_آسمونی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕