eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ⭕️ الاغ سواری در اصفهان به نشانه اعتراض به قیمت بنزین که با کمک راهنمایی رانندگی متوقف شد 😁 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ⭕️ یک عدد گوجه در یکی از فروشگاه‌های محمود آباد ۴۰۰۰تومان! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🏴 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ 🕌 امام رضا علیه‌السلام : «مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زَارَنى.» «هر کس معصومه(س) را در قم زیارت کند، مانند کسى است که مرا زیارت کرده است.» آجرک الله یا صاحب الزمان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 « ألسَّلاَم ُ‌عَلَيک ِ‌يَافَاطِمَة َ‌المَعصُومِة » وقتے از دور دو چشمم بہ حرم مے ‌افتد ناخودآگـاه سلامت بدهم، «زهـرا جان» ↓ 🍃🥀 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 خدای حسینم... من جهنمی که تو رو بخندونه بیشتر از بهشتی دوست دارم که تو باهام قهر باشی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از صحن امام رضا(ع)وارد می‌شوم توقفی ، وسلامی کوتاه ... بعد صحن امام هادی(ع) ، پرده مخمل سبز را کنار میزنم چند گامی جلوتر، سمت چپ، ضریح! بوسم نمیچسبد به ضریحش!!! انقدر که صف بوسه ها طولانی است طواف می کنم تا شاید جمعیت همچون نیل شکاف بخورد و ... صدایی بلند می شود: نثار قمر بنی هاشم(ع)صلوات!!! و من دست و پایم را جمع می کنم نکند عباس(ع) آمده زیارت معصومه(س)؟ رحلت شهادتگونه #حضرت_معصومه تسلیت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از آخوند لیدر سلفی‌گیر(مازنی) در مجلس و کامبیز ژن‌خوب تا مطهری صاحب فحش پفیوز در مجلس و محمود صادقی که برای شوآف بنزینی استعفا داده بود، دوباره ثبت‌نام کردند مردم مواظب باشید! جمله‌ی شهید مدرس "بروید آدم انتخاب کنید" را ملاک قرار بدیم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 از: شهید همت اسطوره اخلاص به: تمامی کسانی که دوست دارند شهید شوند اگر اخلاص داشته باشید، همه چیز است... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد او حرفی نزد.گفتم:😣😥🙏 _نسیم تو رو خدا برو لباسامو ب
💔 یاد دیروز افتادم و جمله ی او به حاج کمیل. حالا تازه داشتم معنی حرفها ونگرانیهاش رو درک میکردم.با بهت و ناباوری چشمهاش رو که با لذت به حال و روزم میخندید نگاه کردم.با لحنی پیروزمندانه گفت:😏 _هااان؟؟ چیشد؟!هنوزم میخوای بگی نمی‌ترسی؟ امروزم یک نامه✉️ رسیده دستش.و اینبار با آدرس اینجا!!😏👎 🍃🌹🍃 زنگ آیفون به صدا در اومد. با وحشت😰 از جا پریدم.پرسیدم: _کیه؟؟ او به سمت آیفون رفت و با پوزخندی گفت:😏 _نگران نباش غریبه نیستن آشنان!! با وحشت به سمتش دویدم!😰 _حاج کمیل وپدرشن؟؟ او خنده ی عصبی ای کرد. _نه واسه اومدن اونا زوده. همه چیز حساب شده ست. طوری نقشه چیدم که یک تیر و دونشون بشه.با یک حرکت، هم انتقامم رو از تو میگیرم هم از عاملین اصلی فلج شدن مسعود!!😏👍 🍃🌹🍃 از حرفهاش سر در نمی آوردم! اصلا من چرا از او میپرسیدم؟آیفون که تصویری بود. چشم دوختم به آیفون. چهره ای مشخص نبود. فقط ظاهرا پیدا بود که مردند.👥 یقه ش رو گرفتم. _بگو اینا کین؟؟؟ بگو کی هستن🔥نسیم🔥 وگرنه خداشاهده برام هیچی مهم نیست. او خودش هم انگار ترسیده بود.آب دهنش رو قورت داد. _خیلی دیرشده عسل خیلی..من با تحویل دادن تو به اونها معامله کردم. با حرص و وحشت گردنش رو گرفتم و تکونش دادم:😠😨 _بهت میگم با کیا؟؟ دِ حرف بزن بی شرف! گفت:😏 _با چندنفر از دوست پسرای قبلیت! همونایی که مسعود و زدن.. باورم نمیشد..انگشتهام شل شد و از روی گردنش پایین افتاد.گفت: _نگران نباش قبل از اینکه خطرجدی ای تهدیدت کنه پدرشوهرت میرسه و اونا گرفتار قانون میشن.اینطوری شاید از بار گناه خودتم کم شه. عقب عقب رفتم به سمت در اتاق..با نا امیدی وبیحالی گفتم:😖😥 _الهی آتیش بگیری🔥نسیم..🔥 چادرم. چادرمو بهم بده.. گفت: _کلید ندارم. و با شتاب به طرف در خونه دوید و در رو باز کرد. 🍃🌹🍃 من با نا امیدی و اضطراب فقط به دو رو برم نگاه میکردم تا شاید پارچه ای لچکی چیزی پیدا کنم و روی سرم بندازم.😥اینجا آخر خط بود اینجا آخر اضطرار بود.من مضطر بودم!دستم از هر امداد و امدادگری کوتاه بود.باید جیغ میکشیدم تا شاید همسایه ها نجاتم بدند ولی من زبانم به دهانم نمیچرخید. مثل کابوسهایی که در این مدت میدیدم! که هرچه سعی میکردم جیغ بکشم نمیتونستم. با زبانی لال در درونم کسی فریاد زد:😭😵 یا اماااام زماااااان مضطر عاااااالم  نجاتم بده …نزار چشم نامحرم به روی ذریه ی مادرت بیفته..نزار دشمن ذریه ت دلشاد شه. 🍃🌹🍃 صدای سلام و خوش آمدگویی اونها از پشت در می اومد.به سمت مبل دویدم تا بین صندلیها پنهان شم که چشمم افتاد به کیفم👜 و حاجت روا شدم.کیفم رو باز کردم و ✨چادر تاشده وچانه داری ✨که بازکردم و روی سرم انداختم.من که توانی نداشتم.قسم میخورم چادر سرم کردند. 🍃🌹🍃 همان لحظه دو مرد مقابلم ایستادند. اما از نسیم خبری نبود.🔥میلاد و حمید🔥 با 👁چشمهایی کثیف و شیطنت بار 👁نگاهم میکردند. ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕