استاد عالی.mp3
11.57M
💔
استاد #عالی
داستان عنایت امام رضا علیه السلام به تاجر ورشکسته ای که با قرض کردن به حرم مشرّف شد ولی داخل حرم پولهای قرضی را از جیبش زدن
... برگشتم جلوی ضریح ایستادم ،
حرف نزدم
فقط تو دلم گفتم : آقا دیدی جیبم رو زدن یا ندیدی؟
اگه ندیدی پس اون اِشراف امامت کو؟
اگردیدی ، شما که می دونی خانومم چطور اون پول رو جور کرد ، چطور اجازه دادی .....
#پیشنهاددانلود👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
دم غروبه... یه سر بریم پابوس آقا
🕌 زیارت مجازی حرم امام رضا علیه السلام
🌏 با استفاده از لینک زیر
https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano11246
وارد حرم شوید و در هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان هر جای حرم را زیارت کنید.
#امام_رضا_علیه_السلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#دهه_کرامت
✨🌿▫️حرم شما، همان مأمنی است که دلخوشیم گمشده ما،
در چند قدمی مان حضور دارد؛
درگوشه وکنار صحنتان،
زیارتنامه میخواند؛
و به دعاهای فرج ما آمین میگوید.
باشد قرارمان،
حرمِ شما،
حوالی همین روزها،
کنار امید آخر دنیا...🙏🌿
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🍃
نه تنها طورِ موسی اَیمَن است، که هرجا تو باشی حالش همین است؛
#خدای_خوبم!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
🍃✨با خدایا !
از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هلاک را به دنبال می آورد، یا بلا را فرود می آورد،
یا شماتت دشمنان را در پی می آورد، یا پرده را میدرد، یا قطرات آسمان را حبس میکند؛
پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!🍃✨
#استغفار_امیرالمومنین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#اربابم_حسین
حالا كه نيامدم دمت را بفرست
من نيستم آنجا كرمت را بفرست
گفتم كه مريضم و دوا می خواهم
پس گرد و غبار حرمت را بفرست
#پروفایل_استوری😍
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
روایت جالب سیدجواد هاشمی
حاج قاسم سلیمانی به من گفت یه دعا برام بکن
منم گفتم: خدا عاقبت شما رو ختم به خیر کنه
حاج قاسم گفت: من یه دعا بالاتر از این برات میکنم...
#قاسم_هنوز_زنده_ست...
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
سلام
دو کلام حرف حساب...
بنده ادمین تبادل ۳کانال هستم که با کانالای همسطح خودمون تبادل میکنیم، حالا از سر لطف، مدیر کانال ها اجازه دادند که چند شب یکبار با کانال های تازه تاسیسِ مذهبی تبادل کنیم تا حمایت بشن
اما ادمین های محترمشون یا رسم تبادل نمی دونن یا حق الناس براشون مهم نیست یا فکر میکنن خیلی زرنگند و بنرهای ما را توی کانالشون نمیذارن😒
حق الناس فقط خوردن مال مردم و اختلاس نیست
مدیر کانالایی هم که خلف وعده میکنن به نظرم همینطورن، منتها دستشون بسته است
در همین حد میتونن؛ اینا شاید همونایی باشـن که اگه دستشون جایی بند بشه
به اختلاس تپل انجام بدن و ... از کانادا سر در بیارن...😏
به خودمون بیاییم
پ.ن
از این به بعد برای تب حمایتی شرایط ویژه داریم که در بیو کانال میذاریم تا حق مدیرانی که رعایت میکنن ضایع نشه
💔
پایش شکسته بود و از جای خود خارج شده بود
باید عمل می شد
قبول نکرد بیهوشش کنند؛ میگفت نمیخواهم اسرار نظامی را در بیهوشی فاش کنم...
بدون بیهوشی پایش را عمل کرده بودند
و او فقط لبه لباسش را گاز گرفته بود و دندان به هم سائیده بود که مبادا صدای دردکشیدنش، دکترها را مجبور کند او را بیهوش کنند
برای شرمندگےمان، همین واقعه بس است
#حاج_احمد_متوسلیان
#دلشڪستھ_ادمین💔
#اسارت_احمد_متوسلیان
#عکس
#jihad
#martyr
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 پایش شکسته بود و از جای خود خارج شده بود باید عمل می شد قبول نکرد بیهوشش کنند؛ میگفت نمیخواهم اس
💔
گاهی هم در بدنه نظام
کسانی مثل موریانه نفوذ میکنند
و تو را دندان کرم خورده ای مینامند که باید کشیده شود
و راههای بازگشت تو به میهن را میبندند
ولی حاجی!
ما هیچ... ما شرمنده که نبودنت، ۳۰ سال طول کشید
ولی بخاطر تمامی #مادران_چشم_انتظار برگرد
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایانِ شکیبایی
#دلشڪستھ_ادمین💔
#اسارت_احمد_متوسلیان
#عکس_نوشته
#jihad
#martyr
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_29 چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_30
انگار هزاران سوزن در معده ام فرو میکردند. باورم نمیشد چیزایی که میگفت، شرحِ حالِ دانیالِ دل نازک من باشد.
(فرمانده یه جوون فرانسوی بود که میگفت مسلمونه.. اما نبود.. یعنی من مطمئن بودم که نیست چون شبهایی که میومد سراغم، یه زنجیر به گردنش داشت که یه صلیب بزرگ و زیبا ازش آویزون بود.
البته میتونم قسم بخورم که اکثر اون مردها اصلا مسلمون نیستن چون بیشترشون، یا نشان داوود دارن یا صلیبِ مسیح.. و خیلی هاشون اصلا عرب نیستن. مخصوصا فرمانده هاشون که آمریکایی و آلمانی و فرانسوی وچچنی و برو تا الی آخر هستن.. عربهایی ام که اونجان معمولا اهل عربستان سعودین. عربستان کمک چشم گیری بهشون میکنه. از اسلحه و تفنگ گرفته تا دخترای خوشگل واسه هرزگی.. ترکیه هم تا حد زیادی؛ این حیوونها رو تامین میکنه به خصوص که اجازه رفت و آمد از مرزهاش و فروش نفت رو به داعش میده..
روی اکثر اسلحه ها و جعبه مهمات و اجناس خوراکی که میامد مارک کشورهای عربستان و آمریکا و ترکیه ست.. اینایی که میگم، نشنیدماا.. با چشم دیدم. حالا بگذریم.. کجا بودم؟؟ آهان.. یکی از سرباز رفت سراغِ خواهر کوچیکه که بیهوش، پخش زمین بود. میخواست واسه سلاخی بسپردش دستِ دانیال که فرمانده دستور ایست داد.
رفت بالا سر دختره و با چشمای کثیفش خوب براندازش کرد. چهره اشو یادمه، دخترِ لَوَندی بود. بعد در کمالِ گستاخی گفت: حیفه چنین دختر زیبایی در خدمتِ جهاد و مبارزین نباشه و فرزندی شجاع و دلیر تقدیمِ این راه نکنه.. ببریدش برای معالجه. به خدا قسم که به خاطره جهاد از جانش گذشتم تا رسول الله در اون دنیا شفیعم باشه..)
خندید.. کوتاه و پر تمسخر( خدا.. خدایی که بی خیالِ همه شده.. خدایی که پا رو پا انداخته و فقط داره تماشا میکنه.. خدا کجا بود؟؟ خیلی سخت گذشت.. خیلی.. دانیال دیگه انسان نبود.. حالا عینِ یه ماشین آدم کشی، سر میبرید و جون میگرفت.. یه کم که زیر نظر گرفتمش، فهمیدم تو ارودگاه و چند جای دیگه به بچه های کوچیک آموزش میده.. بچه های کوچیک میدونی یعنی چی؟؟ یعنی از دو ساله گرفته تا ده، دوازده ساله.. میدونی برادرت چی یادشون میده؟؟ اینکه چجوری سربردن.. دست قطع کنن.. تیر خلاص بزنن.. شکنجه بدن..)
به معده ام چنگ زدم.. دردش امانم را بریده بود. عثمان با دهانی باز و گیج مانده رو به صوفی کرد( این بچه ها از کجا میان؟ آخه یه بچه ی دو ساله از جنگ و خونریزی چی میفهمه؟)
صوفی سری تکان داد ( شما از خیلی چیزا خبر ندارین.. این بچه ها یه تعدادشون از پرورشگاههای کشورهای مختلف میان.. یه عده اشونم از همون حرومزاده های متولد شده از جهاد نکاحن.. فکر میکنی بچه هایی که از این به اصطلاح جهاد متولد میشن رو چیکار میکنن؟؟ میبرن شهربازی و براشون بستنی میخرن؟؟ نخیر.. این بچه ها با برنامه به دنیا میان و باید به دردشون بخورن.. تو هر اردوگاهی؛ مکانهای خاصی برای نگهداری و آموزش این بچه ها وجود داره.. این طفلی ها از یک سالگی با اسلحه و چاقو، بزرگ میشن.. با تماشای مرگ و جون دادنِ آدمها قد میکشن.. من به چشم دیدم که چجوری یه پسر بچه ی شش ساله در کمال نفرت و خشم، تیر خلاصی تو سر چهارتا مرد مسلمون خالی کرد.. این بچه ها ابلیس مطلقن.. خوده خوده شیطان..)
عصبی بود خیلی زیاد و با حرصی فرو خورده به چشمانم زل زد ( و برادر تو یکی از اون همون مربیاست که شیطان تربیت میکنه.. دانیال یه جانیِ بالفطره ست.. )
در خود جمع شدم.. درد بود و درد.. انگار با تیغ به جانِ معده ام افتاده بودند.. نفس کشیدن برایم مساوی بود با چنگال گرگ رویِ تمام هستی ام.. دست مشت شده ام را روی معده ام فشار دادم.
صدای نگران عثمان تمرکزم را بهم میزد ( سارا.. سارا جان.. چت شده آخه تو دختر.. بلند شو بریم پیش دکتر.. ) اما من نمیخواستم.. من فقط گرسنه ی شنیدن بودم.. باید بیشتر میدانستم. دستم را بالا بردم ( خوبم عثمان.. خوبم.. ) کمی سرم را کج کردم ( صوفی ادامه بده..) عثمان عصبی شد (سارا تمومش کن.. حالت خوب نیست.. بذار واسه یه وقت دیگه..) اما عثمان چه از حالم میدانست؟.
تازه فهمیده بودم که بی خبری، عینِ خوش خبریست.. ( صوفی بگو..) عثمان دندانهایش را روی هم فشار داد و نگاهی تند روانه ام کرد.
صوفی بی خیال از همه چیز ادامه داد ( هیچی.. به اندازه ی یک قطره از همه بارونهای باریده؛ امید داشتم.. امید به اینکه شاید دانیال تظاهر میکنه و حالا پشیمونه.. اما نبود..
اینو وقتی فهمیدم که واسه کشتنِ بچه های شیعه و مسیحی تو مناطق اشغال شده تو سوریه داوطلب میشد و با اشتیاق واسه اون سربازهای کوچیک از خون و خونریزی میگفت. دانیال دیگه به دردِ مردن هم نمیخورد، چه برسه به زندگی.. و من دود شدم. برادرت حتی انگیزه مرگ رو از هم من گرفت.. )
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞