شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت183 از خشم نفس
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت184 - شما باید برگردید ایران آقا حیدر. حاج احمد خیلی روش تاکید کرد. بلندتر از قبل میگویم: باشه باشه... همینم مونده که من برم. - چطور؟ - حامد شهید شد. - یا جده سادات! چشم میبندم که واکنش مجید را نبینم. خاک بر سرم با این خبر دادنم.😔 انقدر سریع و محکم ضربه را میزنم که مجید نمیفهمد از کجا خورد! کمیل میگوید: صد رحمت به شمشیر سامورایی! کشتیش که!😆 خوش به حال کمیل که همه پستی و بلندیهای دنیا را پشت سر گذاشته و الان خیالش انقدر راحت است که میتواند شوخی کند و سرخوشانه بخندد. انگار آخر همه چیز را میداند که انقدر آرام است؛ غرق در دریای آرامشی که هیچوقت متلاطم نمیشود؛ نه با ترس، نه با غم و نه هیچ چیز دیگر.😞 مجید نشسته روی زمین و به دیوار تکیه داده. با دست، دو طرف سرش را گرفته و صورتش پیدا نیست. برایم سخت است که مجیدِ همیشه خندان را در این حال ببینم؛ اما هر کسی یک نقطه جوش دارد؛ یک آستانه تحمل. مش باقر از نمازخانه بیرون میآید و مجید را میبیند که یک گوشه کز کرده. میدانم فعلا خبر مفقود شدن حاج احمد نباید جایی درز کند. مش باقر هم البته چیزی نمیپرسد؛ چون شهادت حامد علت قانعکنندهای برای بدحالی مجید است. مش باقر بجای پرسش از حال مجید، رو به من میکند: باباجان، همین امشب میخوای غسلش بدی؟ مطمئنی؟ سرم را تکان میدهم. دیگر برای منصرف کردنم تلاشی نمیکند و با همان صدای در هم شکسته میگوید: بیا دنبالم. سوار موتورگازی کهنه مش باقر میشویم؛ هرچند تا معراج شهدای دمشق راهی نیست. جایی که پیکر حامد در سردخانه انتظارمان را میکشد... نمیدانم. شاید هم انتظار نمیکشد اصلا. او به همه آن چیزی که میخواسته رسیده. چرا باید منتظر ما باشد که با آب، تنِ غرق در خونش را غسل بدهیم؟ مش باقر تمام طول راه داشت صحبت میکند و من نمیشنوم؛ از یک سو ذهنم درگیر حاج احمد است و از سویی، صدای باد در گوشم پیچیده. فکر کنم از احکام غسل میت میگوید؛ خب حامد که میت نیست؛ شهید است. زمین تا آسمان فرق است بین این دوتا. بالاخره موتور را نگه میدارد و من از افکار پریشانم بیرون میآیم. پیاده میشویم و قبل از ورود به معراج، مش باقر دوباره روبهرویم میایستد: گرفتی بابا جان؟ پس یادت باشه مثل غسلهای دیگهس. فقط باید بدنش پاک بشه قبل از غسل، یعنی باید خونشو... کم میآورد و دوباره میزند زیر گریه. انگار دوباره یادش آمده درباره خون چه کسی صحبت میکند. باز هم از خودم میپرسم مگر خونِ شهید میتواند نجس باشد؟ لبم را میگزم که جلوی مش باقر اشکم نریزد. تا یکی دو ساعت بعد که رفیقها و همرزمهای حامد بیایند، مش باقر زیاد گریه خواهد دید و نباید روحیهاش را ببازد. جلوی در سالن غسالخانه، مش باقر دوباره دستم را میگیرد: بابا جان میخوای بیام کمکت؟ - نه. کسی نیاد تو. میخوام تنها باشم. و صدای گریهاش را از پشت سرم میشنوم. در سالن را که میبندم، صدای نالههای مش باقر در گوشم کمرنگ میشود و دور تا دورم را سکوت ترسناک غسالخانه احاطه میکند. حتی صدای چکیدن آب روی زمین سنگی غسالخانه هم، چسبیده است به آن سکوت مرگآور. همه جا بوی مرگ میدهد، بجز پیکر حامدی که روی سکوی سنگی خاکستری غسالخانه خوابیده؛ انقدر آرام که گویا در رختخواب گرم خانهشان، رویایی شیرین میبیند. انقدر آرام که یک لحظه نور امیدی در دلم میتابد و جلو میروم تا بیدارش کنم. سرمای عجیبی دارد این اتاق؛ سرمایی فراتر از سرمای اوایل پاییز. سرمایی از جنس مرگ. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞برای خواندن قسمت اول بزنین اینجا
#طنز_شهیدانه
یهروزفَرماندِهگردانِمونبِهبَهانهدادنپَتو
هَمهبَچهاروجَمعكردوبـٰاصِدایبُلند
گفت:«كیخَستهاست؟»
گُفتیم:«دُشمن✌️🏼»
صِدازد:«كیناراضیه؟»
بُلندگُفتیم:«دُشمَن✌️🏼»
دوبارِهباصِدایبلندصِدازد:«كیسَردِشه؟»
ماهَمباصِدایبلندتَرگُفتیم:«دشمن✌️🏼»
بَعدِشفَرماندمونگفت:
«خوبدمَتونگَرم✋🏼،
حالاكِهسَردتوننیست
مۍخواستَمبِگمكه
پَتوبهگِردانمـٰانَرسیده!😁😂»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
😀😃
باحال ترین لطیفه دنیا
خیلی قشنگه...😂😂
سؤال و جواب در كلاس درس😃
استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)،
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😟
استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…😊
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😄
استاد: ان شاء الله!😕
به نظر شما چرا حضرت محمد…
دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!😆😆😆
استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…😐
دانشجوها : کدام حضرت؟🤷🏻♀
استاد: حضرت محمد!😊
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!!
😆😆😆😆😆😆😆😆
کیف كردين؟؟؟
اصلأ حواستون بود؟ ۴ تا صلوات فرستادین؟؟
ثواب این صلوات ها ۹۰تاش مال خودتون ۱۰ تاش هم براي من و امواتم .
اگه خوشت اومد بفرستش واسه دیگران😊😊
امواتتون منتظرن🥰🌹
یه صلواتم نذر ظهور اباصالح المهدی عجل الله تعالی کن🙏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚🌸🍃🌸
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
حرم یعنی کسی در
شهر خود سر می کند اما
دلش در کوچه های دور
مشهد مانده آواره...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
جاے شهید هادی خالی ڪه😔
همیشه میگفت:
مشڪل کار ما این است که برای رضای همه کار میکنیم جز رضای خدا.....🌷
#شهیدابراهیم_هادی
#یادش_باصلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
:)
مشکلهمینبوددیگہ..!
بایدبلندمیشدیمبرایِظهورش
یهکاریمیکردیم ؛
ولینشستیموفقط
غروبجمعههاچرانیامدی
استوریکردیم(:💔!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_سی_و_سوم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_محمودر
💔
امسال برای شهید 🌷عزیزم محمود رضا
تو خونمون یادواره گرفتیم.
همسر شهید 🌷عشریه و
شهید 🌷طهماسبی هم دعوت بودند
و تشریف اوردند.😍
#ارسالی
طرح #نائب_الزیاره
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
#آیه_گرافی
قبل از خواب زمزمه کنیم .
" فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ "
گاهی به اندازه یه بهشت نعمت داری ولی
به خاطر یه درخت زمین می خوری به همین سادگی! :)
سوره اعراف ، آیه ۱۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕