💔
#بسم_الله
إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا
#خدا اگه ببینه توی دلمون واقعا #خوبی
جا داره اون هم خوبی هاشو به سمت مون
سرازیر میکنه .
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چقدر خوبه هستی #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔
یکی بود یکی نبود
یه روز یه #جوون چشماش رو بست روی همه چیز
و فقط به #خدا نگاه کرد...
تیپ و قیافه و داش مشتی بودنش ، باعث میشد خیلیا پشت سرش بد بگن
خیلیا حتی به خودش میگفتن این جور نباش!!!!
ولی اون جوون، فقط میخواست یه نفر ازش راضی باشه #امام_حسین علیه السلام
می دونست اگه او راضی باشه
همه ائمه و خدا هم راضی اند ازش...
#عاقبت اون جوون مَشتی، که همه رو سفارش می کرد به مشتی بودن، رفت و شد #مدافع_حرم خواهر اربابش
#تنگ_غروب
یه لشگر تا دندون مجهز بودن و ۳ تا مرد #روزه_دار
بقیه جریان #شهادت رو من نمیگم، ولی از هر جا بگم میرسم به #روضه_مقتل ارباب...
....داشتم می گفتم
یکی بود یکی نبود
یه روز یه #جوون چشماش رو بست روی همه چیز
و #چشم باز کرد به صورت نورانیِ #حسین_فاطمه
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
خودت رو بسپار به #خدا
شاید ظاهرا ایام، سخت می گذرد
اما او حکمت تو را بهتر از تو می داند...
هوای بارانی #گلستان_شهدا اصفهان
#نائب_الزیاره
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعضی وقتا آدمها یه کارهایی میکنن که انگار ثبت میشه به نامشون مثل #شهید_جواد_محمدی که برپایی و ه
💔
دنبالِ چه گُم شدهای در او هستی..؟!
خلاصه برایت بگویم؟
او تمامِ جزئیاتِ زندگیش را
به #خدا سپرده بود...
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#ماه_رجب که می آید....
#خدا می خواهد بگوید
بنده ام بیا!
هر کار کرده ای
هر طور بوده ای
حالا بیا
بگذار تمام شود این کابوس دوری
این کابوس درجا زدن
بیراهه رفتن
بنده ام! برای رسیدن
به ماه مغفرتم
در #نهر_رجب خودت را
شستشو بده و تطهیر کن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 آمدند خواستگاری. آقاجواد با مامان و بابایش بود. با آن قدوقواره و شانه های پهن، مثل یک پسربچه ی خج
💔
در خواستگاری از #رفاقت بین زن و شوهر گفت که بهترین شکل ارتباط بین زن و شوهر است.
اینکه از دین فقط حرف نزنیم و دین #مبنای_عمل ما باشد.
اما این جمله اش مرتب توی ذهنم مرور میشد:
"من #خدا را برای کارهایم در نظر میگیرم؛ شما هم اگر اینطور باشید خیلی خوب است. با هر چیزی که با نظر #خدا مخالف است، ما هم مخالفت کنیم".
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... این روزهای #خونه_تکونی از تکاندن غبار #گناهان از دل غافل نشویم شاید سخت باشد بخشیدن آ
💔
#آھ...
شهادت را مےطلبیم و #داااااد مےزنیم
#اللهم_الرزقنـــا_شهادت_فی_سبیلک
اما هنوز #اسیر نفسیم
روزی که برای #رضای_خدا
نفست را #ذبح کردی
آن وقت شهیدی!!!! حتی اگر زنده باشی
دلیلم صحبت مقتدایم است که مےفرمود:
"گاهی #شهيد شدن آسان تر از زنده ماندن است!
اين نكته را #اهل_معنا و #حكمت و #دقّت، خوب درك مےكنند...
گاهی #زنده ماندن و
#زيستن و
#تلاش كردن در يك محيط،
به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقای #خدا پيوستن است"...
خدایا!
توان بده این نفس را سرکوب کنیم که واقعا #سیری_ناپذیر است
اِنّی اعوذُ بکَ مِن نفسٍ لاتشبَع
#گلستان شهدای اصفهان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 بعد از نماز، آقاجواد سجده شُکر کرد و بلند شد و گفت: من به آن چیزی که میخواستم رسیدم کاش شما هم ر
💔
برای خرید عقد برا آقا جواد ساعت خریدم.
بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست.
گفتم: ساعتت کو؟🤔
گفت: "ببین! وقتی ساعت میبندم، موقع قنوت نماز، نگاهم به ساعت می افتد و یاد شما می افتم. حواسم از #خدا پرت میشود.
قرارمان هم از اول این بود که #اول_خدا باشد بعد خودمان."
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 جلسه ای داشتیم به نام #آینه! رفقا عیب های رفیقشان را میگفتند تا برطرف کند. نوبت جواد که شد هر پن
💔
در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به #نطنز نرفت. میگفت: "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم. من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند."
#غسل_شهادت میکرد، میگفت: "اینجا هم میدان جنگ است، شاید #خدا قسمت کند و اینجا #شهید شدیم."
پیراهن مشکی محرّمش را میبوسید و میپوشید و میگفت: "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..."
از چیزی یا کسی نمیترسید، وقتی پای #نظام در میان بود اصلا کوتاه نمیآمد...
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت187 با دیدن چه
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت188 به خودم که میآیم، میبینم سلما با چشمان پرسشگر نگاهم میکند و یادم میافتد او یک کلمه از کلمات فارسیام را نمیفهمد.😕 حتما دارد با خودش فکر میکند من خل شدهام و دارم هذیان میگویم؛ هرچند حرفهایم بیشباهت به هذیان هم نبود. صورت سلما را نوازش میکنم و لبخند میزنم.☺️ نگاه به ساعت میاندازم؛ کمکم باید بروم. دوطرف صورت سلما را میان دستانم میگیرم و میگویم: - ربما مواشوفک ابدا. لاتخافی. کل شی رح یکون عل مایرام. (ممکنه دیگه نبینمت. نترس. همه چیز درست میشه.) دست میکشم روی حرزی که دفعه قبلی دور گردنش انداختم: - انتی مو وحیده. ان الله معک. الله يهتم بك. (تو تنها نیستی. #خدا با توئه، حواسش به تو هست.) و باز هم درگیر میشوم با چشمان ملتمسش که به زبان بیزبانی میگوید نرو و اشک در چشمانش موج میخورد. چقدر سخت است بیتوجهی کردن به این نگاه!😊 اینبار ملایمتر میگویم: - روحی! لاتبکی!(عزیزم گریه نکن!) و آرام دستانش را که دور گردنم حلقه شده، باز میکنم. روی پانسمانش بوسه میزنم و غمم را پشت لبخند پنهان میکنم. عروسک را محکم به سینهاش میچسباند و لبش را جمع میکند. انگار بودن این عروسک باعث شده راحتتر رفتنم را قبول کند. از جا بلند میشوم و سلما هم کنارم میایستد. قدش تا زانویم میرسد و شلوارم را با دستان کوچکش میگیرد. گردنش را به عقب خم کرده تا ببیندم. یک طره از موهای طلاییاش را که روی صورتش افتاده، کنار میزنم و میگویم: - فی امان الله روحی!(خداحافظ عزیزم!) دستانش آرام از شلوارم جدا میشود و قدمی به عقب میروم؛ طوری که در آستانه در بایستم. مطهره کنار سلما ایستاده و همین خیالم را راحت میکند. برایش دست تکان میدهم و میخندم. او هم آرام دستش را بالا میآورد و تکان میدهد. خیالم کمی آسوده میشود. صدای زنگ گوشیام، یادآوری میکند که باید بروم. دیگر معطل نمیمانم و راه میافتم به سمت پلهها. همزمان، تماس را وصل میکنم. صدای بلند کمیل در گوشم میپیچد که نفسنفس میزند: - الو آقا! کجایید؟ مگه نرفته بودید حرم؟ - چرا رفته بودم! چطور؟ - پس کجا... جمله کمیل تمام نشده، صدای داد مرصاد را از پشت خط میشنوم که انگار گوشی را از دست کمیل کشیده است: - تو معلوم هست کدوم گوری هستی؟ ابروانم را به هم گره میزنم و سر جایم میایستم: - اینو باید از تو پرسید! چه خبرته؟ مرصاد نفسنفس میزند و میگوید: - اون خط سفیده؟ - لابد سفیده که هنوز ازش استفاده میکنم! نفسش را از سر خشم بیرون میدهد: - خب... بگو ببینم کجایی؟ #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞قسمت اول رمان رو اینجا ببینید
شهید شو 🌷
💔 در گلستان شهدا می رفتیم سر مزار #شهید_جعفر_باقرصاد میگفت: برویم سری به رفیقم بزنیم. میگفت: ببی
💔
کاربلدیاش را که میدیدم حیفم می آمد درجهاش بالا نرود. خیلی بهش میتوپیدم که میدانم به خاطر درجه، لباس نمیپوشی، اگر لباس بپوشی آنوقت باید درجه را هم بزنی، برای همین خجالت میکشی!😏
خودم هم میدانستم اینطوری نیست، میگفتم شاید اثر کند.
دیپلمش را هم که گرفت تا چند سال روی پروندهاش نگذاشت...
✍🏻تمام حرکات و رفتارش بوی #خدا میداد.... اخلاص یعنی همین دیگر... مزد اخلاص هم شهادت چیز دیگری نیست....
راوی دایی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
#شھادت
همانپیچكسبز؎است
کھجوانھمےزندبردلها؎ #عاشق!
هماندلهایےکھعـٰاشقِ #خُدا شدھاند!(꧇🌿..
دَرحَسرَتشَھـٰادَت.シ
#نائب_الزیاره بودیم
#شهید_جواد_محمدی
#شهیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞