eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 میم مثل ماتم مادر در فراق فرزند تبریک به مادر تازه شهید مدافع امنیت البرز که این روزها با دیدن تصاویر نحوه شهادت پسر خود «روح‌الله عجمیان» دوباره داغدار پسرش شد و در فراق فرزند اشک‌ می‌ریزد. 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 امام صادق علیه السلام فرمودند: طوبی لمن کان امّه عفیفه/ خوشا به سعادت کسی که مادرش پاکدامن است...
💔 وقتی میخواست به سوریه برود یکی از جانبازها گفت: آقا کجا میخوای بری؟ بمون همین جا گفت: میخوام برم یه جایی که مثه شما بشم؛ حالا شما که رفتی یه خط بهت افتاد و برگشتی الان میخوری و میخوابی... منم میخوام برم مثه شما بشم... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 امروز 24 دی ماه سالروز شهادت نام پدر: احمدقلی تاریخ تولد: 1342 تاریخ شهادت: 1365/10/24 عملیت شهادت: کربلای 5 محل شهادت : شلمچه گلزار شهید : گلزار شهدای شهربن 🌸 شادی روح شهید صلواتی هدیه کنیم ارسالی از شما یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 امروز 24 دی ماه سالروز شهادت #شهید_علیرضا_براتی نام پدر: احمدقلی تاریخ تولد: 1342 تاریخ شهادت: 1
💔 گزیده ای از وصیتنامه خدایا! چگونه لب به سخن گفتن باز کنم ای معبود من در حالی که سرتا پا گناه و معصیت و نافرمانی هستم و با چه روشی با تو تکلم کنم چون چیزی ندارم درمانده و حیرانم و بی چیزم و هر چه دارم از توست زمان جهاد هم اکنون است چقدر ما غبطه می خوریم که ای کاش در صحرای کربلا بودیم و به حسین ( ع ) کمک می کردیم اکنون زمان آن رسیده پس باید تکان بخوریم و حرکت کنیم... به خواهرانم می گویم که به اهمیت بدهید که حجاب تضمین خون شهیدان است مخصوصا خواهرانی که در جهت تحصیل، قدم بر می دارند. خدایا ما را با سیدالشهداء امام حسین (ع) محشور کن علیرضا براتی  8/ 6 / 1365" یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 در این راه ، هیچ همراه ندارم. هیچ دستیاری ندارم، هیچ همدردی ندارم. تنهایم، تنهایم، تنها...
💔 خدایا! دلم گرفته، نمى توانم نفس بكشم، نمى خواهم بخندم، نمى توانم بگریم، خواب و خوراك از سرم رفته، قلبم شكسته، روحم پژمرده و انسانیتم كشته شده. گویى سنگم، گویى دیگر احساس ندارم. شدت احساس، آنقدر غلیان كرده و آنقدر مرا سوخته كه دیگر وجودم از احساس درد و غم به اشباع رسیده است. از كنار جوانى مى گذرم كه بر خاك افتاده، خونش گرم و روان است.... چقدر عادى می گذرم! آه،آن طرف دیگر دوست دیگرم افتاده. آه خدا چه بگویم؟ از میان این شهر سوخته و غارت شده می گذرم. چه غم‌انگیز چه دردناك و غم انگیزتر ازهمه آن كه هنوز اجساد كشته ها و سوخته ها، همه‌جا پراكنده است واین مردم بى احساس، از كنار این كشته ها آنچنان بى خیال می گذرند كه گویى ابداً انسانى وجود نداشته... انسانیتى باقى نمانده است. دست‌نوشته های یاران اخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 در کار و کاسبی در خیابان جمهوری که تعمیرکار موبایل بود، بین همه مشهور به «حلال‌خوری» شده بود. یک‌
💔 شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. در حین صحبت، دیدم یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر می‌گذاری.» با حسرت گفت: «چه کیفی داره!» عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد. وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجده‌گاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. راوی: حاج صادق آهنگران ثواب اعمال خود را تقدیم می کنیم به روح ملکوتی 🥀 دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 اگر ننه علی را نمی‌شناسید این پست را بخوانید مادری بود بنام ننه‌علی وقتی پسرش شهید شد، آلونکی ساخت در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد قرآن می‌خواند و همان جا دعا میکرد... اصلا زندگی اش پیش علی اش بود سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود آخر هم همانجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... یار آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 حاجےجان به گوشے📞 به بچه ها بگو: مارفتیم… ولی خط به خطے که توے فضاے مجازے مےنویسن رو، همه شهـــدا مےبینن یادشون که نرفته شهدا "أحیاءعندربهم" هستن؟!🕊 یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۲۵...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔 ۲۶...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟ 💖 شھدا در ادامه دادن راه بسیار به هم هستند... سمت چپ: (مدافع حرم) سمت راست: (دفاع مقدس) یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست" ...
1_934256619.mp3
17.59M
💔 شرمندتم رفیق شهیدم... بانوای:کربلایی سیدرضا نریمانی یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 وقتی میخواست به سوریه برود یکی از جانبازها گفت: آقا کجا میخوای بری؟ بمون همین جا گفت: میخوام برم
💔 برادر خانمم گفت بشین تا با هم برویم... گفتم چه خبر است؟ گفت: یکی از هم‌رزمان جواد زخمی شده، برویم بهش سر بزنیم. توی ماشین، گفت چیزی برای پنهان کردن نیست؛ جواد زخمی شده ولی خیلی جدی نیست، تیر خورده توی رانش. وقتی جواد و سجاد از سوریه برگشتند هیچ کدام در مورد مجروحیتشان چیزی نگفتند، حتی جواد جای تیرخوردنش را نشانم نداد. من هم گفتم بگذار راحت باشد... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 خدایا! دلم گرفته، نمى توانم نفس بكشم، نمى خواهم بخندم، نمى توانم بگریم، خواب و خوراك از سر
💔 خیابان ساكت بود، پرنده اى پر نمى زد، حتى صداى گلوله خاموش شده بود، سكوتى وحشتناك تر از مرگ، سایه گسترده بود... من در دنیایى از بهت و ترس و ناامید ى سیر مى كردم... آن طرف خیابان، در فاصله ١٠ مترى خانه ای بود که بچه ای دو یا سه ساله در آن باز ى مى كرد، در خانه باز بود و یكباره بچه به میان خیابان كوچك دوید... -بدون اراده فریادى ضجّه وار و رعدصفت كه تا به حال نظیرش را از خود نشنیده بودم، از اعماق سینه ام به آسمان بلند شد... نمى دانم چه گفتم؟ و چه حالتى به من دست داد؟ وانفجار ضجّه ام چه آتشفشانى برانگیخت؟... اما فوراً مادری جوان و مضطرب جیغی زد و با موى ژولیده و پای برهنه به میان خیابان دوید... هنوز دستش به دست كودك نرسیده بود که صدای تیرى بلند شد و بر سینه پرمهرش نشست! چرخى زد و با ضجه ای دردناك بر زمین غلطید، دستى به سینه گذاشت كه از میان انگشتانش خون فواره مى زد و دست دیگرش را به سوی بچه اش دراز كرده بود و مى گفت :آه فرزندم! آه فرزندم! من دیگر نتوانستم تحمل كنم، جاى صبر نبود، خطر مرگ و ترس از خطر. دیگر جایى از اعراب نداشت با سرعت برق، خود را به وسط خیابان رساندم با یك ضرب، بچه را بلند كردم و با یك خیز دیگر، خود را به طرف دیگر خیابان به داخل خانه كشاندم... ✍🏻فرداشب ادامه ش رو می‌ذارم همه با چمران بسوزیم🕯 دست‌نوشته های یاران اخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"