💔
شهیدی که برای اولین بار در حلب از پهپاد رونمایی کرد😎 ...
در منطقه حلب در یک عملیات برای اولین بار پهپادی را برای اجرای مأموریت به همراه آورد تا قبل از آن فرماندهان با نوع مأموریت و کارآیی این پرنده آشنا نبودند.
او مدتی مقاومت کرد تا موافقت فرماندهان را برای اجرای مأموریت پهپاد بگیرد.💪
همان زمان که او تلاش میکرد که اجازه فرماندهان را بگیرد در منطقه دیگری در سوریه خواهان این مأموریت بودند اما او در حلب ایستاد تا فرماندهان را اقناع کند.
متقاعدشان کرد و بعد دیدیم که چه برکاتی هم داشت.
مأموریت این پرنده با تلاشهای شبانهروزی آقا کمال که تا آن زمان ناشناخته بود شناخته شد و از آن به درستی استفاده شد.
راوی : دوست شهید (آقای محمدی)
#شهید_مدافع_حرم
#خلبان_کمال_شیرخانی
#شهادت_سامرا_۱۳۹۳
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمودرضابیضائی قسمت بیست و یکم ما شهید بیضایی را حسین صدا می زد
💔
#گذرے_کوتاه_از_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت بیست و دوم
یکی از همسنگرانش می گفت:
چند هفته قبل از شهادتش در تهران پای تخته نوشت :
👈"اذا کان المنادی زینب سلام الله علیها فاهلا با الشهاده"👉
اگر دعوت کننده زینب سلا الله علیها است، پس سلام بر شهادت ....
بعد از ظهر 29 دی 92، همزمان با میلاد رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام،
5 سال پیش در یک چنین روزی داماد شد و امروز در سالروز ازدواجش به دیدار معشوق حقیقی خود رفت.
حین درگیری با نیروهای تکفیری در حالی که فرماندهی عملیاتی در منطقه قاسمیه در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت
بر اثر ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه به دیدار سالار شهیدان رفت💔
#پایانی_برای_راھ_شھدا_نیست....
به پایان آمد این دفتر #شھادت همچنان باقےست...
💕 @aah3noghte💕
تهیه و تنظیم در کانال #آھ...
4_5776307653898666586.attheme
252.2K
💔
تم ایتا #شهید با تصویر
#شهیدمحمودرضابیضائی😍
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💟فصل دوم💟 🔹 #او_را ... 53 افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ ! نیم ساعت بعد، صداهای م
🔹 #او_را ... 54
دستمو بردم سمت زخمم،
بخیه شده بود😢
ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمامو ببندم...
دکتر یکم معاینم کرد و مامان و بابا رو نگاه کرد...
-جسارت نباشه دکتر!
شما خودتون استاد مایید!
حتما حالشو بهتر از من میدونید،
اما با اجازتون بنظرمن باید فعلا اینجا بمونه.
بابا یکم مکث کرد و با صدای آروم گفت
-ایرادی نداره
بمونه!
بعدم به همراه دکتر از اتاق خارج شدن.
لعنت به این زندگی...!
نگاهمو تو اتاق چرخوندم،
خبری از کیف و گوشیم نبود!
تازه یادم افتاد که همشون تو ماشین بودن!
وای ماشینم!!
درش باز بود😣
یعنی اون احمق وظیفه شناس،حواسش به ماشینمم بوده یا فقط منو آورده تا بیشتر گند بزنه به زندگیم؟😒
ساعتو نگاه کردم،
عقربه ی کوچیک روی شماره ی نُه بود!
یعنی صبح شده؟؟😳
یعنی دوازده ساعت گذشت؟؟
اگر اون احمق منو نمیرسوند الان دوازده ساعت بود که همه چی تموم شده بود!!
چشمامو بستم و یه قطره ی گرم از گوشه ی چشمم سر خورد و رفت تو موهام...
هنوز سرم درد میکرد...
این بار باید کاری کنم که هیچکس نتونه برم گردونه!
هیچ فضولی نتونه تو این زندگی مسخرم دخالت کنه!
اما اگر پام به خونه برسه،
نمیدونم چه اتفاقی بیفته!
باید قبل از اون یه کاری کنم!
چشمامو باز کردم
و به در نگاه کردم!
فکر نکنم فرار از اینجا خیلی سخت باشه!
اما باید صبر کنم تا مامان و بابا خوب دور بشن!
تو همین فکر بودم که یه پرستار اومد تو اتاق،
یه آمپول به سرمم زد و رفت بیرون!
چشمام سنگین شد...
و پلکام مثل اهن ربا چسبید به هم...😴
ساعت سه چشمامو باز کردم.
گشنم بود...
اما معدم بعد از شست و شو اونقدر میسوخت که حتی فکر غذا خوردنو از کلم میپروند!
دیگه سِرم تو دستم نبود.
سر و صدایی از بیرون نمیومد!
معلوم بود خلوته!
الان!
همین الان وقتش بود!
آروم از جام بلند شدم.
سرم به شدت گیج میرفت...
درو باز کردم و داخل راهرو رو نگاه کردم.
خبری از دکتر و پرستار نبود...
سریع رفتم بیرون و با سرعت تا انتهای راهرو رفتم.
سرگیجه امونمو بریده بود😣
داخل سالن شلوغ بود،
قاطی آدما شدم و تا حیاط بیمارستان خودمو رسوندم.
احساس پیروزی بهم دست داده بود!
داشتم میرفتم سمت خروجی بیمارستان که یهو وایسادم!!
لباسام!!😣
با این لباسا نمیذاشتن خارج بشم!!
لعنتی😭
چجوری باید برمیگشتم داخل و لباسامو میاوردم؟!
بازم چشمام شروع به باریدن کردن...
چشمام سیاهی رفت و یدفعه نشستم رو زمین!
-خانوم😳
چیشد؟؟
سرمو گرفتم بالا...
نور آفتاب نمیذاشت درست ببینم!
چشمامو بستم
-تورو خدا کمکم کن😭😭
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
هر صندلی ، یک کربلا
فیلمی که هر مسئول باید صبح به صبح ببیند تا یادش نرود☝️
بهای نشستن بر صندلی اش ، چه بوده❣
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هر صندلی ، یک کربلا فیلمی که هر مسئول باید صبح به صبح ببیند تا یادش نرود☝️ بهای نشستن بر صندلی
💔
🔸 یڪ روز با چند نفر از دوستان
وارد اتاق ڪـار سعید الله قائمی شدیم.
چند میز و صندلی خالی داخل اتاق بود
ولی ایشان در گوشه اتاق،
موکت پهن کرده بود و روی زمین
کارهای اجرائی و ماموریتی خویش را انجام می داد😳
وقتی علت را پرسیدیم او در جواب گفت:
"می ترسم هوای نفس بر من غلبه کند☝️
و خوی #ریاست_طلبی بر من تاثیر بگذارد
و غافل از این شوم که در چه مکان مقدس خدمت می کنم."😔
#شهید_سعید_الله_قائمی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕