eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_نوزدهم... شده پشت سرش تا آن سر دنی
💔 🌷 🌷 ... نمی دانم چرا مطمئن بودم احمد که برود ، یقین من از دیدن سرور به خیال بدل می شود ، همان چیزی که پدر و مادرم مرا به آن نسبت می دادند .🙁 .... محمودسکوت کرد و از پنجره به بیرون خیره شد. پسرش باسینی هندوانه واردشد.🍉 بوی هندوانه سرحالم آورد. چقدر بجا بود.😋 همان طور که قاچی هندوانه به دهانم میگذاشتم گفتم: "آن حنظل هایی که خوردید به خنکی و شیرینی این هندوانه ها بود؟" محمودفارسی گفت : "بسی شیرین تر و گواراتر از هر میوه ای که در دنیا پیدامیشود" پرسیدم : "به من گفتند شما شیعه حضرت علی(علیه السلام) هستید، چطور شد که بعدها به شعیان پیوستید؟"🤔 مسلم قاچی هندوانه به دهان گذاشت وگفت : "هنوز بقیه ماجرا مانده..... حیف که مجبورم بروم اما باید قول بگیرم که باز هم ماجرا را برایم تعریف کنید." محمودگفت: "خدا میداند چند بار این قضیه را شنیده ای و باز مثل روز اول اشک میریزی و اشتیاق نشان میدهی..."🙂 مسلم دست به زانو زد و برخاست و گفت: "هزار بار هم که بشنوم کم است.... پس هوای کاتب ما را داشته باش و به فکر جمعی باش که از برکت این ماجرای تو اثر میگیرند". بلند شدم و با مسلم روبوسی و خداحافظی کردم. محمود تا دم در او را بدرقه کرد وقتی از در وارد شد، از هیبت و روشنایی صورتش دلم لرزید..... اگر چنین باشد پس چگونه موجودی است؟....! ... 💕 @aah3noghte💕 چون بزرگواران همراه، زحمت تایپ رو کشیدن، کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
💔 #ایھاالارباب.... عاشقی مےگفت آنچه مےخواهد دل تنگت... بگو! 😇 با دلی غم بار گفتم #کربلا، گفتم #حسین!😭💔 #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 بود... ؟! من میگم ... نه اشتباه گفتی ... و اما بله.... تو بازے دنیا بودن و ما ...!!! شاید باورش برام سخت باشه اما یادِ که فرمودند : "پندار ما این است که و ، اما آن است که زمان ما را با خود برده است وشهدامانده‌اند." اے گلچین شده‌ےِ دست تقدیرِ روزگار ، براے ما دعاڪن ... خودت میدونی چی از این دنیا میخواهیم...!! . مرا ... ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پیام مامور دستگیری جیسون رضائیان (محمدِ گاندو) به جناب ظریف!! آقای ظریف جیسون در حدی نیست که درباره اش حرف بزنیم😏 اما دعوت شما را قبول مےڪنم... ✍ پرونده جیسون برای محمد در حدی نیست که بخواهد راجع بهش حرف بزند حالا ببینین اگه ادامه گاندو ساخته بشه، دست کیا رو میشه و کیا شاکی میشن😏 #اندڪےبصیرت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 قسمت شصت و ششم #بےتوهرگز ❤️ 🌀با پدرم حرف بزن پشت سر هم زنگ می زد … توان جواب دادن نداشتم …
💔 قسمت شصت و هشتم ❤️ 🌀 احساست را نشان بده برگشتم بیمارستان … باهام سرسنگین بود … غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار … حرف دیگه ای نمی زد … هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید … اولین چیزی که می پرسید این بود … – با هم دعواتون شده؟ … با هم قهر کردید؟🤔😉 تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم … چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد … و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست …  – واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه … – از شخصی مثل شما هم بعیده … در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه … – من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم … – پس چطور انتظار دارید … من احساس شما رو قبول کنم؟ منم احساس شما رو نمی بینم …  آسانسور ایستاد … این رو گفتم و رفتم بیرون … تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود😡 چنان بهم ریخته و عصبانی … که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه … سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد … تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد … گوشیم زنگ زد … دکتر دایسون بود … – دکتر حسینی … همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم… بیاید توی حیاط بیمارستان😐 رفتم توی حیاط … خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد … بعد از سه روز … بدون هیچ مقدمه ای … – چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ حتی اون شب … ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد … که فقط بهتون غذا بدم … حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من … و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟😡🤔 قسمت شصت و نهم ❤️ 🌀زنده شون کن پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید … ساکت که شد … چند لحظه صبر کردم … – احساس قابل دیدن نیست … درک کردنی و حس کردنیه… حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید … احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه … غیر از اینه؟ شما که فقط به منطق اعتقاد دارید … چطور دم از احساس می زنید؟ … – اینها بهانه است دکتر حسینی … بهانه ای که باهاش … فقط از خرافات تون دفاع می کنید … کمی صدام رو بلند کردم … – نه دکتر دایسون … اگر خرافات بود، عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد!!! نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره … شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ … یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ … تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ … اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن، زنده نمی کنید؟ … اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون … زنده شون کنید … سکوت مطلقی بین ما حاکم شد … نگاهش جور خاصی بود… حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره… آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم … – شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید … من ببینم … محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید … از من انتظار دارید … احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم … اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم … شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ … با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد … – زنده شدن مرده ها توسط مسیح … یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا بیشتر نیست … همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود … چند لحظه مکث کرد … – چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ … اگر این حرف ها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه … ... 💕 @aah3noghte💕
💔 من و تو مثل یڪ مرداب ماندیم... خوشا آنان ڪہ مثل رفتند ... 💕 @aah3noghte💕 مطالب و شهدایی ـ مذهبی را اینجا بخوانید☝️
چله دعای توسل روز چهاردهم یادمون نرهシ