eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
06 # صدای خرچ و خرپ.pdf
1.98M
⚪️ صدای خرچ و خرپ خوشحالی یعنی یه داستان بامزه بخونی و تا آخر شب بخندی😂😂 همین الان بخونش👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
09 #با هم یک داستان بشنویم.mp3
8.26M
🔹 با هم یک داستان بشنویم 🔸 خوشبختی های لیمویی 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 داستانی زیبا و آموزنده قدیما یه شاگرد کفاشی بود هر روز میرفت لب رودخونه چرم میشست برای کفش درست کردن. اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره، یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره، با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره، شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره، الان که آب برده دیگه فایده ای نداره. زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید... سعی کنید در زندگی دعوا و بحث نشه اگه هم که شد یعنی چرم رو آب برده پس حرص و ناراحتی فایده نداره ، سعی کنید لحظات خوب و شیرین رو جایگزین کنید . 🆔 @ShamimeOfoq
16 #وقت شنیدن یه قصه قشنگه.mp3
8.3M
🔹 وقت شنیدن یه قصه قشنگه 😋 🔸 آقا خرگوشه خیلی باهوشه👆🏻👆🏻👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
12 #وقت شنیدن داستانه.mp3
6.96M
🔹 وقت شنیدن داستانه 😋 🔸 داستان زمین خاکی 🆔 @ShamimeOfoq
09 #با هم داستان بخوانیم.pdf
181.8K
🌼 سورمه ای من کو؟؟ عماد گوشی موبایلش را روی تخت انداخت و به بدنش کش و قوسی داد، عقربه‌های ساعت روی 4 ایستاده بودند و او نیم ساعت دیگر قرار بود توی پارک محلّه، دوستانش را ببیند، با بچّه‌ها قرار گذاشته بودند برای ثبت‌نامِ سالن فوتبال بروند و بعد هم چند کتاب بخرند، اگر همه چیز بموقع و بدون معطّلی پیش می‌رفت شاید یک ساندویچ هم مهمان سینا می‌شدند که به تازگی لب‌تاب و دوربین حرفه‌ای خریده بود. عماد توی آینه خودش را برانداز کرد، امروز می‌خواست پیراهن آبی‌رنگش را با شلوار سورمه‌ای بپوشد، لباس‌ها خرید‌های عیدش بودند. عماد در کُمد را باز کرد و از لای لباس‌های آویزان، پیراهن اتوکشیده‌اش را بیرون کشید. خوش‌پوشی را دوست داشت؛ امّا اتو زدن و مرتب کردن کمد را نه. هیچ وقت حوصله نمی‌کرد لباس‌هایش را بشوید یا اتو بزند و این کار طبق قانون نانوشته‌ای برعهده‌ی مادر بود.... ادامه داستان را در فایل بالا بخوانید. 🆔 @ShamimeOfoq
34.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 دکمه ی بازیگوش اگر صبحونه خوردی و اتاقت رو تمیز و مرتب کردی بیا که برات یه قصه ی قشنگ آوردم. قصه ی دکمه ی بازیگوش😋😋😍 🆔 @ShamimeOfoq
08 #وقت یه حس خوبه.mp3
6.7M
وقت یه حس خوبه🤩 🌸 با هم یه داستان بشنویم. داستان اسم تازه ی من. احسان و حسنا با هم خواهر و برادر هستن. اونها یه اسم تازه برای خودشون پیدا کردن. دلت می خواد تو هم بتونی برای خودت یه اسم تازه داشته باشی؟ پس قصه رو گوش کن تا بتونی اسم تازه برای خودت بذاری😉 🆔 @ShamimeOfoq
09 #کتاب داستان بخونیم.pdf
1.83M
🤩 کتاب داستان بخونیم 🌷 دو خط آب (گروه سنی نوجوان) این کتاب زیبا با داستانهای جذاب و تصاویر زیبایی که داره می تونه ساعتها شما رو سرگرم کنه و از همه مهتر اینکه قصه های خوبش رو یاد می گیرید و برای دوستانتون هم تعریف می کنید. شما با یه کلیک ساده روی فایل بالا 👆🏻 می تونید به راحتی و کاملا رایگان صاحب این کتاب زیبا باشید. گوارای وجود😊 🆔 @ShamimeOfoq
32.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقت یه حس خوبه🤩 🌸 قصه ی قوقولی خان.... قوقولی قوقو.... قو... قو🐤 🆔 @ShamimeOfoq
🌴 داستان جانشینی حضرت علی (ع) در روز عید غدیر 🌷 فرمان مهم چرا باید برگردیم؟ چه کسی حال دارد این راه رفته را بازگردد ، واقعا این دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که باید برگردیم ؟ آن هم در گرما که عرق پیشانی لحظه ای قطع نمی شود . ما زودتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خداحافظی کردیم و آمدیم تا زودتر به شهرمان برسیم اما حالا چه اتفاقی افتاده نمی دانم . من که تا مطمئن نشوم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور بازگشت نداده بر نمی گردم . آمدم جلو و از فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم : تو مطمئنی که این دستور از جانب رسول خداست > پیک گفت : بله خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا فرستاد و فرمود : موضوع مهمی است که همه باید باشند، حتی آن هایی که جلوتر رفته اند باید برگردند. همراه حاجیان دیگر برگشتیم تا در غدیر خم به پیامبر خدا رسیدیم . شلوغی جمعیت همه را شگفت زده کرده بود . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منتظر حاجیانی بود که هنوز به این جا نرسیده بودند . حتما مطلب مهمی است وگرنه دلیل نداشت پیامبر مهر و محبت 120 هزار حاجی را در این گرما نگه دارد . هر کس از دیگری پرسید : چه خبر مهمی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه را در این جا نگه داشته است ؟ پیامبر بعد از نماز ظهر بالای بلندی رفت به طوری که تمام جمعیت ایشان را می دید بعد به علی علیه السلام فرمود که بالای بلندی بیاید حضرت علی علیه السلام هم یک پله از پیامبر پایین تر ایستاد . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنرانی خود را با نام خدا شروع کرد . من با تمام وجد به سخنان زیبای او گوش می دادم تا متوجه شدم آن امر مهم که به خاطرش در این بیابان گرم توقف کرده ایم چیست ؟ که ناگهان فرمود : باید فرمان مهمی را درباره ولایت علی علیه السلام به شما برسانم و گرنه پیام خدا را نرسانده ام و ترس از عذاب خدا دارم . در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست علی علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا همگی ببینند و فرمود : هر کس من مولای او هستم از این پس علی مولای اوست . بعد هم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : این سخن را حاضران به غائبان برسانند . 🆔 @ShamimeOfoq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️لیلی و مجنون و امام زمان (عج) 🌷 چون میسر نیست بر من کام او 🌷 عشق بازی می کنم با نام او ✍️ حجت الاسلام 🆔 @ShamimeOfoq
09 #وقت داستانه.pdf
105.2K
وقت داستانه ❤️ 🌸 وقتشه که قسمت پنجم از داستان صورتی خاکستری رو با هم بخونیم. این داستان فقط به افتخار همه دختران ایرانه. فقط دخترها کلیک کنن روی فایل👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
07 #کتابخانه.pdf
7.79M
🌷 چشم عسلی بچه خرس شادی بود و همیشه آوازهای قشنگ می خواند. زنبورها هم از شنیدن صدای چشم عسلی خوش حال می شدند و یک عالمه عسل خوشمزه درست می کردند اما یک روز اتفاق عجیبی افتاد، آن روز صدای آواز چشم عسلی نیامد! یعنی چه اتفاقی برای چشم عسلی افتاده بود...؟ برای خواندن ماجرای زیبای این داستان فایل رایگان کتاب را از اینجا 👆🏻دانلود کنید 🆔 @ShamimeOfoq
10 #وقت داستانه.pdf
156.6K
❤️ وقت داستانه ❤️ 💞 این داستان: دنیای رنگین کمانی 🌸 وقتشه که باهم قسمت ششم داستان صورتی خاکستری رو بخونیم. صورتی خاکستری فقط برای دختران سرزمین ایران نوشته شده است. دخترها کلیک کنید🦋👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
09 #وقت خوندن داستانه.pdf
240.5K
وقت خوندن داستانه 😊 🌸 با هم یک داستان نوجوان بخونیم اون هم از نوع مسابقه ای 😋 🌷✨عید✨🌷✨غدیر✨🌷✨مبارک✨🌷 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🆔 @ShamimeOfoq
09 #وقت داستانه.pdf
105.2K
وقت داستانه ❤️ 🌸 وقتشه که قسمت پنجم از داستان صورتی خاکستری رو با هم بخونیم. این داستان فقط به افتخار همه دختران ایرانه. فقط دخترها کلیک کنن روی فایل👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
07 #کتابخانه.pdf
7.79M
🌷 چشم عسلی بچه خرس شادی بود و همیشه آوازهای قشنگ می خواند. زنبورها هم از شنیدن صدای چشم عسلی خوش حال می شدند و یک عالمه عسل خوشمزه درست می کردند اما یک روز اتفاق عجیبی افتاد، آن روز صدای آواز چشم عسلی نیامد! یعنی چه اتفاقی برای چشم عسلی افتاده بود...؟ برای خواندن ماجرای زیبای این داستان فایل رایگان کتاب را از اینجا 👆🏻دانلود کنید 🆔 @ShamimeOfoq
10 #وقت داستانه.pdf
156.6K
❤️ وقت داستانه ❤️ 💞 این داستان: دنیای رنگین کمانی 🌸 وقتشه که باهم قسمت ششم داستان صورتی خاکستری رو بخونیم. صورتی خاکستری فقط برای دختران سرزمین ایران نوشته شده است. دخترها کلیک کنید🦋👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
لشکر.pdf
129.9K
سیاهی لشکر🦋 🔹 با صدای فریاد از خواب می‌پرم. تمام بدنم خیس عرق است. چشم‌هایم سیاهی می‌رود و عجیب می‌سوزد. نمی‌دانم چرا بدنم این‌قدر خسته و کوفته است، با این‌که در صحرای کربلا، نه تیری پرتاب کردم و نه شمشیری زدم؛ اما خستگی جنگ در بندبند وجودم دویده است. ... برای خواندن ادامه این داستان زیبا روی فایل بالا کلیک کن👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
شمیم افق
🌸 وقت خوندن داستانه 😊 حامد می گوید: «می تونیم از یاران امام حسین(ع) بگیم. حتی می تونیم لباسی مثل لباس اون زمان بپوشیم و در نقش خود اون فرد، او را معرفی کنیم. از زندگی اش، چطور پیوستنش به امام حسین(ع) در کربلا تعریف کنیم.» علی سرخ می شود: «ما حتی راجع به امام حسین(ع) و خانواده ی ایشان مطالعه نکرده ایم. می تونیم بگردیم، بخونیم و برای بچه ها راجع به ایشون بگیم.» نیما یکی از آن پرچم های مثلثی را می کشد: «قسمت های کوتاهی از وقایع کربلا را روی پرچم های مقوایی بنویسیم و در دید بچه ها نصب کنیم.» حامد می گوید: «اعمال ماه محرم را از مفاتیح الجنان بخونیم و بعضی از اون ها را دسته جمعی در مدرسه انجام بدیم.» علی زمزمه می کند: «بنویسیم.» -«چی؟» -«برای آقا امام حسین(ع) بنویسیم. از بچه ها هم بخواهیم برای ایشان بنویسند.» نیما چند نامه ی بالدار می کشد: «یک صندوق زیبا درست می کنیم تا حرف های شان را آن جا بگذارند.» از جا بلند می شوم: «حتی می تونیم به دوستان نزدیک بسپاریم، اولین کسی که به زیارت آقا می رود نامه ها را با خودش ببرد.» صدای ممتد زنگ بلند می شود. من، حرفها را تندتند می نویسم... برای خواندن داستان روی فایل بالا کلیک کن👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
🏴 ای اشک غم بسم الله، بردیدها راهی شو #عزاداری#تکیه_مجازی#سخن_آوا#پوستر #کربلا 🆔 @ShamimeOfoq