eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💠"مقایسه کردن زمینه‌ساز حسادت کودکان است!" 🔹 متأسفانه برخی والدین مزیت یکی از کودکان را به رخ دیگری می‌کشند. برای مثال می‌گویند از برادر یا خواهرت یاد بگیر، ببین شاگرد اول مدرسه شده؛ پس کودک برای جلب محبت پدر و مادر درگیر یک رقابت ناسالم می‌شود و تصمیم می‌گیرد شاگرد اول شود، اما چون در درس ریاضی و علوم ضعیف است، نمی‌تواند موفق شود؛ در نتیجه احساس ناتوانی می‌کند و نیز در می‌یابد پدر و مادر دیگر دوستش ندارند. بنابراین به خواهر یا برادرش حسادت می‌کند. 🔸 پدران و مادران بهتر است به جای این‌گونه رفتارها، استعدادها و توانایی‌های کودکان را شناسایی و به آن‌ها کمک کنند تا بتوانند استعدادهای خود را شکوفا کنند. ✅ همچنین اگر بچه‌ها را با هم مقایسه نکنند و آن‌ها را مورد حمایت قرار بدهند، بچه‌ها خود را باور می‌کنند و اعتماد به نفس‌شان بالا می‌رود. در حقیقت والدین باید به کودکان نشان بدهند چقدر دوست شان دارند و همه را با یک چشم می‌بینند. 🆔 @ShamimeOfoq
🔟ستارگان بصیرت 💠مثل مادرش زینب مگر چند ستاره ی دیگر از منظومه ی عاشورا مانده است؟ مگر تا تنهایی آفتاب چند نیزه و شمشیر فاصله است؟ سید و مولای من، اجازه ی نبرد و شهادتم می دهی؟ محمد به التماس کنار امام ایستاده است. چشم امام به سیاحت قامت فرزند خواهر برمی خیزد. درنگی کوتاه و سکوتی سنگین و سرانجام آغوش وداع امام و اشکی که صورت محمد را می نوازد، گواه رخصت امام است. محمد به شتاب تیر رهاشده از کمان به میدان می شتابد. زیبایی و رسایی قامت با شجاعت و فصاحت او اعجاب و اضطراب در دشمن می آفریند. صدای رسای او تا دوردست سپاه طنین می افکند. رجز محمد ترجمان بصیرت و درک و دشمن شناسی او بود. پسر عقیلی بنی هاشم تنها شمشیر نمی زد؛ که نقاب از چهره ها پس می زد تا فریب و فتنه و دروغ را عریان و رسوا کند. دین شناس هجده ساله ی عاشورا با رجز خویش تیغ روشنگری می چرخاند و با شمشیر بران ژرفای تاریک سرها و قلب ها را به مرگ مهمان می کرد. محمد در باران سنگ و نیزه و شمشیر بود. خونین و زخمی گاه رجز می خواند و گاه تکبیر می گفت و گاه در عطش و زخم و درد موج مهاجم دشمن را پس می راند. عامربن نهشل تمیمی نزدیک شد. محمد در جوشش رگها آخرین قطره ها را به پای عشق می ریخت. نیزه ی عامر بر کمرگاهش نشست. فرو افتاد. نیزه ها و سنگها باریدن گرفت. زخم بر زخم می شکفت و صدای محمد خاموش شد. ▪️محمدبن عبدالله از بنی هاشم، فرزند عبدالله بن جعفر بن ابی طالب و مادرش حضرت زینب است. سن: حدود ۱۸ سال ویژگی ها و فضایل: فهیم و بصیر، پرورده ی دامان زینب کبری، شجاع، دین شناس، ارادتمند ابا عبدالله، پاکباز و از جان گذشته، مظهر وقار و ادب و سیرت زینبی. 🆔 @ShamimeOfoq
💠‼️وقتي براي انجام كارهاي مختلف در منزل یا حتی انجام امور مرتبط با کودکانمان، غر مي‌زنيم، منت مي‌گذاريم، خود را خسته و کلافه و سردرگم از کارها نشان می‌دهیم.... ⛔️ تاثیرات حرفهایمان در وهله اول لذت یک زندگی بانشاط و پویا را از خودمان می‌گیرد و در نهایت فرزندانی غرغرو، طلبكار و ناراضي بار مي‌آوريم و آنها در زندگی آینده خود ناخرسند، کم صبر و پرتنش خواهند بود. 🆔 @ShamimeOfoq
حسین علیه السلام.mp3
2.66M
🌹 جان حسین جانانم حسین درمان من شده چشمای گریانم حسین 🆔 @ShamimeOfoq
جهاد با نفس عباس بن علی علیهماالسلام روز عاشورا، وقتی تشنه لب وارد شریعه فرات شد، دست به زیر آب برد اما با یادآوری تشنگی امام و اهل بیت، آب را بر روی آب ریخت و ننوشید و تشنه بیرون آمد. [بحارالانوار، ج 45، ص 41]. 🆔 @ShamimeOfoq
1️⃣1️⃣ستارگان بصیرت 💠تداعی خیبر و صفّین نوبت به محمد رسید. با شوقی عجیب چند گامی به میدان پیش رفت و برگشت. ایستاد. در چشم های امام نگریست و گفت: تشنه ام! آمدم از نگاهت جرعه ای دیگر بنوشم و با توانی که از این نوشیدن می یابم، مستانه بجنگم. گرد و غبار برخاست. صدای گرم محمد در میدان پیچید. رزم خیبر و صفین تداعی شد. همه به هم می گفتند: فرزند علی علیه السلام به میدان آمده است. تیغ جان شکار محمد قلب ها را به ضیافت مرگ می برد؛ به مهمانی شعله های خشم خدا. می جنگید و رجز او میدان را می لرزاند. رهبر و سرورم على است که سر فراز و بلندمرتبه است. من از نسل بنی هاشمم که نیک مردان بخشنده و بزرگوارند. این حسین است فرزند رسول خدا و پیامبر الهی. من با شمشیر آبگون از او حمایت و پاسداری می کنم. من جان خویش را قربانی برادر بزرگوارم می سازم. سرانجام تشنه کام و زخم خورده محاصره شد. بی شرم مردم خون آشام گرد او حلقه زدند. عقبة الغنوی بر او نیزه زد. زجربن بدر نخعی تیزی شمشیر را در پهلویش نشاند و مردی از بنی ابان بن دارم تیر بر سینه اش زد. محمد افتاده بود و تیغ و سنگ و نیزه بدنش را نشانه می رفت. امام خود را کنارش رساند. آخرین رمق بر لبها نشست. چشم را گشود و گفت: مولای من، بنشین تا دیگر بار چشمهایت را ببینم. امام نگاه اشک آلود را گشود و محمد به لبخندی چشم بر هم نهاد. ▪️محمدبن علی بن ابی طالب عليه السلام مشهور به محمد اصغر، کوچکتر از محمد حنفیه بود و برخی او را همان ابوبکر بن على می دانند. مادرش را لیلی بنت مسعود ارمیه دانسته اند. سن: حدود ۳۶ سال ویژگی ها و فضایل: رزمنده و چالاک، وفادار به اباعبدالله، بصیر و دین شناس، صبور، عالم به قرآن و معارف و اهل بیت، فداکار و پاکباز 🆔 @ShamimeOfoq
جـ💔ـانِ جهان، جهانِ جان تسلیت عرض میکنیم ولـ💔ـی امر مهـربان تسلیت عرض میکنیم فدای شال مشکی ات فدای گریه های تـ💔ـو حضرتـ💔ـ شاه روضه خوان تسلیت عرض میکنیم سلام صاحبـ❤️ـ عزا؛ آجرک الله مولا .... 🆔 @ShamimeOfoq
(ع) ◾️خون آلود شدن سنگها در عاشورا ▪️در كتاب معجم الكبير طبراني از زهري كه از شخصيت هاي برجسته اهل سنت و از فقهاي به نام اهل سنت است قاطعانه مي گويد: 🔻لمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن عَلِيٍّ رَضِي اللَّهُ عنه لم يُرْفَعْ حَجَرٌ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيطٌ ▪️ وقتي كه امام حسين كشته شد، در بيت المقدس هر سنگي را كه برداشتند، ديدند كه زيرش خون لخته است. 📚المعجم الكبير، ج 3، ص 113 🆔 @ShamimeOfoq
👌 سوگواری در خانه ها قال الباقر علیه السّلام: ثم لیندب الحسین و یبکیه و یأمر من فی داره بالبکاء علیه و یقیم فی داره مصیبته باظهار الجزع علیه و یتلاقون بالبکاء بعضهم بعضا فی البیوت و لیعزّ بعضهم بعضا بمصاب الحسین علیه السّلام. 🔸امام باقر علیه السّلام نسبت به کسانی که در روز عاشورا نمی توانند به زیارت آن حضرت بروند، اینگونه دستور عزاداری دادند و فرمودند: ✨بر حسین علیه السّلام ندبه و عزاداری و گریه کنید و به اهل خانۀ خود بگویید که بر او بگریند و در خانه با اظهار گریه و ناله بر حسین علیه السّلام، مراسم عزاداری بر پا کنید و یکدیگر را با گریه و تعزیت و تسلیت گویی در سوگ حسین علیه السّلام در خانه هایشان ملاقات نمایید. 📚کامل الزیارات، ص ۱۷۵. 🆔 @ShamimeOfoq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شبیه سازی شهادت حضرت عباس علیه السلام 🏴 با سفر به ۱۴۰۰ سال پیش و قدم زدن در نخلستان های اطراف فرات، شاهد ایثارگری علیه السلام خواهیم بود. 🆔 @ShamimeOfoq
2️⃣1️⃣ستارگان بصیرت 💠آیینه حسن (عليه السلام) مگر آسمان را در خویش خلاصه کرده است که این همه آرامش از نگاهش می تراود؟ حرکات و حالات ابوبکر برای حسین آیینه ی حسن است. برای او عبدالله اکبر، اکبر دوم کربلاست؛ با همان لطافت و ظرافت رفتار و گفتار. پانزده ساله بود؛ اما چندان رشید و خوش قامت و بزرگ که شکوه مردان جنگی را در ذهن ها تداعی می کرد. ابوبکر از عمو اجازه گرفت. اشک و آه بدرقه ی راهش شد. جنگید و جنگید. تشنگی بر قلب و جانش چنگ می انداخت. چشم هایش تار می رفت. از میدان به حاشیه بازگشت. امام ایستاده بود و در نگاه تار او خورشید روشنی دیگری داشت. توانی عجیب در بازوان ابوبکر جوانه زد. به میدان بازگشت و نبردی سهمگین تر را آغاز کرد. تشنگی امانش را بریده بود. تیر باران بود و میدان داغ و انبوه سواران و نیزه های بلند. کم کم خورشید میدان عاشورا به غروب می گرایید. چشم ها تار شد. زخم ها افزون تر و اکبر دوم کربلا به خاک افتاد. آخرین ضربه ها را شقاوت پیشه و پلید کربلا، عبدالله غنوی، بر او فرود آورد. امام زمان سوگوارانه سلامش می دهد و می گوید: «السلام علی ابی بکر بن الحسن بن على الزكي الولى المرمي بالسهم الروی لعن الله قاتله عبدالله بن عقبة الغنوی» سلام بر ابوبکر، فرزند حسن بن علی بن ابی طالب، که پاک و دوست داشتنی بود. کسی که با تیر دشمن از پای افتاد. نفرین و لعنت خداوند بر قاتل او عبدالله عقبه غنوی. ▪️ابوبکر بن حسن بن علی بن ابی طالب او را عبدالله، عبدالله اكبر و احمد نیز نامیده اند. مادرش ام ولد (کنیز) و نام وی را نفیله، ام اسحاق و نیز رمله گفته اند. سن: ۱۵ - ۱۶ سال ویژگی ها و فضایل: خوش قامت و خوش سیما، رشید، صبور و بصير، شیفته ى اباعبدالله، شجاع و مبارز و مجاهد في سبيل الله، عارف به قرآن و معارف الهی 🆔 @ShamimeOfoq
بر نِی، سرِ حسین به‌دستِ سواره‌ای گاهی کند به محملِ زینب نظاره‌ای آنجا نشسته، غم‌زده، طفلی سه‌ساله است رنگِ پریده‌اش ز غمِ دل، اشاره‌ای ترسان گرفته دامنِ زینب که: عمه‌جان! دریایِ غم مگر که ندارد کناره‌ای؟! از آفتاب، لاله‌صفت چهره سوخته داغِ دلش مگو که ندارد شماره‌ای نیلی رُخَش ز سیلی و پایَش پُر آبله مجروح، گوش او ز پِیِ گوشواره‌ای از گریه‌اش کبابْ دلِ همرهانِ او هر گفته‌اش ز آتشِ حسرت، شراره‌ای محملْ تکان چو می‌دهدش، یاد می‌کند از خیمه‌ای و کودکی و گاهواره‌ای تابِ سفر ندارد و راه است بس دراز خوانَد به گریهْ عمهٔ خود را که چاره‌ای دل نیست آن دلی که نسوزد به حالِ او دارد شرف به سنگدلان، سنگِ خاره‌ای دخت شَهی که کار دو عالم به‌دستِ اوست آوَخ اسیر شد به کف هیچ‌کاره‌ای زان دم که آفتابِ امامت غروب کرد گردد رقیه از پی او چون ستاره‌ای آمد سرِ حسین، "حسان"، پا به پای او زان دم که شد جدا ز تنِ پاره‌پاره‌ای ✍️حبیب‌الله 🆔 @ShamimeOfoq
صبح زیباتون بخیر دوستان وفادار شهدای کربلا🌷 درباره برادر مومنت، پشت سر سخنی بگو که دوست داری او پشت سر تو بگوید.🦋 🆔 @ShamimeOfoq
🦋 🌷 قطره‌ام؛ قطره‌ای دور از دریا. برگم؛ برگی جدا‌شده از درختی تنومند. ذره‌ام؛ ذره‌ای سرگردان‌. دورم از خودم‌‌‌، از تو‌‌‌، از رودخانه‌ای که قطره را به دریا ‌‌‌می‌رساند‌. گاهی به نظر ‌‌‌می‌رسد همه چیز خوب است‌؛ اما خوب نیست‌. هرچیز غیر از تو فقط ‌‌‌می‌تواند برای مدت کوتاهی آرامم کند‌. «الهی گرفتار آن دردم که تو داروی آنی. » 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 حق منطق حسینی: یعنی نترسیدن از مرگ🦋 منطق حسینی: یعنی ترجیح دادن حق بر باطل به هر قیمت🦋 منطق حسینی: یعنی کم نشمردن یاران حق و زیاد نشمردن یاران باطل در هر حجم و عدد.🦋 منطق حسینی: یعنی امید بی پایان حتی در لحظه ای که علی الظاهر آرزوها غروب می کند.🦋 🆔 @ShamimeOfoq
زیبایی سجده
344.8K
🌷 زیبایی سجده هایش را می شود دانلود کرد🌈 قرار شده در مدرسه یک مجلس روضه‌ی مختصر برگزار کنیم. از همان روز اول شروع کرده‌ایم به برنامه‌ریزی و تقسیم کار. شانس که نداریم، یکی از ما سه نفر رئیس شود، مجتبی رئیس شد. مجتبی بچه‌زرنگ کلاس است و همه این را می‌دانند که بچه‌زرنگ‌ها فقط کتاب¬خواندن‌شان خوب است وگرنه کار کردن بلد نیستند؛ به خاطر همین، ما سه نفر یواشکی یک شورای حل بحران تشکیل دادیم که اگر خدای نکرده کار به جاهای باریک کشید و دیدیم آبروی خودمان و مدرسه در خطر است، آستین‌ها را بالا بزنیم و خودمان برای روضه کاری بکنیم. مجتبی، سر کلاسی که در حال برگزاری جلسه‌ی پرسش و پاسخ از معلم‌ها است. کلاس هم که تمام می‌شود، بچه‌های ضعیف‌تر رهایش نمی‌کنند؛ یکی می‌گوید: «تو را به خدا جواب آن سؤال سخته را به من بگو»، یکی می‌گوید... برای خواندن ادامه این مطلب زیبا روی فایل بالا کلیک کنید🦋 🆔 @ShamimeOfoq
به حسین.pdf
128.8K
«من می‌خندانمش. بالاخره روزی می‌خندانمش.» چه فکر احمقانه‌ای می‌کردم. حماقت را از حد گذرانده بودم. فکر می‌کردم دلقک هستم آدم خوبی هستم. همه را می‌خندانم محبوب دل همه هستم. نه، من کارهایم درست نبود. تازه می‌فهمم در چه اشتباه بزرگی بوده‌ام. چه کارهای ابلهانه‌ای از خود بروز می‌دادم. ادا و اطوار کودکانه. کارهای زننده. شوخی‌های بی‌مزه، با همه کس. با آن کسی که خوشش می‌آمد و با آن کسی که از شوخی بدش می‌آمد. نه کارم درست نبود. اعتراف می‌کنم که شور همه چیز را در آورده بودم. شده بودم یک دلقک حسابی. اگر حرف حضرت سجاد(ع) نبود شاید برای همیشه در این گمراهی می‌ماندم و ... برای خواندن این داستان روی فایل بالا کلیک کنید👆🏻 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 قهرمان واقعی 🌿 امام سجاد علیه السلام 🔹 قسمت اول قهرمانِ بندگی🦋 «او» نماز هایش را اول وقت می خواند، آرام و طولانی. از نماز لذّت می برد و سجده هایش زبانزد بود. عاشقانه قرآن می خواند و صوت دل‌نشینش همه را مجذوب می کرد. قهرمانِ بخشندگی🦋 دست و دلبازی‌اش اندازه نداشت؛ به فقرا کمک می کرد؛ هر جا نیازمندی می دید، در راه مانده یا غریبی، نیازش را برطرف می کرد. «او» بیش‌ترِ مواقع پنهانی انفاق می کرد. قهرمانِ فروتنی🦋 فرزند امام بود؛ دوست داران و طرف‌دارانش کم نبودند؛ امّا خود را معرفی نمی کرد؛ نمی خواست کسی را به زحمت بیندازد. «او» در سفرهای حج به صورت ناشناس به مردم و مسافرها خدمت می کرد. قهرمانِ گذشت🦋 اگر توهین می کردند با لبخند جواب می داد و گذشت می کرد. روزی مردی غریبه شروع کرد به ناسزا گفتن، خادمان خانه قصد تنبیه مرد را داشتند، ولی «او» جای انتقام، هدیه ای به مرد بخشید. 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 قهرمان واقعی 🌿 امام سجاد علیه السلام 🔹 قسمت دوم قهرمانِ صبوری🦋 پدر و برادرها و مردان خانواده اش را به ناحق شهید کردند. به خواست خدا بیمار شد و زنده ماند؛ بعد از این ماجرا دلِ داغ‌دارش آرام نداشت؛ امّا صبر و بردباری را فراموش نکرد. «او» راضی بود به رضای خداوند. قهرمانِ دانایی🦋 علمش بی حساب بود، یک علم آسمانی. علم «او» شبیه مدرک های امروزی ما نبود؛ وقایع آینده را هم می دانست، اتّفاق های امروز تا قیامت. قهرمانِ ساده زیستی🦋 می توانست خانه ای اعیانی داشته باشد، لباس و خوراک آن‌چنانی؛ امّا در ساده ترین منزل زندگی می کرد. تمامِ دل‌بستگی اش در دنیا خلاصه می شد در خداون. «او» فقط دل‌بسته ی خدا بود. قهرمانِ شجاعت🦋 در عاشوار بیمار بود؛ امّا در مجلس ابن زیاد و یزید شجاعتِ حیدری اش را به همه نشان داد. در شام خطبه خواندن علیه حکومت دل شیر می خواست و «او» دل شیر داشت. «او» امام سجاد بود، امام چهارم شیعیان. راستی تو چقدر شبیه امام سجّاد هستی؟ اصلا چقدر سعی می کنی شبیه «او» باشی؟ شبیه یک قهرمان واقعی. 🆔 @ShamimeOfoq
خوندن داستانه.pdf
179.4K
🌷 وقت خوندن داستانه😊 🍃 از دروازه دمشق که می گذرد، متوجه اوضاع و احوال غیرعادی شهر می شود. مغازه ها بسته اند و دیوارها را به علامت سوگواری با پارچه های سیاه پوشانده اند.... برای خواندن ادامه این داستان زیبا روی فایل بالا کلیک کن👆🏻 تعجب می کند، با خود می گوید نکند خلیفه مرده است؟ شاید هم یکی از نزدیکانش! بهتر است از کسی بپرسم؛ اما به جز این گزمه های عبوس و بداخلاق که هیچ کس این جا نیست، انگارپرنده ها هم پر نمی زنند! 🆔 @ShamimeOfoq