eitaa logo
احکام شرعی کاربردی
1.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
پاسخگویی به سؤالات شرعی👇 مقلدین مقام معظم رهبری و آیت الله سیستانی @Chnani313 مقلدین آیت الله مکارم و دیگر مراجع @h_babazadeh لینک کانال: @Sharia313
مشاهده در ایتا
دانلود
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|📱|•• 💚 +تُو‌اَزتُو‌آسِمون بِبین‌بابایِ‌من‌کجاست..؛💔😭 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @arefeen
📚شب کرامت پیرزن از همان دیشب که بچه‌ها گفتند هماهنگ کرده‌اند روضه‌خوان بیاید به منزلش دل توی دلش نبود. پارچه سیاهی‌ها را بیرون آورده بود و آماده گذاشته بود تا بچه‌ها دیوارهای خانه‌اش را سیاه‌پوش کنند. با همان ناتوانی‌اش خانه را جارو کرده بود، هرچه برای روضه‌ی فردا لازم داشت را هم سفارش داد تا بچه‌ها برایش بگیرند. معلم قرآن مسجد بود و تقریباً هرکس از خانم‌های محل قرآن خواندن را بلد بود او را می‌شناخت. جلسات قرآن دوشنبه‌هایش هم در هیچ شرایطی تعطیل نمی‌شد. محرم‌ها هم در به در مجالس روضه‌ی مساجد و خانه‌های اهالی محل می‌شد. نمی‌توانست یک روز را بدون روضه سر کند. اما حالا شرایط فرق کرده بود، ماه رمضان آمده بود و رفته بود، اما بخاطر کرونا مساجد باز نشدند، او هم برای سن و بیماری‌هایش مدت‌ها بود پایش را از خانه بیرون نگذاشته بود. حالا که چهار روز از محرم گذشته بود و کارش شده بود روشن کردن تلویزیون و زیر و رو کردن کانال‌ها برای پیدا کردن ذکر و روضه‌ای ولو اندک، خیلی دلش گرفته بود. همین شب قبل بود که خواب «آقا» را می‌دید. آقا همان روضه‌خوانی بود که سال‌های دور ماهی یک بار به خانه‌اش می‌آمد و روضه‌ی مختصری می‌خواند و می‌رفت. خواب دیده بود که مثل تمام روزهای آمدن آقا، بچه‌ها را دم صبح فرستاده بود درب خانه‌ی همسایه‌هایش تا دعوت‌شان کنند به مجلس روضه. بعد دیده بود که آقا نشست روی همان صندلی همیشگی و صلی‌الله‌علیک یا ابا عبدالله گفت، از صدای هق‌هق خودش از خواب پریده بود و دلش پر زده بود برای یک روضه‌ی آقا.... @arefeen
📚داستان کوتاه سلام بی جواب 🌸روزي سقراط ، حکيم معروف يوناني، مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثراست. علت ناراحتيش را پرسيد ،پاسخ داد:"در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم." 🌸سقراط گفت:"چرا رنجيدي؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت کننده است." 🌸سقراط پرسيد:"اگر در راه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد وبيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟" 🌸مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم.آدم که از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود." 🌸سقراط پرسيد:"به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟" 🌸مرد جواب داد:"احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم." 🌸سقراط گفت:"همه ي اين کارها را به خاطر آن مي کردي که او را بيمار مي دانستي،آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نادرست است،روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟ 🌸بيماري فکر و روان نامش "غفلت" است و بايد به جاي دلخوري و رنجش ،نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند. 🌸پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيمار است. @arefeen ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚داستان کوتاه پسر کوچکی وارد مغازه‌ای شد، جعبه‌ی نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه‌های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره... مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می‌داد. پسرک پرسید: «خانم، می‌توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن‌های حیاط خانه‌تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می‌دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می‌دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملن راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم،من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می‌کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را درکل شهر خواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت،گوشی را گذاشت. مغازه‌دار که به صحبت‌های او گوش داده بود، گفت:«پسر از رفتارت خوشم آمد ، به خاطر این‌که روحیه‌ی خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می‌سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می‌کند. چه خوب است گاهی عملکردمان را بسنجیم ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @arefeen
✨﷽✨ 🏴فضيلت مرثیه: ✍مرحوم مجلسی نقل کرده است که: «زید بن شحّام» می گفت: «من با گروهی از مردم کوفه در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم. «جعفر بن عفّان» خدمت آن حضرت آمد. امام علیه السلام او را احترام کرد و نزد خود نشاند. آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: مرثیه می سرایی؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: بخوان. جعفر اشعاری خواند و ضمن آن به مصائب امام حسین علیه السلام اشاره نمود.امام صادق گریست و حاضران نیز گریستند. آنگاه حضرت فرمود: به خدا سوگند! ملائکه و فرشتگان مقرّب خدا در اینجا حاضر شدند. ای جعفر! خداوند بهشت را بر تو واجب کرد و گناهان تو را آمرزید. سپس فرمود: ای جعفر! می خواهی بیشتر بگویم؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: هر کس در مصیبت حسین، شعری بگوید و بگرید یا بگریاند، خداوند بهشت را برایش واجب و تمام گناهان او را بیامرزد. 📚جلا العیون، ص۵۲۳۰ به نقل از رجال کشی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @arefeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  ⎖❏•اِمـٰام‌رِضـٰاۍمَن🕊؛° ¬”بہ‌نگاهے‌به‌دعایۍ‌دل‌مارا‌دریاب!” ڪہ‌اسیرڪرم و شیوه‌ۍ‌احسان‌توایم¬ ‌•سُفره‌یِ‌مازِڪرَم‌خانہ‌یِ‌توناטּدارد💚. •اللَّھِمَّ‌صَلِّ‌عَلَےٰعَلِےِّبْنِ‌مُوسَے‌لرِّضَـٰاالْمُرْتَضَےٰ‌‌ 𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍 ❍°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❍°• @arefeen
• ڪاش‌یه‌جورۍ‌تغییــر‌ڪنیم.. ڪه‌بعدها‌بگیم، ◂همه‌چیز‌از اونســـال‌شروع‌شد.)) 🚶‍♂ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @arefeen
✨﷽✨ ✍️گاهی در جملات خود اگر دقت کنیم به روشنی درمی‌یابیم که هر کجا سخن از کار نیک و آخرت باشد شیطان بر زبان ما جملات زیبایی قرار می‌دهد. مردان وقتی سیگار می‌کشند نمی‌گویند حق اهل و عیال‌مان را دود می‌کنیم، اما وقتی که می‌خواهند مبلغی در راه خدا و برای نیازمندان بدهند، می‌گویند: «حق زن و فرزند ماست، حق ما نیست»؛ حق تعالی می‌فرماید: با من تجارت کنید و یقین کنید که ضرر نخواهید کرد. وقتی کلام از تجارت با خدا با مال است، هیچ انسانی ریسک و خطر نمی‌کند. هرچند راه تجارت با خدا خطری ندارد که هیچ، بلکه سرشار از سود است. ولی وقتی کسی می‌خواهد در یک شرکت هرمی که سودش و حتی تکلیف سرمایه‌اش مشخص نیست سرمایه‌گذاری کند، می‌گوید: «من این مبلغ را خطر کردم ترس ندارم حتی همه‌اش را بخورند و محو کنند...» 🔥بدرستی که نفس و شیطان اجازه نمی‌دهند انسان بداند تجارت راستین و واقعی کدام است؟! @arefeen
📝 کره خری از مادرش پرسید: این کجای انصاف است که ما با کلی سختی و مشقت ، یونجه را از مزرعه به خانه حمل می کنیم، در حالی که گل های یونجه را گوسفند میخورد و ته مانده آن را به ما می دهند...؟! گوسفند آنچنان به حرص و ولع گلهای یونجه را می خورد که صدای خرت خرت آن و حسرت یکبار خوردن گل یونجه، ما را می کشد... خر به فرزندش گفت: صبر داشته باش و عاقبت این کار را ببین... بعد از مدتی سر گوسفند را بریدند... گوسفند در حالیکه جان می داد، صدای غرغرش همه حا پیچیده بود... خر به فرزندش گفت: کسی که یونجه های مفت را با صدای خرت خرت می خورد، عاقبت همینطور هم غر غر می کند! هرکسی حاصل دسترنج دیگران را مفت میخورد باید نگران عواقبش هم @arefeen
📚 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!» پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. : (داستان‏های شهید دستغیب ص 30- 31) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @arefeen