🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌸امام صادق عليه السّلام فرمودند:
✨من زارنا مما تنا فکانما زارنا فی حیاتنا✨
"هر کس پس از مردنمان ما را زیارت کند، چنان است که ما را در زمان حیاتمان زیارت کرده باشد."
📚بحارالانوار، ج100، ص 124
🌹 @arefeen
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
💠چشیدن حقیقت علم از امام رضا(ع)
#خوردن_آب_دهان_امام_رضا_توسط_علامه
🔹علامه حسن زاده آملی(حفظه الله):
🔰در دوران جوانى و آغاز درس زندگانى كه در مسجد جامع آمل، سرگرم به صرف و تهجد، عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم.
در رؤیاى مبارك سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل كردم و به زیارت جمال دل آراى ولى الله اعظم، ثامن الحجج، على بن موسى الرضا علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیة و الثناء نائل شدم.
در آن لیله مباركه قبل از آن كه به حضور باهر النور امام(علیه السلام) مشرف شوم، مرا به مسجدى بردند كه در آن مزار حبیبى از احباء الله بود و به من فرمودند: در كنار این تربت دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه بر آورده است، من از روى عشق و علاقه مفرطى كه به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم.
سپس به پیشگاه والاى امام هشتم، سلطان دین رضا روحى لتربه الفداء و خاك درش تاج سرم رسیدم و عرض ادب نمودم، بدون اینکه سخنى بگویم، امام كه آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست فرمود: نزدیك بیا!
نزدیك رفتم و چشم به روى امام گشودم، دیدم آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه: بنوش، امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع از كوثر دهانش آن آب حیات را بوسیدم و در همان حال به قلبم خطور كرد كه امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود: پیغمبر اكرم(صلى الله علیه و آله) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم كه هزار در علم و از هر در هزار در دیگرى به روى من گشوده شد.
پس از آن امام(علیه السلام) طى الارض را عملا به من بنمود، كه از آن خواب نوشین شیرین كه از هزاران سال بیدارى من بهتر بود به در آمدم.
🌹 @arefeen
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌹🍃صلّي الله عليــــــــكَ يـــــا علي بن مـوســـــي الـــرّضا اَلسّلام عليكَ اَيّها الامام الرّئوف🍃🌹
🌷یا رضا جان کن مدد بر خوانِ تو مهمان منم
🌷در شبِ میلادِ تو دلْ تشنهی درمان منم
🌷دست من از عیدی لطف و شفاعت خالی است
🌷پادشاهی من گدایم، دست بر دامان منم
🌹✨ولادت باسعادت آقا امام رضا(ع) بر تمام شیعیان و محبّان اهل بیت علیهم السلام مبارک باد✨🌹
🌹 @arefeen
🌹🍃مولا جان یا امام رضا🍃🌹
🌷باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
🌷آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
🌷هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
🌷خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
🌷هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
🌷او را به درد کرببلا مبتلا کنند
🌷از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
🌷آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند
🌹 @arefeen
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠شیعه شدن خانم مسیحی با عنایت امام رضا(ع)
✳️خانمی مسیحی، نزد حضرت آیت الله میلانی، به مذهب شیعه گرویده بود. نام او «رانیک اصلانیان» بود و حضرت آیت الله میلانی او را فاطمه نامیده بودند. آن خانم علت شیعه شدن خود را، عنایت امام رضا علیه السلام بیان کرده بود..
🔰من گرفتار درد شدیدی شدم و مدت ها در یکی از بیمارستان های تهران، بستری شدم. توان هر کاری از من سلب شده بود، بالاخره به من اعلام کردند که سه مهره کمر شما سیاه شده است وکم کم به من فهماندند که این بیماری هیچ درمانی ندارد.
معلوم است که چه حال و روزی داشتم، یکی از بانوان پرستار که از پرونده ام آگاه بود، گفت: شما به زیارت امام رضا علیه السلام بروید، خوب می شود. گفتم: من مسیحی هستم و ایشان امام شیعیان، چگونه نزد ایشان بروم و چه بگویم، بعد هم بیماری من که علاج ندارد.
او گفت: ایشان طبیب هر دردی هستند و قدرت ایشان، مافوق انسان هاست، به علاوه ایشان امام رئوف هستند و کسی را ناامید نمی کنند، حال هر که می خواهد باشد. بالاخره چاره نداشتم و از خانواده خواستم، هر طور شده مرا به مشهد ببرند. آنان کوپه قطاری برایم گرفتند و مرا روی صندلی ها خواباندند و در مشهد نیز به همان صورت مرا به داخل حرم بردند و دخیل بستند.
روز دوم، درعالم رویا آقایی را دیدم که از درون ضریح به بیرون تشریف آوردند و به مهره های کمرم اشاره کردند. من که نمی توانستم تکان بخورم، بلافاصله ازجا بلند شدم و نشستم ، سپس ایستادم و بعد از آن به راه افتادم.
همه متحیر مانده بودند و به ناگاه فریادهای خانواده، اطرافیان و سایر زائران در فضای حرم طنین انداز شد و سیل جمعیت برای تبرک لباس ها، به سمت من هجوم آوردند...
به هر تقدیر به تهران برگشتم و به همان بیمارستان رفتم. آنان مجداً تمام آزمایشات وعکس برداری ها را انجام دادند و این بار به صراحت اعلام کردند که شما علاجی از نظر پزشکی نداشتید، الان هم هیچ مشکلی ندارید. من که اکنون عظمت و ولایت این خاندان را درک کرده ام، زندگی خود را مدیون عنایت ایشان می دانم و سعی خواهم کرد ازاین پس شیعه ایشان باشم.
🌹 @arefeen
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
💠ارادت شهدا به حضرت امام رضا(ع)
🔰اوایل سال 72 بود و گرماى فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع)..
شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد.
همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
📚کتاب تفحص آقای حمید داوود آبادی
🌹 @arefeen
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
🌹✨نکات ناب اخلاقی بزرگان✨🌹
🌸آیت الله فاطمی نیا(حفظه الله):
🍃این همه در اینترنت و کتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته؟ آقای بهجت چی گفته؟ این همه این در و آن در میزنی، چی شد آخر❓
🍃تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی❗️
🍃هنوز قلبت بلد نیست خوبیها رو حس کنه؛ نیکی ها رو دریافت کنه و فقط اشکال و ایرادها رو زود چشمت می بینه؛ نگاهت را کنترل نمیکنی❗️
🍃خانم! حجابت را حاضر نیستی کامل کنی؛ میخوای بشی"سالک" بنده خدا⁉️
👈قدم اول ترک معصیت است‼️
👈به اندازه خودت، نمیگم معصوم بشی ولی تلاش کن‼️
👈در خانواده خوب رفتار کنید که همسرانتان مشتاق شما باشند‼️
👈اخلاقیاتتون رو روش کار کنید و اصلاح کنید، عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب میاندازد‼️
💢خود ملا حسین قلی همدانی(ره) از قبر بیرون بیاد و بشه مرشدت، ولی عاق والدین باشی، یا ترک معصیت نکرده باشی، به جایی نمیرسی، حواست باشه‼️
❌نگاه به نامحرم تیری است که انسان را به زمین میزند و سخت بشود که بلند شوی‼️
🔰اگر اول و قبل از هر چیز، معصیتت را ترک نکنی، بقیه کارهایت بیهوده است‼️
🌹 @arefeen
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
🌺داستان وزیر ناصبی و دلقکی که از محبّان امام علی(ع) بود
❇️پادشاهی دلقکی داشت که با تقلید از دیگران باعث خوشحالی شاه می گردید،شاه خود مذهب اهل سنت را داشت ولی وزیرش مردی ناصبی و دشمن خاندان پیامبر(ص) بود.
برای پادشاه مسافرتی پیش آمد، وزیر را به جای خود نشانید؛ وزیر می دانست که دلقک از دوستان حضرت علی(ع) و شیعه مذهب است، روزی او را خواسته گفت: باید برای من ادای علی بن ابیطالب را در بیاوری، دلقک هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود،پذیرفته نشد،عاقبت از روی ناچاری یک روز مهلت خواست..
🔵روز بعد با لباس اعراب در حالی که شمشیری برّان در کمر داشت وارد شد،جلو وزیر آمد با لحنی جدی و آمرانه به او گفت: به خدا و پیامبر و خلافت بلافصل من ایمان بیاور و الا گردنت را می زنم،وزیر به خیال اینکه شوخی و دلقک بازی می کند،سخت در خنده شد. دلقک جلوتر آمد، بالحنی جدی تری سخنان خود را تکرار کرد و مقداری شمشیر را از نیام خارج کرد، خنده وزیر شدیدتر شد، بالاخره در مرتبه سوم با کمال نیرو پیش آمد و تمام شمشیر را از نیام کشید، سخنان خود را برای آخرین بار گفت!! وزیر در حالی که غرق در خنده بود، ناگاه متوجه شد شمشیری برّان بر فرقش فرود آمد.!! با همان ضربت به زندگی وزیر خاتمه داد.
جریان به پادشاه رسید؛ مقلد فراری شد، شاه دستور داد او را پیدا کنند، حاضر شد واقع جریان را مشروحاً نقل کند..پادشاه از عمل بِجایش خندید و او را بخشید.
🌹 @arefeen
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
✨إلْزَمْ مالا يَضُرُّكَ مَعَهُ شَئٌ كَما لا يَنفَعُكَ مِن غَيرِهِ شَئٌ، وَ إيّاكَ وَ اللِّجاجَةَ وَ المَشْىَ إلى غَيرِ حاجَةٍ وَالضِّحْكَ فى غَيرِ تَعَجُّبٍ✨
🍃حضرت موسى عليه السلام به حضرت خضر عليه السلام گفت: مرا سفارشى كن؟!
🌼خضر عليه السلام گفت:
"به چيزى تمسك كن كه با وجود آن، چيزى به تو زيان نزند؛ همانگونه كه بدون آن، هيچ چيز به تو سودى نمى رساند. از خيره سرى بپرهيز و از رفتن در پى چيزى كه بدان نيازى ندارى، دورى كن و بى سبب و بدون تعجّب مخند."
📚ميزان الحكمه به نقل از قصص الانبياء، ص157، ح 171
🌹 @arefeen
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
احکام شرعی کاربردی
💢عیادت عزرائیل از آیت الله سید احمد خوانساری رحمه الله علیه 🌹 @arefeen
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃
💠عیادت عزرائیل از آیت الله سید احمد خوانساری(ره)
⚜یکی از علمای تهران که در آخرین روزهای حیات پر برکت آیت الله خوانساری برای عیادت خدمت رسیده بود. از ایشان نقل می کند:
🔹شخص ناشناسی نزد من آمد و گفت:
👈من عزرائیل هستم‼️
🔸پرسیدم: برای قبض روح آمده ای❓
🔹عزرائیل گفت:
👈نه برای عیادت آمده ام، اگر مشکلی داری بگو❗️
🔸گفتم: قسمتی از پایم درد می کند⁉️
☘او به پایم دست کشید و برطرف شد❗️
🔹موقع خداحافظی به من گفت:
🔰ده روز دیگر برای قبض روح می آیم‼️
🔻و ده روز بعد آن عالم جلیل به لقاالله پیوست❗️
🌹 @arefeen
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃
🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃
💢کاری نکن که به تو سوظن ببرند!
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
☘در زمان طاغوت جوانی متدین را دیدم که وارد سینما شد..
🔸بعد که او را دیدم و جریان را پرسیدم؟
🔹گفت: رفتم داخل سینما پول خرد کنم!
🔸به او گفتم: نباید این کار را می کردی! چون ممکن بود کسی خیال کند برای دیدن فیلم(مبتذل) رفته ای!!
🌹 @arefeen
🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
#داستان_آموزنده_و_بسیار_زیبا
💠یاران مخلص شرط ظهور امام زمان(عج)
❇️شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظرامام زمان(عج) بوده است.
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی.»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
اينك در خانه جناب شيخ علي حلاوي، بقعه اي موسوم به مقام صاحب الزمان (عج)ساخته شده كه روي سر در ورودي آن، زيارت مختصري از امام زمان(عج) نگاشته شده است.
📚العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان، ج2، ص 77-87
🌹 @arefeen
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
👌تربیت صحیح فرزندان
🌸🍃مردی يه ساندويچ براي دوتا پسر كوچيكش گرفت؛
گذاشت روی ميز،
به اولی گفت: "تو نصف كن!"
و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!"
🍀مات و مبهوت نحوه ی تربيت و عدالت اين مرد شدم!!
🔸يعني اگه اولى يه وقت عمداً نامساوى نصف كنه، دومى حق داشته باشه كه اول انتخاب كنه!
✅این جوری عدالت رو یاد بچه هامون بدیم..
🌹 @arefeen