🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔵به بچه هاتون یاد بدهید:
🔹حسین از بی یاری سر بریده شد، نه از بی آبی..😔
🔹عباس از معرفت و مرام بی دست شد، نه به خاطر مشک آب..😔
🔹اونجا که امام حسین(ع) فریاد زد:
"هل من ناصر ینصرنی"؛
🔹یار میخواست نه آب..!!
🔹به بچه هاتون از آزادگی حسین بگویید، نه از لبهای تشنه..
🔹خیلی ها لب تشنه از دنیا رفتن اما حسین نشدن!!
✅حسین یعنی:
👈مردانگی، آزادگی، غیرت، شجاعت و شهامت..
✅حسین یعنی:
👈آزادگی حتی لحظه ای که گلوی نوزادت دریده شد..😔
✅عباس یعنی:
👈جوانمردی، معرفت، حیا، غیرت..
✅عباس یعنی:
👈پشت برادر حتی بدون دست..😔
👈به بچه هاتون راه اصلی کربلا را نشان بدهید!
✅یکی از مهترین پیامهای فراموش شده عاشورا:
🌷امام حسین(ع) شب عاشورا به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود!🤔
🔴او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده "حق الناس" نیست..
🌹 @arefeen
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔰امام صادق(ع):زیارت حسین(ع) باعث «افزایش رزق» و «شادی» می شود!
🔸امام صادق(ع): حسين(ع) را زيارت كنيد اگر چه سالی یکبار؛ زيرا هر كس به زيارتش رود در حالى كه حق آن حضرت را بشناسد و منكر نباشد(یعنی قبول امامت و واجب الطاعة بودن)، عوضی کمتر از بهشت ندارد، و روزى و رزقش وسعت پيدا مىكند، و در همين عالم خداوند متعال در ازاى زيارتش به او در دنيا فرح و سرور مىدهد.
🔻کتاب معتبر کامل الزیارت ص۱۵۱
🌹 @arefeen
🌷حکایت ملانصرالدین
ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد.
در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.
ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت.
هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد.
بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود
و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.
ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد
که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد!
آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند.
چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد.
بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد
از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟
فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند!
ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی؟
فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند،
چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!
نکته .
این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست،
همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است.
ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم.
خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم.
فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است.
خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که خویشتن را
به حساب نیاورده و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشیم.
ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم.
در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد
و بر آن که رفته حسرت می خوریم.
پس تا امروز، دیروز نشده قدر بدانیم
و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم.
🌹 @arefeen
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
♨️این مطلب رو فقط مسئولین بی کفایت و خائن بخونند تا شاید خجالت بکشند‼️
💢حساسیت به بوی کباب❗️
🔻هر وقت میخواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم، يکي دو نفر جلوتر مي روند تا اگر بوي کباب شنيدند خبرش کنند؛ چون حساسيت دارد به بوي کباب، خيلي حالش بد مي شود❗️
🔹يک بار خيلي اصرار کرديم که چرا؟
🌷گفت: اگر در ميدان مين بودي و به خاطر اشتباهي، مين فسفري عمل مي کرد و دوستت براي اينکه معبر و عمليات لو نرود، آن را مي گرفت زير شکمش و ذره ذره آب مي شد و حتي داد و فریاد هم نمي زد و از اين ماجرا فقط بوي بدن کباب شده توي فضا مي ماند، تو به اين بو حساس نمي شدي؟؟؟
#شهدا_شرمنده_ایم
👈ناب ترین مطالب در کانال معرفتی #عارفین
🌹 @arefeen
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🌷داستان کوتاه نماز
✨⇐ سید علی اکبر ابوترابی ۲۶ آذر ۱۳۵۹ در عملیات شناسایی در تپه های الله اکبر به اسارت درآمد. او ۲۰۰متر در قلب نیروهای دشمن نفوذ کرده بود.
✨⇐ابوترابی هنگام اسارت خود را به مرگ زده بود تا تیر خلاص کارش را تمام کند. اما نیمه جان به درون نفر بر انداخته شد و با سر به کف آن خورد. او در زندان وزارت دفاع حزب بعث بارها و بارها تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.
خاطره ای از تاثیرگذاری نماز ایشان را از زبان خودشان بخوانید :
✨⇐ تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که اسیر ایرانی هم آنجا نبود، بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.
✨⇐جایتان خالی از صبح که بلند می شدم نماز قضا می خواندم تا ظهر. ۳ دقیقه بین نمازهایم فاصله نمی گذاشتم. بکوب نماز، تا ظهر و ظهر نیم ساعتی چرت می زدم و بعد از آن می خواندم تا غروب آفتاب. بعد از نماز مغرب تا ده شب [هم] بکوب نماز می خواندم.
✨⇐ آنجا کسانی بودند که با ایرانی سر و کار نداشتند. غذا را برایم با لگد می آوردند. خیلی برخورد بدی داشتند. بعد از ۳روز-که سلول هم انفرادی بود و یک روزنه ای داشت- نگهبان دید صبح رد می شود من دارم نماز می خوانم، یک ساعت دیگر، دو ساعت دیگر هم همین طور.
از روز سوم غذا را دو دستی گذاشت جلوی من. شب چهارم و پنجم در را باز کرد و آمد خیلی مودب گفت: انت عابد؛ زاهد؟ تو عابدی؟ تو زاهدی؟ چه هستی؟
✨⇐ گفت: ما شنیده ایم ایرانی ها مجوسند و آتش پرستند. تو را از کجا به نام ایرانی آوردند. گفتم: به هرحال اگر ایرانی ها مجوسند، من هم مجوسم و اگر نماز می خوانند من هم نماز می خوانم.
✨⇐ از روز دوم که دید نمازم قطع نمی شود، خجالت کشید که با من آن گونه برخورد کند. از آن شبی که به من گفت: انت زاهد، انت عابد، دیگر می آمد در سلول را دو، سه ساعت باز می گذاشت که هر وقت می خواهم بروم دستشویی و وضو بگیرم. نماز رفتار اینها را عوض کرد.
✨⇐بعد از ۱۶روز صحنه عوض شد. مرا دوباره بردند وزارت دفاع [ و از کشتن من صرف نظر کردند]
🌷⇐الگوی مرحوم حجت الاسلام ابوترابی امام کاظم علیه السلام بودند، ایشان با عبادت خود در زندان زن بی عفت و بدکاره ای را که از طرف هارون الرشید مأموریت کثیفی داشت را متحول و اهل عبادت کردند.
📚 کتاب تسبیح ابوترابی ؛ حسن شکیب زاده ؛ ص 78 ؛ خاطره سید علی اکبر ابوترابی
🌹 @arefeen