eitaa logo
شعر هیأت
10.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
183 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹ای دلیل زندگی🔹 باز هم آدینه شد، مانده‌ام در انتظار چشم در راه توام، بی‌قرارم، بی‌قرار... من تو را گم کرده‌ام، پشت فصلی از دریغ من تو را گم کرده‌ام، پشت فصل انتظار سمت چشمان تو کو، تا بیاسایم دمی در پناه چشم تو، ای رسول نوبهار... بی‌فروغ عشق تو، می‌شود هستی یتیم مهر و ماه و آسمان، می‌شود بی‌اعتبار تشنۀ وصل توام، ای دلیل زندگی کی به پایان می‌رسد، روزهای انتظار؟! مهر عالمتاب عدل، یک تبسم جلوه کن تا بمیرد ظلم شب، تا بخندد روزگار باز هم آدینه شد، جاده اما خالی است باز هم سهم من است، حسرتی دنباله‌دار 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4090@ShereHeyat
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست رفتیم به دیدار حکیمان و طبیبان گفتند که با دانش آن‌ها، شدنی نیست این زخم که بر پیکر ما دست خودی زد آنقدر عمیق است که حاشا شدنی نیست کُند است چنان رفتن هر ثانیه، انگار شب، این شب عقرب‌زده، فردا شدنی نیست هرقدر که پیراهن گلدار بپوشد بی نور شما باغچه زیبا شدنی نیست رخصت بده بانوی عزیزم بنویسم بی عطر حرم، چشم غزل وا شدنی نیست 📝 #اعظم_سعادتمند 🌐 shereheyat.ir/node/4518 ✅ @ShereHeyat
بازآ که غم زمانه از دل برود خواب از سر روزگار غافل برود از آمد و رفت فتنه‌ها دل‌تنگیم ای جلوۀ حق بیا که باطل برود #سیدحسن_حسینی ✅ @ShereHeyat
با هر نفسم به یاد او افتادم دنیا همه رفت و او نرفت از یادم کافی‌ست! بگو خودش بیاید ای مرگ! جان را به همان دهم که دل را دادم #میلاد_عرفانپور ✅ @ShereHeyat
فرازی از یک 🔹این روزها...🔹 این روزها حس می‌کنم حالم پریشان است از صبح تا شب در دلم یک‌ریز باران است... گاهی دلم مثل مصلّی غرق تنهایی‌ست چشمم قم است و قلب دلتنگم خراسان است یا حضرت معصومه! قم تنهاست این شب‌ها شمس‌الشموسِ من ببین! حالم پریشان است در خانه‌ها و کوچه‌ها دردی‌ست پنهانی هر ‌لحظه بُهتی تازه در چشم ‌خیابان است... از کوچه آیینه‌ها آرام‌تر بگذر! در شهر ما در هر‌قدم آیینه پنهان است تابوت‌ها و دوش تنهایان! چه می‌بینم؟ آیا خیابان‌ها خیابان‌های تهران است؟ در ما حسینِ تشنه‌ای را سر بریدند آه حس می‌کنم این روزها شام غریبان است ما با حسینیم و علی، با هادی و مهدی... دنیا پر از آل‌زیاد و آل‌مروان است این روزها مردان مرد از بین ما رفتند این روزها مردن خدای من! چه آسان است هر روز می‌میریم و هر شب زنده‌تر هستیم هر روز ما را می‌کشند و عید قربان است کاری کنید آه! ای مسلمانان مسلمانان دنیای ما در دست مشتی نامسلمان است... هندوی افراطی به جان مُسلم افتاده‌ست این کید ابلیس است و فکر و مَکرِ شیطان است... بازی‌خور شیطان اکبر! وقت جولان نیست بسیار فتنه پشت این شمشیر پنهان است تیغ از غلاف فتنه بیرون کرده‌ای، هیهات... آهسته‌تر! آرام‌تر! این بازیِ جان است شیطانِ اکبر، سامری گوساله را ماند نطقی اگر قی می‌کند وسواس شیطان است دنبال غصب عقل و عشق ماست اسرائیل حس می‌کند دنیا بلندی‌های جولان است ما هفت‌خان را در خطر طی کرده‌ایم، امّا این هشتمین خان است، آری! هشتمین خان است سهراب من! گُردآفرید من! سپر بردار رستم کجایی؟ هان! تهمتن! روز میدان است وا می‌شود قفل لجوج هرچه دشواری وقتی کلید کارها دست کریمان است قاسم نمی‌میرد، سلیمانی نمی‌میرد در جان ابراهیم آتش‌ها گلستان است ای اُف به آنانی که از عکس تو می‌ترسند ای اُف به دنیایی که از نامت هراسان است مانند ابراهیم اَدهم تشنه خواهم ماند زمزم نخواهم خورد تا از دلوِ سلطان است بشکن شب خاموش دل را نازنین! بشکن دل را چراغان کن، نترس این شب، چراغان است بیرون بیا از خانه با لبخند و با امید بی چتر و بارانی بیا در کوچه باران است سر در گریبانی چرا؟ بشکن زمستان را لبخندهامان شیشه عمرِ زمستان است اسپند و کندر دود کن! عودی بسوزان باز هرچند از داغ عزیزان سینه بریان است... روز پریشانی نماند و شام دلتنگی شام نکوکاری‌ست این یا روز احسان است در کوچه‌ها آلوچه‌ها گل می‌کنند از نو در کوچه لبخند و گل و باران فراوان است شکر خدا سجاده‌های عاشقان پهن است شکر خدا در سفره‌های عاشقی نان است... قصد عبور از نیل و طوفان کن خدا با ماست این ناخدا نوح است یا موسی‌بن‌عمران است با ما خلیل است و مسیح و صالح و یوسف با ما شعیب و احمد و با ما سلیمان است آیین ما درد است و ایثار و خردورزی میراث ما عشق است و ایمان است و قرآن است این خاک خاک حافظ و سعدی و فردوسی‌ست این ملک ملک بی‌زوال، این ملک ایران است... پایان غم‌هامان همین نوروز خواهد بود آغاز شادی‌هایمان در بیت پایان است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4519@ShereHeyat
هرچند که غافل از تو بودم هردم هرچند که خانۀ تو را گم کردم هر سو رفتم نشانه‌ای بود از تو آغوش گشوده‌ای مگر برگردم #سیدمحمدمهدی_شفیعی ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹باب مراد🔹 سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی کارش ز همه خلق جهان عقده‌گشایی جان همگان در قدمش باد فدایی جود آمده بر درگه او بهر گدایی در وسعت ملک ازلی نور ببینید ای چشم بد از ماه رخش دور! ببینید! ای ماه رجب بوسه بزن بر سر و رویش ای مهر ببر سجده به خاک سر کویش ای لیلۀ قدر این تو و این طرۀ مویش ای خلق خدا روی بیارید به سویش این باب کرم، باب دعا، باب مراد است والله جواد است جواد است جواد است ای چشم رضا محو تماشای جمالت جبریل، پرش سوخته در سیر کمالت خورشید بَرَد سجده به ایوان جلالت میراث محمّد شرف و خُلق و خصالت بالیده رضا لحظه‌به‌لحظه به وجودت مشهورتر از کل امامان شده جودت داده‌ست خداوند به فضل تو گواهی در کودکی‌ات سینه پر از علم الهی دادی خبر از ابر و هوا و یم و ماهی مأمون که نبودش به درون غیر سیاهی گویی که شراری شد و یکباره برافروخت در آتش بغض و حسد و کینۀ خود سوخت در سن طفولیتت ای عالِم عالَم علم ازل و علم ابد بود مجسم زانو زده در محضر تو زادۀ اکثم نه زادۀ اکثم که تمام علما هم تا زنگ ز آینۀ دل‌ها همه شوید قرآن به زبان تو سخن گفته و گوید... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2143@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دردانهٔ امام رضا🔹 با حضورت ستاره‌ها گفتند نور در خانۀ امام رضاست کهکشان‌ها شبیه تسبیحی دستِ دُردانۀ امام رضاست مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت برکت در مدینه بود از بس چهره‌ات رنگ و بوی گندم داشت زیر پایت همیشه جاری بود موج در موج دشتی از دریا به خدا با خداتر از موسی بی‌عصا می‌گذشتی از دریا با خداوند هم‌کلام شدی علت بُهت خاص و عام شدی «کودکی‌هایتان بزرگی بود» در همان کودکی امام شدی رزق و روزی شعر دست شماست تا نفس هست زیر دِیْن توایم تا جهان هست و تا نفس باقی‌ست ما فقط محو کاظمین توایم من به لطف نگاهت ای باران سوی مشهد زیاد می‌آیم دست بر روی سینه هربار از سمت باب الجواد می‌آیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1327@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طلَعَ البَدرُ عَلَینا🔹 عاشقم عاشق نامی و رسیدم به امامی غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی دف‌زنان، خواند مدینه: «طَلَعَ البَدرُ عَلَینا» سر زد از خانۀ خورشید، عجب ماه تمامی نُه کبوتر، دل تنگم به حرم کرده روانه تا به تو، از قم و مشهد برسانند سلامی شده‌ای پیرِ جهانی به جوانی و شدم من بندۀ پیر خرابات و عجب لطف مدامی آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوان کریمی وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی با تو، بی‌خود شدن از خویش؛ چه مستی حلالی! بی‌تو چرخیدن بی‌عشق؛ چه احرام حرامی! پسر حیدری و خاتم جود است به دستت شود آزاد، نگاهت اگر افتد به غلامی عالمی دل به رضا بسته، رضا دل به تو داده‌ برده‌ای خسرو شیرین! دل سلطان به کلامی باب اگر باب جواد است، در آن گوشه مقیمم بیش از این در همه آفاق، مگر هست مقامی؟ «من از آن روز که در بند تو» هستم، شدم آزاد ندهم هرچه رهایی، به چنین حلقۀ دامی... ای محمد! برسد بعد تو، هم‌نام تو بی‌شک که بر این سلسله نامش بشود حُسن ختامی نظری کن که دلم را برسانم به طلوعش که خروش قلمم را، برسانم به قیامی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2145@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹باب‌الجواد🔹 جهان را می‌شناسد، لحظۀ غمگین و شادش را از این رو سخت در آغوش می‌گیرد جوادش را پسر مثل پدر می‌خندد این یعنی که از حالا میان این دو قسمت می‌کند دشمن عنادش را جهان از بعد عیسی اولین‌بار است با حیرت درون قالب یک طفل می‌یابد مرادش را چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی هوایی می‌کند از نو بسازد اعتقادش را چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟ که هر عالِم به این معیار می‌سنجد سوادش را قدم آهسته برمی‌دارد و پیوسته تا منزل که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد نشد تا سرمه چشمم کنم خاک بلادش را بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر ولی من دوست دارم بیشتر باب‌الجوادش را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1328@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کعبۀ امید🔹 هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت چند روزه نوبت هر کس به پایان می‌رسد ای خوش آن رهرو که ره در خلوت اسرار داشت در پناه همّت و در پرتو آزادگی راه حرّیت سپرد و شیوۀ احرار داشت من غلام همت آنم که از روزِ نخست افتخارِ دوستی با عترتِ اطهار داشت جان گرفت از عشق سلطان سریر ارتضا ور گرامی داشت جان را از پی ایثار داشت پیرو هشت و چهار آمد، نشد از واقفین چون به قول خاتم پیغمبران اقرار داشت مدفنِ پاکِ رضا را کعبۀ امید یافت بر رضا و نسل پاکش التجا بسیار داشت جز رضا عهد مودّت با کسِ دیگر نبست جز جواد از هر چه گویی بگذر و بگذار داشت تا جمال شاهد ما در حجاب غیب بود ادعای صدق ما را مدعی انکار داشت کیست این مهر جهان‌آرا که چون آباء خویش جلوه‌ها نور جمالش از در و دیوار داشت کیست این سرو سَهی بالا کز استغنای طبع لطف و احسان و کرم بود آنچه برگ و بار داشت یک طرف خیر کثیر فاطمه میراث برد یک طرف خُلق عظیم احمد مختار داشت مظهر تقوا و قُدس و مطلع اَللهُ نور نور علم و معرفت از حیدر کرّار داشت... مطلع الفجر حقیقت آشکارا شد از این لیلة القدری که مخفی ماند و بس مقدار داشت نازپروردی که شب‌ها تا سحر شمس الشموس در کنار مهد نازش دیدۀ بیدار داشت... جلوۀ حسن خدادادش تجلّی تا نمود بُرد از آیینۀ دل‌ها اگر زنگار داشت خود خداوند فضیلت بود و بهر کسب فضل در حریم قدس او «فضل بن شاذان» بار داشت خوشه‌چین خرمن فیضش «ابو تمّام» هم این حقیقت را به اِمداد سخن اِشعار داشت... آن دل‌آگاهی که با ظلم و ستم پیکار کرد دشمن از بی‌دانشی با او سر پیکار داشت آزمون حضرتش را کرد دستاویز خویش آزمونگر «پور اکثم»، تا چه در پندار داشت شوربختی بین که کرد از تیره‌رایان محفلی قصد شوم خویش را هم مخفی از انظار داشت بود آن دانای راز، آگاه که قاضِی القُضاة، با نهاد و نیّتی ناپاک استفسار داشت «چیست حکم آن‌که مُحرم بود و قتل صید کرد» لعل لب بگشود و در پاسخ چنین اظهار داشت: «کشت از راه خطا، یا عمد؟ در حِلّ یا حرم؟ بنده یا مولی؟ پشیمان بود یا اصرار داشت؟ بسته بود احرام حج یا عمره؟ شب یا روز بود؟ جهل بر او چیره شد یا علم بر این کار داشت؟ خردسالی بود وین صید نخستش بود؟ یا، سالخوردی بود و زین پرونده‌ها بسیار داشت؟ از همه بگذشته، کوچک یا بزرگ از وحش و طیر با کدامین صید آن صیّادِ مُحرم کار داشت؟» چون رسید این‌جا سخن «یحیی بن اکثم» شرمگین با چنان فضل و کمال از دانشِ خود، عار داشت «خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عَجَب در گردش پرگار داشت»... بر در این روضه «رضوان» مژدۀ «طوبی لکم»، از پی عرض ارادت عرضه با زوار داشت... باید این‌جا با کمال معرفت شد عذرخواه هم سرشک توبه هم تسبیح و استغفار داشت باید این‌جا حلقۀ بابِ شفاعت را گرفت سر به زیر از شرمساری، رویِ دل با یار داشت باید این‌جا چون «اباصلت» از سویدای ضمیر گاه ذکر «یا جواد» و گاه «یا غفّار» داشت باید این‌جا چنگ زد بر دامن «أمَّن یُجیب» منتظر بود و به مضطرّ حقیقی کار داشت گر چه ما امروز محروم آمدیم اما «شفق» ای خوشا آن‌کس که فردا وعدۀ دیدار داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3699@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشیدِ ذره‌پرور🔹 حشمت از سلطان و راحت از فقیر بی‌نواست چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست راحتِ شاه و گدا را زین توان معلوم کرد کو به صد گنج است محتاج، این به نانی پادشاست پادشاهان را اگرچه چتر دولت بر سر است بی‌نوایان را ولیکن آسمان‌ها زیر پاست نیست گر درویش را بر خاتم زر دسترس کُنج گمنامی نگینْ دان، خود نگینِ پُربهاست... جود حاتم، گنج قارون، داغ استغنای اوست گر چه جاهل معنی «درویش» پندارد «گدا»ست... نیست درویش آن‌که پایش ره به درها می‌برد نیست درویش آن‌که چشمش با کف خلق آشناست... وقت خفتن دست از فرش حصیرش کوته است شب چو برخیزد به پا، دست دعایش بر سماست کس نبیند هرگزش از تنگدستی تنگدل دست امیدش چو در گنجینۀ لطف خداست از جفای سنگ طفلان حوادث فارغ است از تهیدستی به خود چون بید اگر بالد به‌جاست گر بود مفلس ز مُلک و مال از آنش باک نیست خلعتِ «اَلفقرُ فخری» از برش زینت‌فزاست مفلس ننگین که باشد؟ آن‌که دامان دلش خالی از نقد ولای سرور اهل سخاست آفتاب عالم آرای سپهر دین «تقی» آن‌که از نورش جهانِ علم و دانش را ضیاست مهر تابان رو از آن دارد برِ هر خشک و تر کو به خاک درگه آن ذرّه‌پرور آشناست در تلاش این‌که ساید بر ضریحش روی زرد آفتاب از صبح تا شب بر درش در دست و پاست... از حریمش رفتن و گِردش نگشتن مشکل است گر شط بغداد را چین بر جبین باشد، رواست... تا نگردد خواهش سائل مکرّر پیش او از بزرگی، کوهسارِ همّتِ او بی‌صداست... زندگی تا هست و عالَم هست، وِردم مدح اوست حیف امّا زندگی کوتاه و عالَم بی‌بقاست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3700@ShereHeyat