eitaa logo
شعر هیأت
10.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
185 ویدیو
16 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با بستن سربند تو آرام شدند در جادۀ عشق، خوش‌سرانجام شدند از داغ غمت، خوشا شهیدانی که با پهلوی تیرخورده گمنام شدند 📝 @ShereHeyat
🔹دیر آمدم...🔹 دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت سربند یا زهرای محسن غرق خون بود سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت باید به یاران شهیدم می‌رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1167@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹دارالشفای درد جهان🔹 آن شب که دفن کرد علی بی‌صدا تو را خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را در گوش چاه، گوهر نجوا نمی‌شکست ای آشیانِ درد، علی داشت تا تو را ای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود همراه خود نداشت اگر مصطفی تو را زین درد سوختیم که ای زُهرۀ منیر کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را دفن شبانۀ تو که با خواهش تو بود فریاد روشنی‌ست ز چندین جفا تو را تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را! یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست در سایه داشت گرچه علی چون هما تو را... خم کرد ای یگانه سپیدارِ باغِ وحی این هیجده بهارِ پر از ماجرا، تو را تحریف دین، فراق پدر، غربتِ علی انداخت این سه دردِ مجسّم ز پا تو را... دادند در بهای فدک آخر ای دریغ گلخانه‌ای به گسترۀ کربلا تو را... پهلو شکسته‌ای و علی با فرشتگان با گریه می‌برند به دارالشفا تو را دارالشفای درد جهان، خانۀ علی‌‌ست زین خانه می‌برند ندانم کجا تو را؟!... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4418@ShereHeyat
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹زخم فدک🔹 هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست در کوه و در درخت، شکوه قیام توست در هر بهار زخم فدک تازه می‌شود در هر گل محمّدی آهنگ نام توست چشمی که در جزیرۀ مجنون به خون نشست دیگر شهید گمشدۀ صبح و شام توست وقت نماز شب که دل آهسته بشکند سوگند می‌خورم که به طوف مقام توست بین دعای ندبۀ چشمم ظهور کیست؟ دستی به تیغ شعله‌ور انتقام توست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1939@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مزار بی‌نشان🔹 ببین، تاریخ در تکرار مانده‌ست جهان در حسرت بسیار مانده‌ست نمی‌آیی چرا؟ چشم‌انتظارت گلی بین در و دیوار مانده‌ست دل سبز و جوانی دارد این گل ولی قدِّ کمانی دارد این گل بیا، چشم‌انتظار توست آخر مزار بی‌نشانی دارد این گل جهان در انتظار آفتاب است تمام رنج‌هایش بی‌حساب است کسی با ذوالفقار از دور پیداست جهان در معرض یک انقلاب است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2409@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹گریه‌های یتیمانه🔹 کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟ به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟ کدام دامن پُر مهر می‌شود بالِش؟ به گریه‌های یتیمانه خواب خواهد داد؟ کدام عشق به این سفره‌های نان و نمک پس از عبور تو رنگ و لعاب خواهد داد؟ مرا هر آینه او از سکوت پر کرده‌ست هم او که آه مرا بازتاب خواهد داد برای آنکه بگیریم انتقامت را خدا به گردش دنیا شتاب خواهد داد زمانه‌ای که به زهرا چنین جفا کرده‌ست مگر سلام علی را جواب خواهد داد؟! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3545@ShereHeyat
🔹ادامۀ فریاد فاطمه🔹 این روزها میان شهیدان چه همهمه‌ست این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمه‌ست از تشنگی چه واهمه، از دشمنان چه باک وقتی عَلم به دست علمدار علقمه‌ست تا گردن معاویه دَه ضربه بیش نیست اطراف خیمه‌گاه علی از چه همهمه‌ست فرعون هم مقابل موسی کسی نبود جادوی سامری که فقط یک مجسّمه‌ست حکم خدا مگر حکمیّت نیاز داشت با اشعری بگو که زمان محاکمه‌ست فریاد فاطمه‌ست که پیچیده در جهان مقصود اگر علی‌ست شهادت مقدمه‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3551@ShereHeyat
🔹لبخند جماران🔹 دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم کنارت چای می‌نوشم به قدر یک غزل خواندن به قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمی‌مانم کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه یا شاید درختی خسته در اعماق جنگل‌های گیلانم رها، بی‌شیله پیله، روستایی، سادۀ ساده دوبیتی‌های باباطاهرم عریان عریانم شبی می‌خواستم شعری بگویم ناگهان در باد صدای حملۀ چنگیزخان آمد؛ نمی‌دانم - چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم در آتش خانه‌ام می‌سوخت، گفتم آه... دیوانم چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم.. فراوان داغ دیدن‌ها؛ به مسلخ سر بریدن‌ها حجاب از سر کشیدن‌ها؛ از این غم‌ها فراوانم شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری به سینه داغدار کشتۀ حمام کاشانم سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان که تهران‌تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان تو را لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1119@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹چهار رکعت دلواپسی🔹 میان بارش بارانی از ستاره رسید اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل چهار ماه شب بی‌کسی ولی کامل چهار ابر به باران رسیده در ساحل چهار رود به پایان رسیده، دریادل چهار فصل طلایی ولی میان خزان چهار بغض غم‌انگیز و مادری نگران چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش چهار قبر غریب است باز در نظرش چقدر خاطره مانده‌ست در مفاتیحش و دانه‌ دانۀ اشکی که بوده تسبیحش نشسته بود شب جمعه‌ای کنار بقیع کمیل زمزمه می‌کرد در جوار بقیع غروب، لحظۀ تنهایی‌اش دوباره رسید غروب‌ها دل او خون‌تر است از خورشید به غصه‌های جگرسوز می‌زند پهلو دوباره شعله کشیده‌ست آب وقت وضو شروع می‌کند او لیلة‌ المصائب را همین‌ که دست به پهلو نماز مغرب را… چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب چهار نافله در بی‌کسی پس از مغرب در آسمان نگاهش که بی‌ستاره شده چهار آینه مانده، هزار پاره شده شکست آینه‌هایش میان گرد و غبار شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار از آن زمان که پسرهای او شهید شدند یکی یکی همه موهای او سفید شدند و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت اگرچه بین غم و غصه‌های خود تنهاست ولی چهارم هر ماه روضه‌اش برپاست طراوتی که نرفته‌ست سال‌ها از دست بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است صدای گریه بلند است بین مرثیه‌ها چه دلنواز شده یا حسین مرثیه‌ها نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدان‌ها برای بدرقه با اشک خود به مهمان‌ها - - در التماس دعایش چه حرف‌ها گفته است به لطف آن کمر خسته کفش‌ها جفت است... یکی یکی همه رفتند و باز هم تنهاست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/141@ShereHeyat
شعر هیأت
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام #مادران_شهدا #مثنوی 🔹چهار رکعت دلواپسی🔹 میان بارش بارانی از ستاره رسی
💠 دو روایت موازی در شعر (فرم در خدمت اندیشه) 🔹شعر و داستان دو هنر تاثیرگذار هستند و اگر این دو هنر با یکدیگر تلفیق شوند، تاثیری مضاعف خواهند داشت. از دیرباز مثنوی قالب مناسبی برای این کار بوده است؛ هر چند مثنوی‌های داستانی گذشته غالباً به نظم نزدیک‌ترند. در دهه‌های اخیر، هم مثنوی با تحولاتی رو به رو بوده (از جمله سرودن مثنوی در وزن بلند) و هم حضور روایت و داستان در شعر شکل‌های هنری‌تر و تصویری‌تری را تجربه کرده است. 🔸در این مثنوی، شاعر فرم را به خوبی در خدمت اندیشه قرار داده است و بی آن‌که بخواهد حرفی شعارگونه در شعر بیاورد تنها در قالب فرم، اندیشه‌ی خود را در شعر جریان بخشیده است. این اندیشه که الگوی شهدا و پدران و مادران شهدای ما، اهل‌بیت و پدران و مادران شهدای کربلا بوده‌اند و این‌که چقدر زندگی شهدا و پدران و مادران آن‌ها رنگ و بوی زندگی اهل‌بیت را داشته و دارد، می‌تواند به صورت شعاری و یا به صورت بیان شاعرانه اما گزارش‌گونه در شعر بیاید. اما شاعرِ این شعر، کاری فراتر کرده است و با کمک فرم و روایت به جای گزارش این موضوع، آن را به زیباترین شکل نمایش داده است. 🔹این مثنوی هجده بیت دارد و ما تا بیت دوازدهم گمان می‌کنیم که شعر درباره‌ی حضرت اُم‌البنین (علیهاالسلام) و حتی حضرت زهرا (علیهاالسلام) است. اما به یک‌باره متوجه می‌شویم که داستان چیز دیگری است و شاعر زندگی زنی را روایت می‌کند که چهار فرزندش شهید شده‌اند. و اینجاست که بازگشت به بیت نخست و بازخوانی شعر لطف دیگری پیدا می‌کند. اوصاف زندگی این بانو، بی آن‌که رنگ اغراق به خود گرفته باشد، بسیار رنگ و بوی زندگی حضرت زهرا (علیهاالسلام) و حضرت ام البنین (علیهاالسلام) را دارد. 🔸شاعر برای یکی کردن این دو روایت به خوبی از شگرد تداعی استفاده کرده است: چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی... و دانه دانه‌ی اشکی که بوده تسبیحش... همین که دست به پهلو نماز مغرب را... حتی آنجا که از روایت اصلی شعر پرده‌برداری می‌شود، باز هم شاعر شگرد تداعی را رها نمی‌کند و در توصیف پدر این چهار شهید این‌گونه می‌سراید: و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت ✍🏻 📗 🌐 shereheyat.ir/node/5413@ShereHeyat
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹سائل هر ساله🔹 گویند فقیری به مدینه به دلی زار آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار زد بوسه بر آن درگه و اِستاد مؤدب گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار کِای صاحب این خانه یکی مرد فقیرم بیمار و تهیدست و گرفتار و دل‌افکار هر سال در این فصل از این خانه گرفتم بر خرجی یکسالۀ خود هدیۀ بسیار گفتا به زنان امّ‌بنین مادر عبّاس با سوز دل سوخته و دیدۀ خونبار کز زیور و زر هرچه که دارید بیارید بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار خود سائل هر سالۀ عبّاسِ من است این عبّاس، دل‌آزرده شود گر برود زار دادند بدو زیور و زر آنچه که می‌بود از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد بگذاشت ز غم، گریه‌کنان چهره به دیوار گفتند همه هستی این خانه همین بود ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت کِای در همه‌جا بوده به خیل ضعفا یار بر من درِ این خانه گدایی‌ست بهانه من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار من آمده‌ام بازوی عبّاس ببوسم من در پی گل، روی نهادم سوی گلزار هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک هر بار شدم محو رخ صاحب این دار یک لحظه بگویید که عبّاس بیاید باشد که برم فیض از آن چهره دگربار ناگاه، زنان شیونشان رفت به گردون گفتند فروبند لب ای مرد گرفتار ای عاشق دلسوخته‌! ای محو رخ دوست! ای سائل دلباخته! ای طالب دیدار! دستی که زدی بوسه، جدا گشت ز پیکر ماهی که تو دیدی، به زمین گشت نگونسار آن دست کز او خرجی یکساله گرفتی شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار سر بر سرِ نی، دست جدا، تن به روی خاک لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله‌ای از نار این طایفه هستند در این خانه سیه‌پوش این خانه بُوَد در غم عبّاس، عزادار... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2030@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹روضه‌خوان حسین🔹 فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین -و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1302@ShereHeyat