#امام_کاظم علیهالسلام
#غزل
🔹...ولی نفرین نکرد🔹
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
روزهای تیره هریک شبتر از دیروز تار
در میان دخمهای سر شد ولی نفرین نکرد
هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزیاش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
روزهٔ غم، سجدهٔ غم، شکر غم، افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد
وای اگر نفرین کند دنیا جهنم میشود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد
وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد
آن دم بیبازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید میشد آخر شد ولی نفرین نکرد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1358
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شب_عاشورا
#قصیدهواره
🔹با عطش وارد شوید!🔹
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمهست
مجلسِ لبتشنگانِ حضرت سقا به پاست
جمع بیپایان ما را نشمرید آمارها!
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کردهایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریهٔ حُرّیست این شبگریهها، اشکِ قضاست
اذن میدان میدهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست
هروله در هروله این حلقه را چرخیدهایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را میزند هر تشنهکامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطشها همصداست
أیها العشاق! آب آوردهام غسلی کنید
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست
خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادیست امشب یا عزاست؟!
گریههاتان را بیامیزید با این خندهها
سفرهٔ این شبنشینان، تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم میکنیم
آبهای علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذانهامان اذانِ حضرتِ سجّادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون میزند وقت نماز
سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمانها، پس علیاکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوانها گریهشان بالا گرفت
راستی! سجادههای ما همه از بوریاست!
از علیاکبر مگو! میپاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چارهٔ این جمع بیسامان فقط دستِ یکیست
نوحهخوان میداند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت: «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد: «العطش»
ناگهان برخاست مردی، گامهایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز میگفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/850
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#قصیدهواره
🔹اشک حسرت🔹
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد
میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
دنیا برای رحمت او جا ندارد
آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخن میراند اما
انگار در توصیف غربت مینویسد
کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست
از درد خود در کنج خلوت مینویسد
غربت درِ این خانه را از پشت بستهست
مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد
خمس و زکات شیعیان را می شمارد
سهم فقیران را به دقت مینویسد
در چند خط میگوید از حج و ثوابش
این بند را با اشک حسرت مینویسد
پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت مینویسد
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد
حتی برای خشم شیرانِ درنده
با چشمهایش از محبت مینویسد
بعد از شکایت از جفای این زمانه
در سر رسید فصل غیبت مینویسد ـ
من زود دارم میروم اما میایم
با احتیاط از رازِ رجعت مینویسد
مینوشد آب و یاد اجدادش میافتد
با رعشه از آزار شربت مینویسد
سر را به پای طفل گندمگون نهادهست
بر طالعش حکم امامت مینویسد
فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر
از مرگِ او جای شهادت مینویسد
بازارهای سامرا خاموش و گریان
بر در حدیثِ حفظِ حرمت مینویسد
با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم
نام پدر را روی تربت مینویسد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1073
✅ @ShereHeyat
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
🔹ویلی علی شبلی🔹
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
داغی مباد از سوز نامم گُر بگیرد
خاموش، باید مثل خاکستر بیایم
شبنم چه خیری میرساند بعد دریا؟
سخت است بیپروا پس از کوثر بیایم
باید شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکی شاید به این همسر بیایم
بانوی من! بانو! شما اُمالبنینی!
آرامش حیدر! یقین کن بهترینی
بیهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبینی
با عشق پا در خانۀ غربت نهادی
تا سفرهای نذرِ شهیدانت بچینی
اصلاً به میدان آمدی تا عاشقانه
تا پای جان، داغی پس از داغی ببینی
حرف مصیبت شد، هوای روضه دارم
ای ذاکر اولاد حیدر! مینشینی؟
من تشنهام، تو تشنهای، زیباست آری
حال و هوای روضۀ عباس داری
بغض خودت را میخوری و مینشینی
از چهرهات پیداست خیلی بیقراری
گاهی نگاهی میکنی آن سوی خانه
داری شهیدان علی را میشماری؟
ای آسمان ابریام! چیزی نماندهست
تنها شوی و بر شهیدانت بباری
میبینمت روزی که حیران و پریشان
از خانه بیرون آمدی در انتظاری
تیر خبرها میخورد یکیک به قلبت
تیر چهارم هم رسید و بردباری
اما فرو میریزی از آن تیر آخر
داغی که آن را بر دل خود میگذاری
آه ای بشیر! آه ای بشیر! آه از حسینم
نفرین به شمشیری که زد بر «دستِ یاری»
میبینمت میباری و میخوانی آرام
ای روضهخوان روزهای سوگواری:
میمردم از این بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما دیگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من اُم البنین دیگر نگویید
من خیمهای هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خیمههای کربلایی
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم...
با من بقیعی را به آه و ناله انداخت
داغی که میزد لطمه بر روی کبودم
من نوحه میخوانم تمام نوحه فخر است
هم گریه و هم شکر دارم در سجودم
«ویلی علی شبلی»... که میگفتند افتاد،
دستش، سرش، مشکش... تمامی وجودم
این روضه را بگذار پیش شط بماند...
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/4467
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹وای از دوشنبه!🔹
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
از بس که دل میبُرد از اطرافیانش
یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید
این بار «سُرَّ مَن رَأی» مغلوب غم شد
وقتی که مهمان را به کویش دربهدر دید
در چشم ابراهیمیاش اما غمی نیست
باید که این ویرانه را از آن نظر دید
در کوچهها، پای برهنه، سَیّدِ شهر...
اینجا مگر شام است؟ ای مردم! چه کردید؟
قبری که پیشاپیش در این خانه کَندید
تنها به چشمش سجده و آهِ سحر دید
در شهر غربتخیزتان بهتر که تنهاست!
از همجواری با شما خیری مگر دید؟
مردی گریبانچاک افتاده به خاکش
میشد پدر را مو به مو در این پسر دید!
بر خاک، شیون زد کسی: «وای از دوشنبه!»
انگار آنجا مادری را پشت در دید...
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/4517
✅ @ShereHeyat
#امام_کاظم علیهالسلام
#غزل
🔹...ولی نفرین نکرد🔹
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
روزهای تیره هریک شبتر از دیروز تار
در میان دخمهای سر شد ولی نفرین نکرد
هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزیاش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
روزهٔ غم، سجدهٔ غم، شکر غم، افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد
وای اگر نفرین کند دنیا جهنم میشود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد
وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد
آن دم بیبازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید میشد آخر شد ولی نفرین نکرد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1358
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شب_عاشورا
#قصیدهواره
🔹با عطش وارد شوید!🔹
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمهست
مجلسِ لبتشنگانِ حضرت سقا به پاست
جمع بیپایان ما را نشمرید آمارها!
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کردهایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریهٔ حُرّیست این شبگریهها، اشکِ قضاست
اذن میدان میدهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست
هروله در هروله این حلقه را چرخیدهایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را میزند هر تشنهکامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطشها همصداست
أیها العشاق! آب آوردهام غسلی کنید
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست
خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادیست امشب یا عزاست؟!
گریههاتان را بیامیزید با این خندهها
سفرهٔ این شبنشینان، تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم میکنیم
آبهای علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذانهامان اذانِ حضرتِ سجّادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون میزند وقت نماز
سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمانها، پس علیاکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوانها گریهشان بالا گرفت
راستی! سجادههای ما همه از بوریاست!
از علیاکبر مگو! میپاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چارهٔ این جمع بیسامان فقط دستِ یکیست
نوحهخوان میداند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت: «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد: «العطش»
ناگهان برخاست مردی، گامهایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز میگفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/850
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#قصیدهواره
🔹اشک حسرت🔹
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد
میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
دنیا برای رحمت او جا ندارد
آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخن میراند اما
انگار در توصیف غربت مینویسد
کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست
از درد خود در کنج خلوت مینویسد
غربت درِ این خانه را از پشت بستهست
مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد
خمس و زکات شیعیان را می شمارد
سهم فقیران را به دقت مینویسد
در چند خط میگوید از حج و ثوابش
این بند را با اشک حسرت مینویسد
پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت مینویسد
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد
حتی برای خشم شیرانِ درنده
با چشمهایش از محبت مینویسد
بعد از شکایت از جفای این زمانه
در سر رسید فصل غیبت مینویسد ـ
من زود دارم میروم اما میایم
با احتیاط از رازِ رجعت مینویسد
مینوشد آب و یاد اجدادش میافتد
با رعشه از آزار شربت مینویسد
سر را به پای طفل گندمگون نهادهست
بر طالعش حکم امامت مینویسد
فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر
از مرگِ او جای شهادت مینویسد
بازارهای سامرا خاموش و گریان
بر در حدیثِ حفظِ حرمت مینویسد
با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم
نام پدر را روی تربت مینویسد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1073
✅ @ShereHeyat
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
🔹وَیلی علی شِبلی🔹
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
داغی مباد از سوز نامم گُر بگیرد
خاموش، باید مثل خاکستر بیایم
شبنم چه خیری میرساند بعد دریا؟
سخت است بیپروا پس از کوثر بیایم
باید شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکی شاید به این همسر بیایم
بانوی من! بانو! شما اُمالبنینی!
آرامش حیدر! یقین کن بهترینی
بیهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبینی
با عشق پا در خانۀ غربت نهادی
تا سفرهای نذرِ شهیدانت بچینی
اصلاً به میدان آمدی تا عاشقانه
تا پای جان، داغی پس از داغی ببینی
حرف مصیبت شد، هوای روضه دارم
ای ذاکر اولاد حیدر! مینشینی؟
من تشنهام، تو تشنهای، زیباست آری
حال و هوای روضۀ عباس داری
بغض خودت را میخوری و مینشینی
از چهرهات پیداست خیلی بیقراری
گاهی نگاهی میکنی آن سوی خانه
داری شهیدان علی را میشماری؟
ای آسمان ابریام! چیزی نماندهست
تنها شوی و بر شهیدانت بباری
میبینمت روزی که حیران و پریشان
از خانه بیرون آمدی در انتظاری
تیر خبرها میخورد یکیک به قلبت
تیر چهارم هم رسید و بردباری
اما فرو میریزی از آن تیر آخر
داغی که آن را بر دل خود میگذاری
آه ای بشیر! آه ای بشیر! آه از حسینم
نفرین به شمشیری که زد بر «دستِ یاری»
میبینمت میباری و میخوانی آرام
ای روضهخوان روزهای سوگواری:
میمردم از این بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما دیگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من اُم البنین دیگر نگویید
من خیمهای هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خیمههای کربلایی
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم...
با من بقیعی را به آه و ناله انداخت
داغی که میزد لطمه بر روی کبودم
من نوحه میخوانم تمام نوحه فخر است
هم گریه و هم شکر دارم در سجودم
«ویلی علی شبلی»... که میگفتند افتاد،
دستش، سرش، مشکش... تمامی وجودم
این روضه را بگذار پیش شط بماند...
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/4467
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹وای از دوشنبه!🔹
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
از بس که دل میبُرد از اطرافیانش
یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید
این بار «سُرَّ مَن رَأی» مغلوب غم شد
وقتی که مهمان را به کویش دربهدر دید
در چشم ابراهیمیاش اما غمی نیست
باید که این ویرانه را از آن نظر دید
در کوچهها، پای برهنه، سَیّدِ شهر...
اینجا مگر شام است؟ ای مردم! چه کردید؟
قبری که پیشاپیش در این خانه کَندید
تنها به چشمش سجده و آهِ سحر دید
در شهر غربتخیزتان بهتر که تنهاست!
از همجواری با شما خیری مگر دید؟
مردی گریبانچاک افتاده به خاکش
میشد پدر را مو به مو در این پسر دید!
بر خاک، شیون زد کسی: «وای از دوشنبه!»
انگار آنجا مادری را پشت در دید...
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/4517
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹بردباری🔹
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
باشد بیا اما مپرس از رازهایم
با خضر باید سر کنی با بردباری
راهی شدم بین سکوت و باز دیدم
یک کاروان پشت سرم حرف است آری
لا سیف، لا دین، لا فتی و لا مروت
در بازگشت دورهٔ بی ذوالفقاری
گم میشود فریادهایم بین این شهر
مثل نفَسهای مسیحی بیحواری
از دستهای سردشان بیعت گرفتم
از سینههاشان وعدههای جاننثاری
سجاده را اما کشید از زیر پایم
یک روز، دستی از همین دستان یاری
هم بر دلم داغ وفا ماندهست از این قوم
هم دارم از آن روی پایم یادگاری
من صلح کردم، خوب میدانستم آنها
خود میگذارند اسم آن را سازگاری
وقتی خیال پستشان راحت شد از جنگ
گفتند دشمنشادمان کردی به خواری!
گفتم «چه برخیزم چه بنشینم امامم»
گفتند سیریم از احادیثِ شعاری!
در چشمهای خیرهات تردید پیداست
موسای بیطاقت! کماکان بیقراری
بشنو! ولی پایانِ دیدار من و توست
تأویل آن چیزی که صبرش را نداری
میرفت در تسخیر غاصب کشتی نوح
با رخنهٔ صلح من از نو گشت جاری
هذا فراق ـ ای آشنا ـ بینی و بینک
باید مرا با غربتم تنها گذاری
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5251
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#قصیدهواره
🔹اشک حسرت🔹
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد
میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
دنیا برای رحمت او جا ندارد
آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخن میراند اما
انگار در توصیف غربت مینویسد
کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست
از درد خود در کنج خلوت مینویسد
غربت درِ این خانه را از پشت بستهست
مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد
خمس و زکات شیعیان را می شمارد
سهم فقیران را به دقت مینویسد
در چند خط میگوید از حج و ثوابش
این بند را با اشک حسرت مینویسد
پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت مینویسد
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد
حتی برای خشم شیرانِ درنده
با چشمهایش از محبت مینویسد
بعد از شکایت از جفای این زمانه
در سر رسید فصل غیبت مینویسد ـ
من زود دارم میروم اما میایم
با احتیاط از رازِ رجعت مینویسد
مینوشد آب و یاد اجدادش میافتد
با رعشه از آزار شربت مینویسد
سر را به پای طفل گندمگون نهادهست
بر طالعش حکم امامت مینویسد
فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر
از مرگِ او جای شهادت مینویسد
بازارهای سامرا خاموش و گریان
بر در حدیثِ حفظِ حرمت مینویسد
با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم
نام پدر را روی تربت مینویسد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1073
✅ @ShereHeyat
#امام_هادی علیهالسلام
#غزل
🔹وای از دوشنبه!🔹
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
از بس که دل میبُرد از اطرافیانش
یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید
این بار «سُرَّ مَن رَأی» مغلوب غم شد
وقتی که مهمان را به کویش دربهدر دید
در چشم ابراهیمیاش اما غمی نیست
باید که این ویرانه را از آن نظر دید
در کوچهها، پای برهنه، سَیّدِ شهر...
اینجا مگر شام است؟ ای مردم! چه کردید؟
قبری که پیشاپیش در این خانه کَندید
تنها به چشمش سجده و آهِ سحر دید
در شهر غربتخیزتان بهتر که تنهاست!
از همجواری با شما خیری مگر دید؟
مردی گریبانچاک افتاده به خاکش
میشد پدر را مو به مو در این پسر دید!
بر خاک، شیون زد کسی: «وای از دوشنبه!»
انگار آنجا مادری را پشت در دید...
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/4517
✅ @ShereHeyat
#امام_کاظم علیهالسلام
#غزل
🔹...ولی نفرین نکرد🔹
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
روزهای تیره هریک شبتر از دیروز تار
در میان دخمهای سر شد ولی نفرین نکرد
هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزیاش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
روزهٔ غم، سجدهٔ غم، شکر غم، افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد
وای اگر نفرین کند دنیا جهنم میشود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد
وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد
آن دم بیبازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید میشد آخر شد ولی نفرین نکرد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1358
✅ @ShereHeyat
#امام_صادق علیهالسلام
#غزل
🔹کتاب جعفری🔹
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
به روی فرش امامت معلمی میکرد
و تخت سست خلافت اسیر دعوا بود
به نام آل محمد، غریبه وارث شد
کسی ندید مگر آل او همینجا بود؟
دوباره قصۀ خاری به چشم و بغض گلو
هنوز پاسخ نهجالبلاغه حاشا بود..
چقدر نامۀ کوفی از این و آن که بیا
نمک به زخم عمیقی که همچنان وا بود
هنور خاطرۀ کربلا جگرسوز و...
مرام عهد شکستن هنوز برپا بود
به چشم اگرچه که دورش شلوغ بود اما
به جز تنور که میداند او چه تنها بود؟..
عجیب نیست بر آن خانه آتش افکندند
که این مدینهنشین از تبار زهرا بود
بگو به آنکه به زعمش دهان حق را بست
کتاب جعفری شیعه همچنان باز است
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5315
✅ @ShereHeyat
#عید_غدیر
#غزل
🔹معراج دستان تو🔹
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
«و اَتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی» یعنی که ای باران!
غرض از خلقت دنیای تشنه با تو حاصل شد
کنار برکهای جاری شد احکام وفاداری
وضو با هر سرابی غیر از این سرچشمه، باطل شد
شکافندهتر از فجری که سر زد بین روز و شب
میان حق و باطل، ذوالفقارت حدّ فاصل شد
تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا
کدامین سامری بین تو و جان تو حائل شد؟
نماز صبح در محراب، باران بند میآید
پس از آن چاه تنها گریه کرد و آبها گل شد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5331
✅ @ShereHeyat
#شب_عاشورا
#قصیدهواره
🔹با عطش وارد شوید!🔹
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمهست
مجلسِ لبتشنگانِ حضرت سقا به پاست
جمع بیپایان ما را نشمرید آمارها!
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کردهایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریهٔ حُرّیست این شبگریهها، اشکِ قضاست
اذن میدان میدهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست
هروله در هروله این حلقه را چرخیدهایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را میزند هر تشنهکامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطشها همصداست
أیها العشاق! آب آوردهام غسلی کنید
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست
خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادیست امشب یا عزاست؟!
گریههاتان را بیامیزید با این خندهها
سفرهٔ این شبنشینان، تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم میکنیم
آبهای علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذانهامان اذانِ حضرتِ سجّادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون میزند وقت نماز
سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمانها، پس علیاکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوانها گریهشان بالا گرفت
راستی! سجادههای ما همه از بوریاست!
از علیاکبر مگو! میپاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چارهٔ این جمع بیسامان فقط دستِ یکیست
نوحهخوان میداند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت: «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد: «العطش»
ناگهان برخاست مردی، گامهایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز میگفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/850
✅ @ShereHeyat
#امام_صادق علیهالسلام
#غزل
🔹کتاب جعفری🔹
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
به روی فرش امامت معلمی میکرد
و تخت سست خلافت اسیر دعوا بود
به نام آل محمد، غریبه وارث شد
کسی ندید مگر آل او همینجا بود؟
دوباره قصۀ خاری به چشم و بغض گلو
هنوز پاسخ نهجالبلاغه حاشا بود..
چقدر نامۀ کوفی از این و آن که بیا
نمک به زخم عمیقی که همچنان وا بود
هنور خاطرۀ کربلا جگرسوز و...
مرام عهد شکستن هنوز برپا بود
به چشم اگرچه که دورش شلوغ بود اما
به جز تنور که میداند او چه تنها بود؟..
عجیب نیست بر آن خانه آتش افکندند
که این مدینهنشین از تبار زهرا بود
بگو به آنکه به زعمش دهان حق را بست
کتاب جعفری شیعه همچنان باز است
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5315
✅ @ShereHeyat
#عید_غدیر
#غزل
🔹معراج دستان تو🔹
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
«و اَتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی» یعنی که ای باران!
غرض از خلقت دنیای تشنه با تو حاصل شد
کنار برکهای جاری شد احکام وفاداری
وضو با هر سرابی غیر از این سرچشمه، باطل شد
شکافندهتر از فجری که سر زد بین روز و شب
میان حق و باطل، ذوالفقارت حدّ فاصل شد
تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا
کدامین سامری بین تو و جان تو حائل شد؟
نماز صبح در محراب، باران بند میآید
پس از آن چاه تنها گریه کرد و آبها گل شد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5331
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹بردباری🔹
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
باشد بیا اما مپرس از رازهایم
با خضر باید سر کنی با بردباری
راهی شدم بین سکوت و باز دیدم
یک کاروان پشت سرم حرف است آری
لا سیف، لا دین، لا فتی و لا مروت
در بازگشت دورهٔ بی ذوالفقاری
گم میشود فریادهایم بین این شهر
مثل نفَسهای مسیحی بیحواری
از دستهای سردشان بیعت گرفتم
از سینههاشان وعدههای جاننثاری
سجاده را اما کشید از زیر پایم
یک روز، دستی از همین دستان یاری
هم بر دلم داغ وفا ماندهست از این قوم
هم دارم از آن روی پایم یادگاری
من صلح کردم، خوب میدانستم آنها
خود میگذارند اسم آن را سازگاری
وقتی خیال پستشان راحت شد از جنگ
گفتند دشمنشادمان کردی به خواری!
گفتم «چه برخیزم چه بنشینم امامم»
گفتند سیریم از احادیثِ شعاری!
در چشمهای خیرهات تردید پیداست
موسای بیطاقت! کماکان بیقراری
بشنو! ولی پایانِ دیدار من و توست
تأویل آن چیزی که صبرش را نداری
میرفت در تسخیر غاصب کشتی نوح
با رخنهٔ صلح من از نو گشت جاری
هذا فراق ـ ای آشنا ـ بینی و بینک
باید مرا با غربتم تنها گذاری
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5251
✅ @ShereHeyat
#امام_صادق علیهالسلام
#غزل
🔹کتاب جعفری🔹
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
به روی فرش امامت معلمی میکرد
و تخت سست خلافت اسیر دعوا بود
به نام آل محمد، غریبه وارث شد
کسی ندید مگر آل او همینجا بود؟
دوباره قصۀ خاری به چشم و بغض گلو
هنوز پاسخ نهجالبلاغه حاشا بود..
چقدر نامۀ کوفی از این و آن که بیا
نمک به زخم عمیقی که همچنان وا بود
هنور خاطرۀ کربلا جگرسوز و...
مرام عهد شکستن هنوز برپا بود
به چشم اگرچه که دورش شلوغ بود اما
به جز تنور که میداند او چه تنها بود؟..
عجیب نیست بر آن خانه آتش افکندند
که این مدینهنشین از تبار زهرا بود
بگو به آنکه به زعمش دهان حق را بست
کتاب جعفری شیعه همچنان باز است
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5315
✅ @ShereHeyat
#عید_غدیر
#غزل
🔹معراج دستان تو🔹
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
«و اَتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی» یعنی که ای باران!
غرض از خلقت دنیای تشنه با تو حاصل شد
کنار برکهای جاری شد احکام وفاداری
وضو با هر سرابی غیر از این سرچشمه، باطل شد
شکافندهتر از فجری که سر زد بین روز و شب
میان حق و باطل، ذوالفقارت حدّ فاصل شد
تو هارون و نبی موسی، تو جان او و او مولا
کدامین سامری بین تو و جان تو حائل شد؟
نماز صبح در محراب، باران بند میآید
پس از آن چاه تنها گریه کرد و آبها گل شد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5331
✅ @ShereHeyat
#شب_عاشورا
#قصیدهواره
🔹با عطش وارد شوید!🔹
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمهست
مجلسِ لبتشنگانِ حضرت سقا به پاست
جمع بیپایان ما را نشمرید آمارها!
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کردهایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریهٔ حُرّیست این شبگریهها، اشکِ قضاست
اذن میدان میدهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست
هروله در هروله این حلقه را چرخیدهایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را میزند هر تشنهکامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطشها همصداست
أیها العشاق! آب آوردهام غسلی کنید
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست
خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادیست امشب یا عزاست؟!
گریههاتان را بیامیزید با این خندهها
سفرهٔ این شبنشینان، تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم میکنیم
آبهای علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذانهامان اذانِ حضرتِ سجّادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون میزند وقت نماز
سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمانها، پس علیاکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوانها گریهشان بالا گرفت
راستی! سجادههای ما همه از بوریاست!
از علیاکبر مگو! میپاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چارهٔ این جمع بیسامان فقط دستِ یکیست
نوحهخوان میداند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت: «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد: «العطش»
ناگهان برخاست مردی، گامهایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز میگفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/850
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹بردباری🔹
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
باشد بیا اما مپرس از رازهایم
با خضر باید سر کنی با بردباری
راهی شدم بین سکوت و باز دیدم
یک کاروان پشت سرم حرف است آری
لا سیف، لا دین، لا فتی و لا مروت
در بازگشت دورهٔ بی ذوالفقاری
گم میشود فریادهایم بین این شهر
مثل نفَسهای مسیحی بیحواری
از دستهای سردشان بیعت گرفتم
از سینههاشان وعدههای جاننثاری
سجاده را اما کشید از زیر پایم
یک روز، دستی از همین دستان یاری
هم بر دلم داغ وفا ماندهست از این قوم
هم دارم از آن روی پایم یادگاری
من صلح کردم، خوب میدانستم آنها
خود میگذارند اسم آن را سازگاری
وقتی خیال پستشان راحت شد از جنگ
گفتند دشمنشادمان کردی به خواری!
گفتم «چه برخیزم چه بنشینم امامم»
گفتند سیریم از احادیثِ شعاری!
در چشمهای خیرهات تردید پیداست
موسای بیطاقت! کماکان بیقراری
بشنو! ولی پایانِ دیدار من و توست
تأویل آن چیزی که صبرش را نداری
میرفت در تسخیر غاصب کشتی نوح
با رخنهٔ صلح من از نو گشت جاری
هذا فراق ـ ای آشنا ـ بینی و بینک
باید مرا با غربتم تنها گذاری
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/5251
✅ @ShereHeyat
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#قصیدهواره
🔹اشک حسرت🔹
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد
میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
دنیا برای رحمت او جا ندارد
آه این غریب از رفع زحمت مینویسد
از شرح حال خود سخن میراند اما
انگار در توصیف غربت مینویسد
کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست
از درد خود در کنج خلوت مینویسد
غربت درِ این خانه را از پشت بستهست
مهمان ندارد؛ جای صحبت، مینویسد
خمس و زکات شیعیان را می شمارد
سهم فقیران را به دقت مینویسد
در چند خط میگوید از حج و ثوابش
این بند را با اشک حسرت مینویسد
پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت مینویسد
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت مینویسد
حتی برای خشم شیرانِ درنده
با چشمهایش از محبت مینویسد
بعد از شکایت از جفای این زمانه
در سر رسید فصل غیبت مینویسد ـ
من زود دارم میروم اما میایم
با احتیاط از رازِ رجعت مینویسد
مینوشد آب و یاد اجدادش میافتد
با رعشه از آزار شربت مینویسد
سر را به پای طفل گندمگون نهادهست
بر طالعش حکم امامت مینویسد
فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر
از مرگِ او جای شهادت مینویسد
بازارهای سامرا خاموش و گریان
بر در حدیثِ حفظِ حرمت مینویسد
با دستهای کوچکش یک طفلِ معصوم
نام پدر را روی تربت مینویسد
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/1073
✅ @ShereHeyat