eitaa logo
شعر هیأت
10.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
172 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹فالق الاصباح🔹 در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم آسمان چشم‌هایم را کمی ابری کشیدم زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم خانه‌ات آباد ای مرد غریب، ای مرد تنها خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی من ندانسته شما را تو، شما را ماه گفتم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/196@ShereHeyat
باران ندارد ابرهای آسمانش باران نه اما چشم‌های مهربانش... می‌خواست در سینه غمش پنهان بماند نگذاشت اما گریه‌های بی‌امانش دارد نفس‌های خودش را می‌شمارد با هر قدم پشت سرِ آرام جانش او می‌رود دامن‌کشان آرام آرام مولای ما می‌ماند و داغ جوانش چندین ستاره منتظر تا بازگردد تا باز هم باشند محو کهکشانش روی لب شمشیر او بانگ تفرّوا از جنس صفین است شور نهروانش آیا شنیدید إبن ملجم‌های کوفه! فزت و ربّ الکربلا را از زبانش؟ پاشید از هم چون اناری دانه دانه در لحظهٔ سرخ غروب بی‌کرانش تأثیر آن دیدار آخر خوب پیداست از عطر سیبی که می‌آید از دهانش عمرش شبیه یک نماز صبح کوتاه آمد سلام آخرش روی لبانش پایان ابیات من و وقت نماز است فرصت نشد دیگر بگویم از اذانش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/811@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حدود ساعت سه🔹 دقیقه‌های پر از التهاب دفتر بود و شاعری که در اندوه خود شناور بود به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب که هُرم گرم نفس‌هاش شعله‌پرور بود مرور کرد تمام مسیر ذهنش را که صفحه صفحه پُر از خاطرات پرپر بود چه چشم‌ها که ندیدند چشم‌های ترش چه گوش‌ها که برای شنیدنش کر بود ز خون او همهٔ نیزه‌ها حنا بسته لب تمامی شمشیرهایشان تر بود در اوج کینه کسی داشت سمت او می‌رفت و دست‌های پلیدش به دست خنجر بود به روی تلّی از انبوه غصه‌های جهان به جستجوی برادر، نگاه خواهر بود که با نگاه غریبانه‌اش گره می‌خورد و ابتدای غم از این نگاه آخر بود زمان زمان قیامت، زمین... زمین لرزید گمان کنم که همان روز، روز محشر بود کسی شنیده شد از لابه‌لای هلهله‌ها که نغمه‌های لب او «غریب مادر» بود کسی به دست، سری، آن طرف به سر دستی بس است روضهٔ لب تشنه‌ای که... حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد دقیقه‌های پُر از التهاب دفتر بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/893@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نمازِ سر🔹 هیچ کس تا ابد نمی‌فهمد شب آن زن چگونه سر شده بود خبری بود در تنور انگار خبر این بار، داغ‌تر شده بود با دل خون وضوی گریه گرفت بین سجاده نوحه‌گر شده بود آسمان را به سمت خویش کشید وسعت خانه بیشتر شده بود شانه برداشت تا که مویش را... شانه از دست چشم، تر شده بود عطر برداشت تا که رویش را... عطر می‌سوخت، خون‌جگر شده بود آب برداشت تا گلویش را... آب، دریای شعله‌ور شده بود کاش آن شب سحر نمی‌آمد سحر آمد ولی اگر شده بود... پشت سر ایستاد و قامت بست لحظه‌های نماز سر شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/79@ShereHeyat
🔹صراط المستقیم🔹 ما به سوی چشمه از این خشک‌سالی می‌رویم با گلوی تشنه و با مشک خالی می‌رویم قطره قطره از میان روضه‌ها جاری شدیم بین گرد و خاک جاده با زلالی می‌رویم نیمه‌شب از بین نخلستان کوفه رد شدیم با صراط المستقیم از آن حوالی می‌رویم راه را سلمان نشان داده‌ست، در نزد کریم کوله‌باری نیست با ما، دست خالی می‌رویم «سرزنش‌ها می‌کند خار مغیلان در مسیر» با تمام طعنه‌های احتمالی می‌رویم... دسته دسته، تا حرم، پرچم به دوش، از شرق و غرب با نسیم صبح و با باد شمالی می‌رویم اربعینی‌ها خبر دارند ما از این مسیر «با چه حالی آمدیم و با چه حالی می‌رویم» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4249@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹صراط المستقیم من!🔹 همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَه‌م» دلیل عاقلانه بودنش را من نمی‌دانم همیشه رود می‌فهمد که جریان چیست در پایان شبیه برکه‌ها در حسرت دریا نمی‌مانم صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من! تو را این گونه می‌بینم تو را این گونه می‌دانم تو با چشمان خود پشت سر من آب می‌ریزی تو با دستان خود رد می‌کنی از زیر قرآنم تمام راه، زحمت‌های من بر روی دوش توست مرا شرمنده‌تر از این نکن حالا که مهمانم اگر شمس‌الشموسی این تو و این چهرۀ زردم بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم «ضمانت‌گاه» شاید باعث آرامشم باشد که همچون آهوی سرگشته‌ای از خود گریزانم حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم چرا هدهد نمی‌بینم میان این کبوترها؟ میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست خدا می‌داند از هرچه نرفتن‌ها پشیمانم به من لطفی کن ای چشمه، به حق آن لب تشنه به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم شب جمعه‌ست فردا لحظۀ موعود می‌آید میان جمکران در محضر تو ندبه می‌خوانم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/598@ShereHeyat
🔹هنوز منتظر است و...🔹 زبان حال مسجد الاقصی: چقدر ها کند این دست‌های لرزان را؟ چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را... به سینه و سر خود می‌زنند پنجره‌ها کسی نواخته انگار طبل طوفان را به پشت پنجره‌های شکسته می‌بیند تمام روز تگرگ و گلوله‌باران را... به دوش خسته کشیده‌ست سالیان زیاد شبیه گنبد خود درد و رنج انسان را به لطف هُرم نفس‌های انبیاست، اگر رسانده تا به چنین روز نیمۀ جان را اگر صدای گلوله امان دهد شاید به گوشمان برساند نوای ایمان را کنار منبر گوشه‌نشین خود دیده‌ست نفس نفس زدنِ آیه‌های قرآن را شریک گریۀ محراب می‌شود گاهی مگر کمی ببرد غربت شبستان را... نماز جمعۀ این هفته هم اقامه نشد کجای دل بگذارد غم فراوان را؟ هنوز حسرت یک عید بی عزا دارند مناره‌ها که ندیدند ریسه‌بندان را... به حُسن یوسف خود آب می‌دهد با اشک و مرهمی شده این‌گونه زخم گلدان را... به آن عزیز که از چاه آمد و با آه کشید در بر خود میله‌های زندان را به نغمه‌های مناجات حضرت داوود که برده بود دل عاشق پریشان را به آسمان چهارم که در جوار مسیح به انتظار نشسته غروب هجران را به گریه‌های جگرسوز حضرت یعقوب که قطره قطره به غم بُرد شهر کنعان را به کوه طور که در سوگ حضرت موسی به انکسار کشانده‌ست کوه فاران را به الخلیل که در سوگ لاله‌ها دیده‌ست به کوچه کوچۀ خود حجلۀ شهیدان را... هنوز منتظر است و... هنوز منتظریم چقدر صبر کند سردی زمستان را؟ به سمت کعبه نگاهش نماز می‌خواند به این ‌امید که آن آفتاب پنهان را... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4662@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کاش...🔹 شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد همدم فاطمه ـ فِی المَهدِ صَبِيّا ـ می‌شد شاید او بین مناجات و نماز شب خویش جلوۀ روشنی از حضرت موسی می‌شد شاید او از همۀ اهل جهان دل می‌بُرد مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می‌شد شاید او در سَکَنات و وَجَنات و حَسَنات اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد شاید او مثل اباالفضل میان صفین ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد شاید... امّا چه بگویم که چه شد در آتش کاش او پاسخ این شاید و امّا می‌شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3560@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹بی‌تفاوت‌ها🔹 بعد از این‌که دفن شد آن شب پیمبر در سکوت سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت کینه‌ها سر باز کرد و فتنه‌ها آغاز شد آتش آن کینه‌ها شد شعله‌ورتر در سکوت شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت لال بود و گنگ بود و بُهت‌آور در سکوت فتنۀ نَمرود شد آتش‌بیار معرکه هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت سوخت میراث پیمبر در میان شعله‌ها بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت در میان بی‌تفاوت‌های بی‌اصل و نسب سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت دختر آیینه را در کوچه‌ها سیلی زدند شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس در میان هَجمه‌های شعله‌پرور در سکوت بین طوفان‌های بی‌غیرت، میانِ گرد و خاک پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت :: در هجوم بی‌صدایی، یک نفر فریاد شد فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد از نفس افتاده بود، اما نفس‌ها را بُرید چون رسول‌الله آمد، چون پدر فریاد شد ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد از کتاب‌الله ناطق گفت؛ از مولا علی رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد بر سر این بی‌تفاوت مردمِ از حق گریز در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد :: آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد دید تنها عده‌ای را مات و مضطر در سکوت بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد شد شبیه یک خیالِ گریه‌آور در سکوت در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتم‌زده ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت روی برگ لاله‌ها با خون دل باید نوشت نیمه‌شب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه بی‌نهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت می‌رسد پایان این جریان به روز رستخیز می‌رسد وقتی سواره بین محشر در سکوت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5981@ShereHeyat
🔹حرم یعنی...🔹 حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش حرم یعنی تلاطم‌های امواج خروشانش حرم گاهی میان قاب چشم حضرت مولاست که هر شب در میان چاه‌ها می‌کرد پنهانش حرم گاهی فراتر می‌رود از مرز اندیشه تصور می‌شود بی‌گنبد و بی‌صحن و ایوانش حرم گاهی رسیده نیمه‌شب در دِیرِ نصرانی و هم‌صحبت شده با راهب تازه مسلمانش حرم گاهی همین‌جا گوشۀ دنجِ همین خانه‌ست همین سجاده، با تسبیح و مُهر و عطر و قرآنش.. حرم گاهی همین جمهوری اسلامی ایران... همین که حاج قاسم این چنین می‌شد غزل‌خوانش همین خاکی که هر روزِ خدا خورشید از مشرق برای عرض حاجت می‌رسد در صحنِ سلطانش به سمت آسمان‌ها کوچه‌هایش نور می‌بارند به دنبال دلیل گفته‌ام هستی؟شهیدانش جزیره از نبود باکری‌هایش شده مجنون شده پر خون دو چشم آسمان در سوگ دورانش نگاه آبی‌اش هر جا که باشد آسمان آبی‌ست چه بغداد و چه سوریه، چه بیروت و چه تهرانش شکوه زینبیه در لفافه گفت با کوفه همیشه مرد می‌ماند به پای عهد و پیمانش «اِذا جَاءَ» بخوان آری که «نصرُالله» نزدیک است بگو با کفر از فتح بلندی‌های جولانش زمانی قدس آغاز مسیر اربعینی‌هاست هزاران فرسخ آری دورتر از مرز مهرانش :: برای حاج قاسم ابتدا این شعر را خواندم کنار سنگ قبرش، در میان بُهت هجرانش برایش خواندم‌ و او می‌شنید و خوب می‌دانم که با این حرف‌هایم برده‌ام زیره به کرمانش برایش از حرم‌ها گفتم و از سرزمینی که سلیمانی شود هرکس که باشد مرد میدانش 📝 @ShereHeyat
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم آسمان چشم‌هایم را کمی ابری کشیدم زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم خانه‌ات آباد ای مرد غریب، ای مرد تنها خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی من ندانسته شما را تو، شما را ماه گفتم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/196@ShereHeyat
﴿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ... وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ﴾ کم نیست گل محمدی در باغش گل‌های بهشت‌اند همه مشتاقش در بین صحیفه واژه‌ها با صلوات ناب‌اند چنان مکارم‌الأخلاقش 📝 @ShereHeyat
🔹دوستت دارم🔹 همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم چه شعبان‌المعظم، چه محرّم دوستت دارم دلم با عشق، خویشاوندی دیرینه‌ای دارد از آغاز جهان، از عهد آدم دوستت دارم وضوی گریه می‌گیرم در استغفار و می‌ریزم به پایت جان که ای جانان دمادم دوستت دارم برای این دل بیچاره همدم، عاشقت هستم برای زخم‌های سینه مرهم، دوستت دارم نگو از چشم من افتاده‌ای من چشم در راهم که از تو بشنوم یک‌بار من هم دوستت دارم خودم را بین آغوش تو می‌بینم شبیه حُر که با اشک خودش می‌گفت نم‌نم دوستت دارم در این دنیا نبردی آبرویم را در آن دنیا چه خواهی کرد؟! من در هر دو عالم دوستت دارم مرا حتی اگر در آتش خشمت بسوزانی زنم فریاد در بین جهنّم دوستت دارم دل دلواپسی دارم، دلی از غصه‌ها سرشار ولی «یا کاشف الهَم کاشف الغم» دوستت دارم فراز آخر شعر است و یک اقرار بی‌پایان مرا بسیار می‌خواهی و من کم دوستت دارم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2222@ShereHeyat
🔹«إذا تنفسِ» من!🔹 به زیر نم‌نم باران شقایقی مانده‌ست کنار پنجره، گلدان عاشقی مانده‌ست میان چشم نمانده‌ست قطرۀ اشکی ولی میان گلو بغض و هق‌هقی مانده‌ست برای من که در این ورطه دست و پا زده‌ام نه ساحلی، نه توانی، نه قایقی مانده‌ست فضا فضای غم‌انگیز عصر پایانی‌ست و پشت این درِ وامانده عاشقی مانده‌ست مرا دلی‌ست که از ظلمتش گریزانم «إذا تنفسِ» من، صبح صادقی مانده‌ست؟! غروب می‌رسد از راه و عید پشت در است برای دیدنِ رویش دقایقی مانده‌ست به شاه‌بیت غزل می‌رسم در این پایان قسم به شعر، که قرآن ناطقی مانده‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2229@ShereHeyat
روی زمین نگذاشتی شب‌ها سر راحت وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت در جمع مردم با تبسم می‌نشستی آه اما نگفتی با کسی جز چاه از آهت در بین نخلستان عرق می‌ریختی هر روز تا شب کمی خرما و نان باشد به همراهت رؤیای زیبایی برای هر یتیمی بود بین خرابه نیمه‌شب‌ها چهرۀ ماهت محراب کوفه شاهد راز و نیازت بود مولای یا مولای نجوای سحرگاهت هر چند طوفانی میان سینه‌ات جاری‌ست آرامشی دارد توکلت علی اللّهت شهری کمیلت می‌شود با هر فرازی از یا نور و یا قدوس‌های گاه و بی‌گاهت امروز هم دنیا به مردی چون تو محتاج است... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/404@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹سورۀ نور🔹 دور و بر خود می‌كشی مأنوس‌ها را اِذن پریدن می‌دهی طاووس‌ها را وا می‌كنی سمت كویرِ این حوالی با لطف پاكت پای اقیانوس‌ها را «امید» دارویی‌ست در دارالشفایت كه با سخاوت می‌دهی مأیوس‌ها را با آن دم قدسی خود شب‌های جمعه رونق بده «یا نور و یا قدّوس»‌ها را هر شب به یاد غربت شهر مدینه روشن كنیم اینجا همه فانوس‌ها را ای آبروی آب‌های این حوالی سمت شما باز است این دستان خالی :: وقتی كه من از ماه می‌گیرم سراغت می‌آورد دل را میان كوچه باغت هفت آسمان، صدها ستاره می‌شمارد هر شب به پای درس‌های چلچراغت تو آیه‌های سورهٔ نوری، چگونه پیدا كنم من راه خود را بی‌چراغت؟... انگار... نه من حتم دارم در بهشتم آن لحظه‌ای كه می‌نشینم در رواقت ما لایق صحن و سرای تو نبودیم همسایهٔ خوبی برای تو نبودیم :: تو مهر زهرا را میان سینه داری مهری كه با آن اُلفتی دیرینه داری از بس كه آه زائرانت را خریدی ایوان زیبایی پر از آیینه داری هر صبح جمعه میزبان ندبه‌هایی این است آن عهدی كه با آدینه داری تو از مدینه، كربلا، شام و خراسان غم‌های بی‌اندازه‌ای در سینه داری از نسل كوثر، معنی خیر كثیری «با عشق،‌ خویشاوندی دیرینه داری» فرسنگ‌ها راه است از ما تا صفایت قربان آن صحن و سرای باصفایت :: از ابتدا هم بود مشهد، مقصد تو پل می‌زنم تا مقصدت از مشهد تو عطر گل یاس از ضریحت می‌تراود این مرقد زهراست یا كه مرقد تو عشق تو دریا را به ساحل می‌كشاند ماه آبرو می‌گیرد از جزر و مد تو خورشید دارد آرزو‌هایی طلایی وقتی كه می‌آید كنار گنبد تو من شاعرت هستم ولی مثل همیشه شعری ندارم تا كه باشد در حد تو من می‌نویسم بر روی سنگ مزارم بانو! همیشه بوده از تو اعتبارم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/556@ShereHeyat
خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟ میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی اگرچه باورش سخت است از تو این‌چنین کاری ولی باور کن عید مردم ما را عزا کردی دل مستضعفین در جای جای این جهان شد گرم همین که کفش‌های آهنینت را به پا کردی گره افتاده بود از رنج‌ها در کار محرومان تو اما بی کلید آن قفل‌های بسته وا کردی اگرچه دردهای کهنه جا خوش کرد بر دوشت ولی تو خستگی‌های جهان را نخ‌نما کردی همه امروز از همراهی با تو سخن گویند چه رندانه نفاق عده‌ای را برملا کردی گرفتی از امام مهربانت اجر خدمت را کنار مضجعش از بس همیشه گریه‌ها کردی شهید، این واژۀ زخمی برای تو برازنده‌ست چه زیبا این صفت را در خبرها مبتدا کردی بهشتی در بهشت آماده و مشتاق دیدار است که در اردیبهشت خود به او خوب اقتدا کردی تویی که فکر و ذکرت خنده‌ای از مقتدایت بود خبر داری که او را با غم خود آشنا کردی؟ نبودم لحظه‌های آخرت اما یقین دارم میان نم‌نم باران برای او دعا کردی نبودم لحظه‌های آخرت اما یقین دارم رفیقت حاج قاسم را میان مه صدا کردی 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹أشکُو إلیکَ غُربتی🔹 چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت باید که از چشمان او با هر زبان گفت باید به قول عرشیان، چشمان او را آیینه‌های روشن هفت‌آسمان گفت چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک از گفته‌های چشم او با دیگران گفت آمد به میدان باسلاح چشم‌هایش با اشک‌هایش گریه گریه ناگهان گفت: ای لطف بسیار تو برمن بی‌کرانه تنها دلیل ندبه‌های عاشقانه عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد مولای من این عبد با تو حرف دارد ای که سراپا حرفم و تو گوش هستی شوق مرا زیباترین آغوش هستی آرامش آغوش تو مانند دریاست «آنجا که باید دل به دریا زد همین‌جاست» فانوس اشکی دارم و فانوس آهی می‌جویمت با اشک و آهم یا الهی از مادرم آموختم پروانه باشم از کودکی عبد در این خانه باشم از مادر من مهربان‌تر کیست جز تو؟ از مادر من مهربان‌تر نیست جز تو تو صاحب تورات و انجیل و زبوری روشن‌ترین تصویر از آیات نوری «یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم! «یا عُدَّتی فی شِدَّتی»، بی‌تکیه‌گاهم از خود نکردی لحظه‌ای هم ناامیدم تنها مرا مگذار ای تنها امیدم! هرگز مگیر از چشم‌هایم خنده‌ات را در آتش خشمت مسوزان بنده‌ات را رحمی به اشک و التماسم کن الهی از آتش دوزخ خلاصم کن الهی با هر فرازی تشنه‌تر می‌شد گلویش بغضی امانش را برید و بی‌امان گفت شاید رباب و نجمه در خیمه شنیدند آنجا که از مهر خدا با کودکان گفت «رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعقوب چشمش با اشک از پیراهن آرام جان گفت او گفت از دندان و لب‌هایش در آن روز تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت «أشکُو إلیکَ غُربتی وَ بُعدَ داری» این جمله را سمت مزاری بی‌نشان گفت اشک از دو چشمش چون دو مشک باز می‌ریخت اشکی که با عباس از آب روان گفت بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت عید آمد و ماه بنی‌هاشم اذان گفت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2893@ShereHeyat
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود با اشک سوی نعم الامیر آمده بود حر گفت از آداب زیارت با ما با پای پیاده، سر به زیر آمده بود 📝 @ShereHeyat
باران ندارد ابرهای آسمانش باران نه اما چشم‌های مهربانش... می‌خواست در سینه غمش پنهان بماند نگذاشت اما گریه‌های بی‌امانش دارد نفس‌های خودش را می‌شمارد با هر قدم پشت سرِ آرام جانش او می‌رود دامن‌کشان آرام آرام مولای ما می‌ماند و داغ جوانش چندین ستاره منتظر تا بازگردد تا باز هم باشند محو کهکشانش روی لب شمشیر او بانگ تفرّوا از جنس صفین است شور نهروانش آیا شنیدید إبن ملجم‌های کوفه! فزت و ربّ الکربلا را از زبانش؟ پاشید از هم چون اناری دانه دانه در لحظهٔ سرخ غروب بی‌کرانش تأثیر آن دیدار آخر خوب پیداست از عطر سیبی که می‌آید از دهانش عمرش شبیه یک نماز صبح کوتاه آمد سلام آخرش روی لبانش پایان ابیات من و وقت نماز است فرصت نشد دیگر بگویم از اذانش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/811@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نمازِ سر🔹 هیچ کس تا ابد نمی‌فهمد شب آن زن چگونه سر شده بود خبری بود در تنور انگار خبر این بار، داغ‌تر شده بود با دل خون وضوی گریه گرفت بین سجاده نوحه‌گر شده بود آسمان را به سمت خویش کشید وسعت خانه بیشتر شده بود شانه برداشت تا که مویش را... شانه از دست چشم، تر شده بود عطر برداشت تا که رویش را... عطر می‌سوخت، خون‌جگر شده بود آب برداشت تا گلویش را... آب، دریای شعله‌ور شده بود کاش آن شب سحر نمی‌آمد سحر آمد ولی اگر شده بود... پشت سر ایستاد و قامت بست لحظه‌های نماز سر شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/79@ShereHeyat
🔹صراط المستقیم🔹 ما به سوی چشمه از این خشک‌سالی می‌رویم با گلوی تشنه و با مشک خالی می‌رویم قطره قطره از میان روضه‌ها جاری شدیم بین گرد و خاک جاده با زلالی می‌رویم نیمه‌شب از بین نخلستان کوفه رد شدیم با صراط المستقیم از آن حوالی می‌رویم راه را سلمان نشان داده‌ست، در نزد کریم کوله‌باری نیست با ما، دست خالی می‌رویم «سرزنش‌ها می‌کند خار مغیلان در مسیر» با تمام طعنه‌های احتمالی می‌رویم... دسته دسته، تا حرم، پرچم به دوش، از شرق و غرب با نسیم صبح و با باد شمالی می‌رویم اربعینی‌ها خبر دارند ما از این مسیر «با چه حالی آمدیم و با چه حالی می‌رویم» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4249@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ایها الکریم🔹 آقای مهربان غزل‌های من سلام از راه دور آمده‌ام خسته، تشنه‌کام دست من و کرامت تو ایها الکریم شوق من و زیارت تو ایها الامام پیچیده است در همه جا همچنان نسیم آوازۀ کرامت تو بین خاص و عام شد خانۀ تو جای نزول ملائکه بوی بهشت می‌وزد از خانه‌ات مدام هرگز مسیر خانۀ تو گم نمی‌شود تا روشن است مشعلی از عشق روی بام در رفت و آمدند فقیران عَلَی الطّلوع در رفت و آمدند اسیران عَلَی الدّوام از صبر تو عبادت تو یا شجاعتت آری خودت بگو که بگویم من از کدام تاریخ مانده است که باید چگونه خواند تقویم روزهای تو را، صلح یا قیام؟ مشتاق خطبه‌خوانی تو مسجدالنبی مشتاق میزبانی تو مسجدالحرام شمشیر تو تجلّی صبر جمیل توست از بس به اعتکاف نشسته‌ست در نیام ای وارث غریبی حیدر، امام صبر صلح تو را همیشه بنامم «قیام صبر» :: تا بر عبای تو ننشیند غبارها فرشی‌ست زیر پای تو از سبزه‌زارها هر روز می‌رسد به حضور تو با امید خورشید، عاشقانه از این کوهسارها یک شمّه از نگاه تو شد هفت‌آسمان یک چشمه از کرامت تو جویبارها.. وقتی میان باغ به سیب است میل تو خونِ دل است سهم تمام انارها از کوچه با ملاحظۀ بیشتر برو قدری بده مجال به چشم‌انتظارها.. «ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم» از تو شنیده‌ایم اگرچه هزارها باید حدیث حُسن تو را با طلا نوشت باید که خاک پای تو را کیمیا نوشت :: رنگ از رخت دوباره پریده‌ست، بی‌گمان آماده می‌شوی که مؤذن دهد اذان بین وضو چه لرزه‌ای افتاده بر تنت از اشتیاق اوست شده اشک تو روان از بارگاه قدس کسی گفت: عَجّلوا آغوش باز کرده برای تو آسمان الله اکبر از دو لب تو شنیدنی‌ست احلی من العسل شده این ذکر توأمان اما زره بپوش و به مسجد روانه شو تا که خدا نکرده در این جمع ناکثان... هرگز کسی برای نمازت سپر نشد سخت است در کنار تو سخت است امتحان بعد از نماز فرصت خوبی فراهم است ما اهل منبریم بیا خطبه‌ای بخوان خطبه بخوان که از تو جهان کم شنیده است مانند تو خطیب به منبر ندیده است :: ایام حج رسید و تو بی زاد و راحله راهی شدی پیاده به همراه قافله بوسه زدند بس‌که به پای تو جاده‌ها گل کرده است در کف پای تو آبله داری به سمت خانۀ معبود می‌روی هرچند نیست بین خدا و تو فاصله در منزلی همین که شب اطراق می‌کنی جویای حال می‌شوی از کل قافله کم سنّ و سال‌ها به تو نزدیک می‌شوند تا بشنوند از جریان مباهله حالا که قلب‌ها همه در اختیار توست قرآن بخوان برای همه بینِ نافله سعی صفا و مروه نشسته به انتظار تا حس کند قدوم تو را وقت هروله با تو صفا و مروه و زمزم غریب نیست کعبه اگر به دور تو گردد عجیب نیست :: فتنه رسیده است چنان آبِ زیرِ کاه دیگر نمانده است کسی بین این سپاه از غربت تو وادی ساباط خون گریست صفّین دیگری‌ست و حق باز بی‌پناه رفتند از سپاه تو یاران یکی یکی رفتند از سپاه تو با سکّه‌ای سیاه رفتند از کنار تو با وعده و وعید رفتند از کنار تو با بدترین گناه.. اشباح کوفه! وای به این حال و روزتان! دنیای بی امام چه دارد جز اشتباه؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر اشک؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر آه؟ ای زخم خوردۀ غم دنیا! صبور باش نعم الامیر بی کس و تنها! صبور باش :: وقتی که روز با غم و اندوه سر شود شب بی حضور گریه نباید سحر شود.. باید میان سجده ببارد دو چشم تو وقتی کلام اِبنِ عَدی‌ها تشر شود آهی بکش به مأذنۀ مسجدالنبی تا که به عرش آه تو پیغامبر شود دلتنگ مادر و پدر و جد اطهری چیزی نمانده آه که ماه صفر شود «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود» «حافظ» که خواند مرثیه از هجر تو، بگو حالا «وصال» از غم تو نوحه‌گر شود «از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد» :: این آب نیست، شعله‌برافروزِ تشنگی‌ست این جَعده نیست، شاهد مرموز تشنگی‌ست با فتنه ریخت زهر خودش را دم غروب فهمیده بود خاصیت روزه، تشنگی‌ست هرچند تشنه‌ای ولی این آب را ننوش زهر هلاهل است در این کوزه، تشنگی‌ست از سوز زهر نالۀ جانکاه می‌کشی یا این‌که ناله‌های تو از سوز تشنگی‌ست با قاسمت بگو پسرم روز تلخ من یک چشمه از حکایت آن روز تشنگی‌ست در بین روضه بغض برادر شکسته شد وقتی میان گریه دو چشم تو بسته شد :: تشییع بود و سخت‌ترین لحظه‌های من باران تیر بود و غریبانه سوختن... این تیرهای شوم که جا مانده از جمل دارند یک به یک خبر از کینه‌ای کهن اینجاست فرق بین خدیجه وَ... بگذریم وقتی که فتنه‌ای‌ست شروعش به نام زن مانند تو کسی نشده این‌چنین غریب مانند تو غریب ندیده‌ست این وطن خورشید این‌چنین که رسیده‌ست در بقیع انگار آمده‌ست به تدفین خویشتن زینب به ناله گفت که وای از دل حسین زهرا به گریه گفت که وای از غم حسن پایان ندارد این غم و اندوه ناتمام تا لحظه‌های آمدن آخرین امام 📝 @ShereHeyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه آسمانی‌هاست در این ظهر آدینه به تو ای بهترین، زیباترین مصداق آیینه نمک‌پروده‌ات هستیم و از عشق تو سرشاریم چگونه می‌شود پنهان بماند شوق در سینه قیامت چیست؟ غیر از قدّ و بالایی که تو داری؟ صلابت چیست؟ غیر از خطبه‌خوانی با طمأنینه شکوهی را که ما در آینه حتی نمی‌بینیم تو می‌بینی، تو می‌بینی در این جام سفالینه تو حتی با نمازت کفر دشمن را درآوردی و با تکبیرةالاحرام تو می‌سوخت از کینه تو حالا با نماز جمعه می‌خواهی بفهمانی نمی‌ماند سلاح مرد میدان بین گنجینه 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹بی‌تفاوت‌ها🔹 بعد از این‌که دفن شد آن شب پیمبر در سکوت سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت شد غدیر خم شبیه رازهای سر به مُهر محو شد از خاطرات، آن حج آخر در سکوت کینه‌ها سر باز کرد و فتنه‌ها آغاز شد آتش آن کینه‌ها شد شعله‌ورتر در سکوت شهر، تنها در هجوم فتنه چشم خیره داشت لال بود و گنگ بود و بُهت‌آور در سکوت فتنۀ نَمرود شد آتش‌بیار معرکه هیزم آوردند مردم بار دیگر در سکوت سوخت میراث پیمبر در میان شعله‌ها بسته شد دستان حق؛ دستان حیدر در سکوت در میان بی‌تفاوت‌های بی‌اصل و نسب سوخت آیه آیه آیه قلب کوثر در سکوت دختر آیینه را در کوچه‌ها سیلی زدند شد شنیده آن صدای تلخ، بهتر در سکوت روزِ روشن در میان کوچه افتاد از نفس در میان هَجمه‌های شعله‌پرور در سکوت بین طوفان‌های بی‌غیرت، میانِ گرد و خاک پُربها شد چادر زهرای اطهر در سکوت :: در هجوم بی‌صدایی، یک نفر فریاد شد فاطمه در بین آن خوف و خطر فریاد شد از نفس افتاده بود، اما نفس‌ها را بُرید چون رسول‌الله آمد، چون پدر فریاد شد ذوالفقاری از کلام آورد و در آن معرکه پیش رفت و پیش رفت و بیشتر فریاد شد از محمد، از پدر تا گفت قدری گریه کرد گریه کرد و باز با چشمان تَر فریاد شد از کتاب‌الله ناطق گفت؛ از مولا علی رو به منبر کرد و با خون جگر فریاد شد بر سر این بی‌تفاوت مردمِ از حق گریز در میان صحن مسجد با تشر فریاد شد :: آه اما هر چه او فریاد شد، فریاد شد دید تنها عده‌ای را مات و مضطر در سکوت بعد از آن زهرای اطهر ذره ذره آب شد شد شبیه یک خیالِ گریه‌آور در سکوت در غریبی گوشۀ آن خانۀ ماتم‌زده ماند تا جان داد روزی بین بستر در سکوت غسل داد او را امیرالمؤمنین با اشک چشم زیر نور ماه، با چندین کبوتر در سکوت روی برگ لاله‌ها با خون دل باید نوشت نیمه‌شب تشییع شد آن یاسِ پرپر در سکوت از امیرالمؤمنین آن شب امانت را گرفت در میان قبر، دستانِ پیمبر در سکوت ناکجاآباد شد دنیای بعد از فاطمه بی‌نهایت شد غم ساقی کوثر در سکوت می‌رسد پایان این جریان به روز رستخیز می‌رسد وقتی سواره بین محشر در سکوت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5981@ShereHeyat