eitaa logo
شعر هیأت
10.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
183 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را تا گریه کنند آن قد و بالا را آغوش کفن را به تنت رنگین کن تا زنده کنی پیام عاشورا را 📝 🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع علیه‌السلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید: 🌐 shereheyat.ir/m/36@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حنجرۀ فاطمی🔹 می‌رود بر لبۀ تیغ قدم بردارد درد را یک‌تنه از دوش حرم بردارد مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست بارها گفته‌ام این قصه مرورش زیباست پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد... ماه می‌خواند پس از رؤیت او سورۀ شمس سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس در دل سنگ‌دلان قصد شکفتن دارد پسری جای زره آینه بر تن دارد... چشم وا کرده و درپیش، یلی را دیدند پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی پیر جنگ‌اند ولی از دل و جان می‌ترسند از رجزخوانی سردار جوان می‌ترسند پیش می‌آید و رخساره برافروخته است تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین» بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم... آمدم با قد و بالای بنی‌هاشمی‌ام وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمی‌ام چه خیالات محالی‌ست که در سر دارید دست از ریختن خون خدا بردارید گرچه در معرکۀ کرب‌وبلا حق تنهاست باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست گر نمی‌خواست پدر جام بلا سر بکشد شمر کوچک‌تر از آن بود که خنجر بکشد ما بخواهیم، ملائک به کمک می‌آیند ابر و باد و مه و خورشید و فلک می‌آیند سپر محکمی از چادر خاکی دارند پسران علی از جنگ چه باکی دارند... غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان حزب بادید که با سکۀ باد آورده، چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده! من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید ناخلف‌ها خودتان را به جُوِی نفروشید یک قدم بین شما تا حرم ما راه است چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است آدم، این قدر طمع‌کردۀ دنیا باشد! پسر فاطمه در معرکه تنها باشد! و همین‌طور رجز خواند و به سوگند رسید خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید بر نمی‌خیزد و برخاسته آه پدرش و گره خورده نگاهش به نگاه پدرش... عطش عشق علی بود که بی‌تابش کرد دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد شاخه‌شاخه بدنش روی زمین گل می‌کرد داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل می‌کرد... چقدر فاصله‌ات کم شده تا ماه علی آسمانی شده‌ای! آجَرَکَ الله علی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4241@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چقدر مصرع سرخ🔹 چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟ به خیمه‌ها برساند تن جوانش را شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا... همین که غرق به خون دید پهلوانش را علی، همان که جهان محو در شمایل اوست ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را همان که در شب میلاد او پدر فهمید پیمبر آمده زیبا کند جهانش را به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است بگو نظاره کند ابروی کمانش را میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد، جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید خبر دهید ندارد دگر توانش را... به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4152@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹پریشان‌تر از این🔹 نه كسی دیده دلی بی سر و سامان‌تر از این نه شنید‌ه‌ست كسی دیدۀ گریان‌تر از این دیدۀ ابری یعقوب و دل‌سوخته‌اش نه بیابان‌تر از این بوده، نه باران‌تر از این... «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم» مپسندم كه شوم بی‌تو پریشان‌تر از این اَشبهُ‌الناس تویی خَلقاً و خُلقاً به رسول یک نفر نیست بگوید كه مسلمان‌تر از این؟ تو رجز خواندی و در یاد ندارد جنگی که سپرها شده باشند هراسان‌تر از این هیچ‌كس چون تو نرفته‌ست سراپا با شوق جانب مرگ خودش با لبِ خندان‌تر از این بی‌تو از حال دل سوخته‌ام پرسیدند خیمۀ شعله‌وری گفت كه سوزان‌تر از این... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4236@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹علی دارم🔹 تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است وقتی که هم عباس دارم هم علی دارم شکر خدا که پرچمم در دست عباس است از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم آری عصای دست دارم، قامتم روزی از داغ عباسم اگر شد خم علی دارم با خویش می‌گفتم اگر روزی نباشم هم زن‌ها نمی‌مانند بی‌محرم، علی دارم دور و برم کم‌کم شد از اصحاب هم خالی اما دلم خوش بود می‌گفتم علی دارم می‌خواستم عالم پر از نام علی باشد حالا به روی خاک یک عالم علی دارم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2916@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بعد از تو...🔹 دلتنگی همیشۀ بابا علی علی! سردارِ لشکر من تنها علی علی! قدری بمان، به دل نگران‌های این حرم مهلت بده برای تماشا علی علی! باید «وَ إن یکاد» بخوانم که دور باد چشمان بد از این قد و بالا علی علی! یک سوی خیره چشم همه: این پیمبر است یک سوی باز مانده دهان‌ها: علی... علی این گونه پا مکش به زمین، می‌کُشی مرا بنگر نفس نفس زدنم را علی علی از هم گسست رشتۀ تسبیحم آه... آه... از هم گسست... ارباً... اربا... علی... علی... جز آب چشم و آتش دل بعد از این مباد بعد از تو خاک بر سر دنیا علی علی... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3052@ShereHeyat
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم بر تنم رخت سپیدی چون لباس رزم مانده خاکریز اینجاست، جان بر کف به میدان ایستادم خورده‌ام سوگند باید مرهم هر درد باشم قول دادم، پای سوگندم به قرآن ایستادم پای تخت هر مریضی پای سجاده‌ست گویا در نماز عشق با چشمان گریان ایستادم اشک‌هایم را نبیند هیچ‌کس، باید بخندم من که دور از خانه، دلتنگ عزیزان ایستادم از پرستار بزرگ کربلا یاری گرفتم با صبوری -گرچه غمگین و پریشان- ایستادم جمع ما بوی شهادت می‌دهد این روز و شب‌ها بین همکاران خود بین شهیدان ایستادم سرفۀ خشک و گلوی خشک و تب... لرزید پایم زیر لب گفتم سلام ای شاه عطشان! ایستادم ایستادم در دل موج بلا... دنیا بداند تا زنم بر دفتر غم مهر پایان ایستادم ساکن یک خانه‌ایم و ما همه یک خانواده من به پای خانۀ خود، پای ایران ایستادم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5167@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹صحبت سقاست، می‌آیی؟🔹 شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم به باران زلال چشم‌هایم اقتدا کردم دو رکعت اشک باریدم دو رکعت ناله سر دادم دو رکعت درد دل از دوری‌ات پیش خدا کردم... تمام شب نگاهم خیره بر گلدان خالی بود تمام شب برای نرگس چشمت دعا کردم هوا روشن شد و من در هوای دیدن رویت نوای ندبه سر دادم به عهد خود وفا کردم... سرم بر روی سجده... مُهر خیس از اشک‌هایم شد شنیدم بوی تربت را هوای کربلا کردم به شوق اینکه هرجا صحبت سقاست می‌آیی بساط روضۀ مشک و علم را دست و پا کردم... دو چشمم تیره شد انگار جایی را نمی‌دیدم و صبح سوت و کور جمعه را شام عزا کردم غزل، بارانی از گریه، غزل، روضه، غزل، ناله تو را با هر زبانی که بلد بودم صدا کردم و هرچه منتظر ماندم ندیدم روی ماهت را غروب جمعه شد سجاده را با بغض تا کردم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1745@ShereHeyat
🔹ایستاده باید مرد!🔹 چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟ و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟ به گلشنی که شقایق اسیر دلتنگی‌ست به روی دست، سر خود نهاده، باید مرد قسم به خون شهیدان که در سراچۀ رنگ به رنگِ لالۀ با داغ زاده، باید مرد چو عاشقانِ ز جان دست شسته، باید رفت چو بیدلانِ دل از دست داده، باید مرد اگر که راه به پایان جاده خواهی برد هلا ز خویش در آغاز جاده باید مرد در این قبیله کسی عاشق شهادت بود که گفت: بیشتر از این، زیاده، باید مرد به پایمردی سقّای کربلا سوگند که: با دو دست پر و بال داده، باید مرد... پیام سرخ شهیدان کربلا این است که: در مصاف ستم ایستاده باید مرد! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1593@ShereHeyat
روزی که عطش به جان گل‌ها افتاد از جوش و خروش خویش، دریا افتاد وقتی که فرات از لبت دوری کرد آب از نظر حضرت زهرا افتاد 📝 🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع علیه‌السلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید: 🌐 shereheyat.ir/m/35@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹علمدار نیامد🔹 رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم‌نم به خروش آیم و هِق‌هِق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل‌ها همه مست رجز گاه به گاهت هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» انگار که در علقمه غوغا شده آری خون‌بارترین واقعه برپا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله‌سالار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر! ای قصۀ دست تو غم‌انگیز، برادر! بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر! برخیز! حسین آمده برخیز! برادر! عباس‌ترین حیدر کرار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4166@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹العطش🔹 دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش وقتی که آب را به روی آب ریختی آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش گفتی به آب، آب! چه بی‌غیرتی برو بی‌آبرو به ریختن آبرو مکوش! آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش... تو موج می‌زنی و علی‌اصغر از عطش گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش بالله بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر این بند مشک را که گرفتم به روی دوش... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4171@ShereHeyat