به زندان میبرد زنجیر گیسویت اسیران را
و چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان را
چه زیبا میتکانی دامنت را باز با عشوه
به دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان را
زمستان بعد تو پیراهنی از برف میپوشد
و لبهایت تداعی میکند چایی گیلان را
دل ناقابلی دارم به پای عشق میریزم
تب آئینه و نان را، همه پیدا و پنهان را
نسیمی گیسوانت را تکان داد و سپس دیدم
فرو پاشیدن شیرازهی انسان و شیطان را
لب ایوان برای دیدنت هر صبح میآیم
به پایت میتکانم قالی ایوان و باران را
تویی بانوی دریاها که از امواج موهایت
به دریا میدهی آرامش آغوش طوفان را
مرا با بغضهایم باز هم تنها رها کردی
نمیدانم نشان کوچههای گیج تهران را
#فرزاد_فتحی...💐
@Shere_naab
بهتر آن است که سازم به پریشانی دل
سر آن زلف بنازم که جهان درهم ازوست
#حزین_لاهیجی...💐
@Shere_naab
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع ڪرد و بگفت
بشڪن شاخ نبات و دل ما را مشڪن
#مولانا...💐
@Shere_naab
زلف مشڪینت سبب شد تا ڪنم اظهارعشق
دزد را تاریڪی شب میڪند بی باڪ تر!
#ڪیومرثعباسیقصری...💐
@Shere_naab
پریشان باد زلف اوکه تا پنهان شود رویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش
#مولانا...💐
@Shere_naab
ماییم و حسرتی که علاجش نمیکند
صد روزِ وصلِ از شبِ هجران درازتر...
#شفایی_اصفهانی...💐
@Shere_naab
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او
همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او
گاه از چوگان زلفش حلقهٔ مشکین ربای
گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او
#عطار🍃
@Shere_naab
عجب معمار
خـــوش ذوقی
ڪه با ، آبادے احساس ...
براے هر
ڪه عاشق شد
دلی ویرانه می سازد ...
#مهدی_جعفریان🍃
@Shere_naab