هزار دردِ مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهی خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن این شاخهی خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقم، هزاردستان باش
#حسین_منزوی
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه
غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را
دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گریبانی را
آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را
لیلی من ! غم عشق تو بنازم که کشی
به خیابان جنون ، قیس بیابانی را
اینک آن طرف شقایق ، دل من مرکز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
#حسین_منزوی🍃
•••┈✾~🔥~✾┈•••
تو را چگونه بنامم که لخت لخت تو ای عشق
شدهاست لختهی خونی و بسته راه گلویم... :)
#حسین_منزوی
اگرچه خالی از اندیشهٔ بهار نبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم امّا چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنینسوار نبودم؟
به یک جوانهٔ دیگر امید داشتم امّا
به این جوانی دیگر، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که برآنم
که بی تو هرگز از این پیش، سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشهٔ شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین میآمدی و کجا بود
که در مسیل تو، ای سیل بیقرار نبودم
مثال من به چه ماند؟ به سایهای که چراغت
اگر نبود، به دیوارههای غار نبودم
#حسین_منزوی
پُلی زده ست غمت در میانهی دو نقیض
که با زمانه قدیم است و با زمان تازه ست...!!
#حسین_منزوی
چرا صبحِ مرا زندانیِ پیراهنت داری
تو ڪہ خورشید را چون خونِ جارے در تنت داری...
🌞👀
#حسین_منزوی
#حسین_منزوی
به دیدن تو،
همه ذرههای من، شد چشم
و چشمها، همه سر تا به پا، تماشا شد
تو مثل ماهِ برکه ای
و من غریق مست شب
دوباره تو ، دوباره من
شناوری ،
شناورم ...
#حسين_منزوى