eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
991 دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
41 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زادهٔ ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشتهٔ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ درتهران) شاعر ایرانی است که به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» از او یاد شده‌است. پروین از کودکی فارسی،انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان کودکی تحت نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملک‌الشعراء بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی یوسف اعتصامی، از شاعران و مترجمان عصر خود بود که در شکل‌گیری زندگی هنری پروین و کشف استعدادها، و ذوق و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت. او در بیست و هشت سالگی ازدواج کرد، اما به دلیل اختلاف فکری با همسرش، پس از چندی از او جدا شد. پروین بعد از جدایی، برای مدتی در کتاب‌خانهٔ دانشسرای عالی تهران به شغل کتابداری به کار پرداخت. پروین پیش از چاپ دومین نوبت از دیوان اشعارش، بر اثر بیماری حصبه در سی و پنج سالگی در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه، در آرامگاه خانوادگی‌اش، به خاک سپرده شد. زادروز پروین (بیست و پنجم اسفندماه)، به عنوان «روز بزرگداشت پروین اعتصامی» نام‌گذاری شده‌است. ۱۵ فروردین، درگذشت گرامی باد.🌺🌺🌺
در پیچ و تابهای ره عشـــق مقصدیست در موجهای بحــــر سعادت سفینه‌هاست قصــــر رفیع معـــرفت و کاخ مردمی در خاکدان پست جهان بـرترین بناست
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه‌ ای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ ، گرگ تو شد ، ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک ، زندان تو گشت ، ای مه زندانی من از ندانستن من ، دزد قضا آگه بود چو تو را برد ، بخندید به نادانی من آن که در زیر زمین ، داد سر و سامانت کاش می خورد غم بی ‌سر و سامانی من به سر خاک تو رفتم ، خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم ، ای دیده‌ ی نورانی من... 🙏🌷🍃🌷👉 @Sheroadab_alavi
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
به ڪس مپسند رنجی ڪز برای خویش نپسندی بدوش ڪس منه باری ڪه خود بردنش نتوانی 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش می‌گذاشت همچو جان نیکو نگه می‌داشتش بهتر از لوزینه می‌پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می‌شمرد هر زمان گرد و غبارش می‌سترد از نظر باز حسودش می‌نهفت سرخی‌اش می دید و چون گل می‌شکفت گر به دامانش سرشکی می‌چکید طفل خرد، ان اشک روشن می‌مکید گر نخی از آستینش می‌شکافت بهر چاره سوی مادر می‌شتافت نوبت بازی به صحرا و به دشت سرگران از پیش طفلان می‌گذشت فتنه افکند ان قبا اندر میان عاریت می‌خواستندش کودکان جمله دل‌ها ماند پیش او گرو دوست می‌دارند طفلان رخت نو وقت رفتن، پیشوای راه بود روز مهمانی و بازی، شاه بود کودکی از باغ می‌آورد به که بیا یک لحظه با من سوی ده دیگری آهسته نزدش می‌نشست تا زند بر ان قبای سرخ دست روزی، ان رهپوی صافی اندرون وقت بازی شد ز تلی واژگون جامه‌اش از خار و سر از سنگ خست این یکی یکسر درید، ان یک شکست طفل مسکین، بی خبر از سر که چیست پارگی‌هاي‌ قبا دید و گریست از سرش گر جه بسی خوناب ریخت او برای جامه از چشم آب ریخت گر به چشم دل ببینیم اي رفیق همچو ان طفلیم ما دراین طریق جامه رنگین ما آز و هوی است هر چه بر ما می رسد از آز ماست در هوس افزون ودر عقل اندکیم سالها داریم اما کودکیم جان رها کردیم ودر فکر تنیم تن بمرد ودر غم پیراهنیم 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
پروین اعتصامی دیوان اشعار  قطعه ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی   🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
به بهانۀ زادروز پروین اعتصامی غنچه ای گفت به پژمرده گلی که ز ایّام دلت زود آزرد آب افزون و بزرگست فضا ز چه رو کاستی و گشتی خرد؟ زینهمه سبزه و گل جز تو کسی نه فتاد و نه شکست و نه فسرد گفت: زنگی که در آیینۀ ماست نه چنانست که دانند سترد دی، میِ هستیِ ما صافی بود صاف خوردیم و رسیدیم به دُرد خیره نگرفت جهان رونق من بگرفتش ز من و بر تو سپرد تا کند جای برای تو فراخ باغبان فلکم سخت فشرد چه توان گفت به یغماگر دهر چه توان کرد، چو می باید مرد تو به باغ آمدی و ما رفتیم آنکه آورد ترا، ما را برد اندرین دفتر پیروزه، سپهر آنچه را ما نشمردیم شمرد غنچه تا آب و هوا دید شکفت چه خبر داشت که خواهد پژمرد ساقی میکدۀ دهر، قضاست همه کس، باده ازین ساغر خورد 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
. 🍃 گره‌گشای پیرمردی مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود این، دوا می‌خواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک این، عسل می‌خواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا روزها می‌رفت بر بازار و کوی نان طلب می‌کرد و می‌برد آبروی دست بر هر خودپرستی می‌گشود تا پشیزی بر پشیزی می‌فزود هر امیری را روان می‌شد ز پی تا مگر پیراهنی بخشد به وی شب به‌سوی خانه می‌آمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم از دری می‌رفت حیران بر دری رهنورد، اما نه پایی، نه سری ناشمرده، برزن و کویی نماند دیگرش پای تکاپویی نماند درهمی در دست و در دامن نداشت سازوبرگ خانه برگشتن نداشت رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر گر تو پیش آری به فضل خویش دست برگشایی هر گره کایام بست چون کنم، یارب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم ناشتا می‌خرید این گندم ار یک جای کس هم عسل زان می‌خریدم، هم عدس آن عدس، در شوربا می‌ریختم وان عسل، با آب می‌آمیختم درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آن‌که درد او یکی است بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل این دعا می‌کرد و می‌پیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانایی، نمی‌داند مگر سال‌ها نرد خدایی باختی این گره را زان گره نشناختی این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرق‌ها بود این گره را زان گره چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای کاین گره را برگشاید، بنده‌ای تا که بر دست تو دادم کار را ناشتا بگذاشتی بیمار را هرچه در غربال دیدی، بیختی هم عسل، هم شوربا را ریختی من تو را کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آن‌هم غلط الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک چون برای جست‌وجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر سجده کرد و گفت کای ربّ ودود من چه دانستم تو را حکمت چه بود هر بلایی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای هرچه فرمان است، خود فرموده‌ای زان به تاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب هرکه مسکین و پریشان تو بود خود نمی‌دانست و مهمان تو بود رزق زان معنی ندادندم خسان تا تو را دانم پناه بی‌کسان ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند کآنچه دارد زان توست زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب در حق بود باز من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای گندمم را ریختی، تا زر دهی رشته‌ام بردی که تا گوهر دهی در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش 🍃
صبح آمد و مرغ صبحگاهی زد نغمه، بیاد عهد دیرین در چشمه، به شوق جست ماهی شبنم بنشست بر ریاحین 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
نهان شد از گل زردی گلی سپید که ما سپید جامه و از هر گنه مبرائیم جواب داد که ما نیز چون تو بی گنهیم چرا که جز نفسی در چمن نمیپائیم بما زمانه چنان فرصتی نبخشوده است که از غرور، دل پاک را بیالائیم قضا، نیامده ما را ز باغ خواهد برد نه میرویم بسودای خود، نه می‌آئیم بخود نظاره کنیم ار بچشم خودبینی چگونه لاف توانیم زد که بینائیم چو غنچه و گل دوشینه صبحدم فرسود من و تو جای شگفت است گر نفرسائیم بگرد ما گل زرد و سپید بسیارند گمان مبر که بگلشن، من و تو تنهائیم هزار بوته و برگ ار نهان کند ما را به چشم خیرهٔ گلچین دهر پیدائیم بدین شکفتگی امروز چند غره شویم چو روشن است که پژمردگان فردائیم درین زمانه، فزودن برای کاستن است فلک بکاهدمان هر چه ما بیفزائیم خوش است بادهٔ رنگین جام عمر، ولیک مجال نیست که پیمانه‌ای بپیمائیم ز طیب صبحدم آن به که توشه برگیریم که آگه‌است که تا صبح دیگر اینجائیم فضای باغ، تماشاگه جمال حق است من و تو نیز در آن، از پی تماشائیم چه فرق گر تو ز یک رنگ و ما ز یک فامیم تمام، دختر صنع خدای یکتائیم همین خوش است که در بندگیش یکرنگیم همین بس است که در خواجگیش یکرائیم برنگ ظاهر اوراق ما نگاه مکن که ترجمان بلیغ هزار معنائیم درین وجود ضعیف ار توان و توشی هست رهین موهبت ایزد توانائیم برای سجده درین آستان، تمام سریم پی گذشتن ازین رهگذر، همه پائیم تمام، ذرهٔ این بی زوال خورشیدیم تمام، قطرهٔ این بی کرانه دریائیم درین، صحیفه که زیبندگیست حرف نخست چه فرق گر بنظر، زشت یا که زیبائیم چو غنچه‌های دگر بشکفند، ما برویم کنون بیا که صف سبزه را بیارائیم درین دو روزهٔ هستی همین فضیلت ماست که جور میکند ایام و ما شکیبائیم ز سرد و گرم تنور قضا نمیترسیم برای سوختن و ساختن مهیائیم
حکایت کرد سرهنگی به کسری که دشمن را ز پشت قلعه راندیم فراریهای چابک را گرفتیم گرفتاران مسکین را رهاندیم به خون کشتگان، شمشیر شستیم بر آتشهای کین، آبی فشاندیم ز پای مادران کندیم خلخال سرشک از دیدهٔ طفلان چکاندیم ز جام فتنه، هر تلخی چشیدیم همان شربت به بدخواهان چشاندیم بگفت این خصم را راندیم، اما یکی زو کینه‌جوتر، پیش خواندیم کجا با دزد بیرونی درافتیم چو دزد خانه را بالا نشاندیم ازین دشمن در افکندن چه حاصل چو عمری با عدوی نفس ماندیم ز غفلت، زیر بار عجب رفتیم ز جهل، این بار را با خود کشاندیم نداده ابره را از آستر فرق قبای زندگانی را دراندیم درین دفتر، بهر رمزی رسیدیم نوشتیم و به اهریمن رساندیم دویدیم استخوانی را ز دنبال سگ پندار را از پی دواندیم فسون دیو را از دل نهفتیم برای گرگ، آهو پروراندیم پلنگی جای کرد اندر چراگاه همانجا گلهٔ خود را چراندیم ندانستیم فرصت را بدل نیست ز دام، این مرغ وحشی را پراندیم
. 🍀 ۲۵ اسفندماه روز بزرگداشت پروین اعتصامی گرامی باد دانی که را سزد صفت پاکی آن کاو وجود پاک نیالاید در تنگنای پست تن مسکین جان بلند خویش نفرساید دزدند خود پرستی و خودکامی با این دو فرقه راه نپیماید تا خلق از او رسند به آسایش هرگز به عمر خویش نیاساید آن روز کآسمانش برافرازد از توسن غرور به زیر آید تا دیگران گرسنه و مسکین‌اند بر مال و جاه خویش نیفزاید در محضری که مفتی و حاکم شد زر بیند و خلاف نفرماید تا بر برهنه جامه نپوشاند از بهر خویش بام نیفراید تا کودکی یتیم همی بیند اندام طفل خویش نیاراید مردم بدین صفات اگر یابی گر نام او فرشته نهی، شاید 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
به بهانهٔ روز بزرگداشت «پروین اعتصامی» آشنا بشیم با این شاعر بزرگ. ‏━━━━━━━━━━━ که نام اصلی او «رخشنده» است در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ هجری خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. از او به عنوان یکی از مشهورترین شاعران زن ایران یاد می‌شود. پروین زمانی که کودک بود همراه خانواده‌اش به تهران آمدند. ‏┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄ پروین اعتصامی بانوی معاصر شعر فارسی است که در نظر برخی از بزرگان فرهنگ و ادب، در زمره بزرگ‌ترین شاعران ایران زمین قرار دارد. اندیشه نو و نگاه انتقادی پروین به وقایع اجتماع و طبقه ضعیف جامعه،‌ یکی از برجسته‌ترین نکات اشعار او محسوب می‌شود. در تاریخ ادبیات فارسی، پروین اعتصامی تنها بانوی شاعری معرفی می‌شود که زیباترین اشعار سیاسی انتقادی را با نگرشی زنانه و با اتکا به اخلاق و خرد و اندیشه به رشته تحریر درآورده است. پروین را استاد سبک مناظره در شعر فارسی می‌دانند. عمده اشعار تعلیمی، مضامین اخلاقی و نکات اجتماعی در دیوان او،‌ به سبک مناظره سروده شده و زبان و بیان روان و ساده پروین،‌ زیبایی و ماندگاری این اشعار را مضاعف ساخته است. پروین در جوانی درگذشت و تنها یک دیوان شعر از او به یادگار باقی ماند. این نوشتار نگاه کوتاهی دارد بر زندگی و آثار شاعر توانایی که به‌عنوان مشهورترین بانوی شعر فارسی شناخته می‌شود.
ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموز .... ۱۵ فروردین سالروز درگذشت بانوی شعر ایران روحش شاد 🥀 👇👇 ┏━━━🌷💌💐━━━┓ @Sheroadab_alavi ┗━━━💐💌🌷━━━┛
به بهانهٔ روز بزرگداشت «پروین اعتصامی» آشنا بشیم با این شاعر بزرگ. ‏━━━━━━━━━━━ که نام اصلی او «رخشنده» است در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ هجری خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. از او به عنوان یکی از مشهورترین شاعران زن ایران یاد می‌شود. پروین زمانی که کودک بود همراه خانواده‌اش به تهران آمدند. ‏┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄ پروین اعتصامی بانوی معاصر شعر فارسی است که در نظر برخی از بزرگان فرهنگ و ادب، در زمره بزرگ‌ترین شاعران ایران زمین قرار دارد. اندیشه نو و نگاه انتقادی پروین به وقایع اجتماع و طبقه ضعیف جامعه،‌ یکی از برجسته‌ترین نکات اشعار او محسوب می‌شود. در تاریخ ادبیات فارسی، پروین اعتصامی تنها بانوی شاعری معرفی می‌شود که زیباترین اشعار سیاسی انتقادی را با نگرشی زنانه و با اتکا به اخلاق و خرد و اندیشه به رشته تحریر درآورده است. پروین را استاد سبک مناظره در شعر فارسی می‌دانند. عمده اشعار تعلیمی، مضامین اخلاقی و نکات اجتماعی در دیوان او،‌ به سبک مناظره سروده شده و زبان و بیان روان و ساده پروین،‌ زیبایی و ماندگاری این اشعار را مضاعف ساخته است. پروین در جوانی درگذشت و تنها یک دیوان شعر از او به یادگار باقی ماند. این نوشتار نگاه کوتاهی دارد بر زندگی و آثار شاعر توانایی که به‌عنوان مشهورترین بانوی شعر فارسی شناخته می‌شود. 👇👇 ┏━━━🌷💌💐━━━┓ @Sheroadab_alavi ┗━━━💐💌🌷━━━┛
تبیین هویت زن مدرن از نظر پروین اعتصامی 📙پروین به عنوان شاعر که در جامعه مدرن آن روزگار زندگی می کرده است خواهان شکل گیری زن مدرن و تحولاتی در نقش و کارکرد زنان در زمینه های فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و اخلاقی است  مولفه های زن مدرن : 1⃣⬅️ اصالت فکر و اندیشه ▫️پروین در اشعارش از زن ایرانی می خواهد که خود را به زیور علم و دانش بیاراید و از این که بخواهد از بیگانگان تقلید کند به شدت آنان را بر حذر می دارد . ▫️از نظر او تقلید بیابان گمراهی است و زن باهوش زنی است که آن را درک می کند و از بیراهه رفتن پرهیز می نماید. بهر زن، تقلید تیه فتنه و چاه بلاست زیرک آن زن ، کو رهش این راه ظلمانی نبود
📔 زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش نیست امّید، که همواره نفس بر گردد گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن، خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر مگر آنروز که خود ،مُفلس و مُضطر گردد
سر و عقل گر خدمت جان کنند بسی کار دشوار ک آسان کنند بکاهند گر دیده و دل ز آز بسا نرخ‌ها را که ارزان کنند چو اوضاع گیتی خیال است و خواب چرا خاطرت را پریشان کنند دل و دیده دریای ملک تنند رها کن که یک چند طوفان کنند به داروغه و شحنه جان بگوی که دزد هوی را بزندان کنند نکردی نگهبانی خویش، چند به گنج وجودت نگهبان کنند چنان کن که جان را بود جامه‌ای چو از جامه، جسم تو عریان کنند به تن پرور و کاهل ار بگروی ترا نیز، چون خود تن آسان کنند فروغی گرت هست ظلمت شود کمالی گرت هست نقصان کنند هزار آزمایش بود پیش از آن که بیرونت از این دبستان کنند گرت فضل بوده است رتبت دهند ورت جرم بوده است تاوان کنند گرت گله گرگ است و گر گوسفند ترا بر همان گله چوپان کنند چو آتش برافروزی از بهر خلق همان آتشت را بدامان کنند اگر گوهری یا که سنگ سیاه بدانند، چون ره بدین کان کنند به معمار عقل و خرد تیشه ده که تا خانه جهل ویران کنند برآنند خودبینی و جهل و عجب که عیب تو را از تو پنهان کنند بزرگان نلغزند در هیچ راه کاز آغاز تدبیر پایان کنند
مرا در کودکی شوق دگر بود خیالم زین حوادث بی خبر بود
کودکی کوزه ای شکست و گریست.mp3
781.8K
کودکی کوزه‌ای شکست و گریست که مرا پای خانه رفتن نیست چه کنم، اوستاد اگر پرسد کوزهٔ آب ازوست، از من نیست چه کنم، گر طلب کند تاوان خجلت و شرم، کم ز مردن نیست گر نکوهش کند که کوزه چه شد سخنیم از برای گفتن نیست چیزها دیده و نخواسته‌ام دل من هم دل است، آهن نیست روی مادر ندیده‌ام هرگز چشم طفل یتیم، روشن نیست کودکان را کلیج هست و مرا نان خشک از برای خوردن نیست درسهایم نخوانده ماند تمام چه کنم، در چراغ روغن نیست همه گویند پیش ما منشین هیچ جا، بهر من نشیمن نیست من نرفتم به باغ با طفلان بهر پژمردگان، شکفتن نیست چرخ هر سنگ داشت بر من زد دیگرش سنگ در فلاخن نیست چه کنم، خانهٔ زمانه خراب که دلی از جفاش ایمن نیست
ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن دیبه‌ها بی کارگاه و دوک و جولا بافتن گنجها بی پاسبان و بی نگهبان داشتن بنده فرمان خود کردن همه آفاق را دیو بستن، قدرت دست سلیمان داشتن در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن در ره سیل قضا، بنیاد و بنیان داشتن دیده را دریا نمودن، مردمک را غوصگر اشک را مانند مروارید غلطان داشتن از تکلف دور گشتن، ساده و خوش زیستن ملک دهقانی خریدن، کار دهقان داشتن رنجبر بودن، ولی در کشتزار خویشتن وقت حاصل خرمن خود را بدامان داشتن روز را با کشت و زرع و شخم آوردن بشب شامگاهان در تنور خویشتن نان داشتن سربلندی خواستن در عین پستی، ذره‌وار آرزوی صحبت خورشید رخشان داشتن 👇👇 ┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓   @Sheroadab_alavi ┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛
اشک طرف دیده را گردید و رفت اوفتاد آهسته و غلتید و رفت بر سپهر تیرهٔ هستی دمی چون ستاره روشنی بخشید و رفت گرچه دریای وجودش جای بود عاقبت یک قطره خون نوشید و رفت گشت اندر چشمهٔ خون ناپدید قیمت هر قطره را سنجید و رفت من چو از جور فلک بگریستم بر من و بر گریه‌ام خندید و رفت رنجشی ما را نبود اندر میان کس نمیداند چرا رنجید و رفت تا دل از اندوه، گرد آلود گشت دامن پاکیزه را بر چید و رفت موج و سیل و فتنه و آشوب خواست بحر، طوفانی شد و ترسید و رفت همچو شبنم، در گلستان وجود بر گل رخساره‌ای تابید و رفت مدتی در خانهٔ دل کرد جای مخزن اسرار جان را دید و رفت رمزهای زندگانی را نوشت دفتر و طومار خود پیچید و رفت شد چو از پیچ و خم ره، با خبر مقصد تحقیق را پرسید و رفت جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم میوه‌ای از هر درختی چید و رفت عقل دوراندیش، با دل هر چه گفت گوش داد و جمله را بشنید و رفت تلخی و شیرینی هستی چشید از حوادث با خبر گردید و رفت قاصد معشوق بود از کوی عشق چهره‌ی عشاق را بوسید و رفت اوفتاد اندر ترازوی قضا کاش میگفتند که چند ارزید ورفت 👇👇 ┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓   @Sheroadab_alavi ┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛
تیره‌بخت دختری خُرد، شکایت سر کرد که مرا حادثه بی‌مادر کرد دیگری آمد و در خانه نشست صحبت از رسم و ره دیگر کرد موزهٔ سرخ مرا دور فکند جامهٔ مادر من در بر کرد یاره و طوق زر من بفروخت خود گلوبند ز سیم و زر کرد سوخت انگشت من از آتش و آب او به انگشت خود انگشتر کرد دختر خویش به مکتب بسپرد نام من، کودن و بی‌مشعر کرد به سخن گفتن من خرده گرفت روز و شب در دل من نشتر کرد هرچه من خسته و کاهیده شدم او جفا و ستم افزون‌تر کرد اشک خونین مرا دید و همی خنده‌ها با پسر و دختر کرد هر دو را دوش به مهمانی برد هر دو را غرق زر و زیور کرد آن گلوبند گهر را چون دید دیده در دامن من گوهر کرد نزد من دختر خود را بوسید بوسه‌اش کار دوصد خنجر کرد عیب من گفت همی نزد پدر عیب جوییش مرا مضطر کرد همه ناراستی و تهمت بود هر گواهی که در این محضر کرد هر که بد کرد، بداندیش سپهر کار او از همه‌کس بهتر کرد تا نبیند پدرم روی مرا دست بگرفت و به‌کوی اندر کرد شب به‌جاروب و رفویم بگماشت روزم آوارهٔ بام و در کرد پدر از درد من آگاه نشد هرچه او گفت ز من، باور کرد چرخ را عادت دیرین این بود که به افتاده، نظر کمتر کرد مادرم مُرد و مرا در یم دهر چو یکی کشتی بی‌لنگر کرد آسمان، خرمن امّید مرا ز یکی صاعقه خاکستر کرد چه حکایت کنم از ساقی بخت که چو خونابه در این ساغر کرد مادرم بال و پرم بود و شکست مرغ، پرواز ببال و پر کرد من، سیه‌روز نبودم ز ازل هرچه کرد، این فلک اخضر کرد