eitaa logo
🇮🇷🦋 شعـر زیبـا 🦋🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
[ لـیـنـک ڪـانـال ] http://eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf [ مدیر اصلی کانال @Hasibaa6 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
من شعر نمی‌دانم من هرچه که می‌گویم ازسینه‌ی پر درداست یا گر ز فراق گویم ازخاطره‌ای تلخ است سامان بینقی(ساعی) @sherziba110 🌹🌹🌹
تا می رسی عطرت در این آوار می پیچد گل در ترک های دلِ دیوار می پیچد تهران قلبم غرقِ استبداد تنهائیست با خنده ات آوازه ی سردار می پیچد با چک چکِ یادت درون ذهن بی سقفم تکرارِ نامت تند و لکنت وار می پیچد تعداد ایّامی که بی تو رفت یا با تو در گوشِ یادم دائم این آمار می پیچد پنهان و دور از چشم در شهر آمدن هایت‌ در قالبِ واضح ترین اخبار می پیچد آهنگِ شادِ گام هایت تند بود امّا دردِ سکوتت در دلم کشدار می پیچد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌@sherziba110 🌹🌹🌹
قضای روزه زان باشد گران بر خاطر مردم که دشوار است تنها بر گرفتن بار عالم را @sherziba110 🌹🌹🌹
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت‌ آمیز نمی‌دانستم... @sherziba110 🌹🌹🌹
در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش ترسم خدا نکرده شوی پای‌بند خویش منت خدای را که به تسخیر ملک دل حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب کالوده مگس نتوان کرد قند خویش یا از شکنج طره کمندی به ره منه یا رحمتی به آهوی سر در کمند خویش با ناله در غم تو ز بس خو گرفته‌ام آسوده‌ام به نالهٔ ناسودمند خویش مشکل شده‌ست کار من از عشق روی تو لیکن چه چاره با دل مشکل‌پسند خویش خون می‌چکد ز غنچه به کارش اگر کنی شیرین تبسمی ز لب نوش‌خند خویش شوق سپند خال تو کرد آن چه با دلم مجمر نکرده ز آتش خود با سپند خویش ای شه سوار حسن فروغی اسیر تست غافل مشو ز خاک گرفتار بند خویش @sherziba110 🌹🌹🌹
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم در مقامی که شهیدان غمت را طلبند من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم عمر با سوز تو چون شمع به پایان آرم نیستم دود که زود از سر آن برخیزم تو مپندار که از خاک سر کوی تو من به جفای فلک و جور زمان برخیزم سرگرانم ز خمار شب دوشین ساقی قدحی تا من ازین رنج گران برخیزم دو سه روز از سر سجاده بر آنم سلمان که به عزم سفر کوی مغان برخیزم @sherziba110 🌹🌹🌹
ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما جز مهر تو نیست در دل و سینهٔ ما از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در آیینهٔ ما @sherziba110 🌹🌹🌹
نگارا تو در اندیشه درازی بیاوردی که با یاران نسازی نه عاشق بر سر آتش نشیند مگر که عاشقی باشد مجازی به من بنگر که بودم پیش از این عشق ز عالم فارغ اندر بی‌نیازی قضا آمد بدیدم ماه رویی گرفتم من سر زلفش به بازی گناه این بود افتادم به عشقی چو صد روز قیامت در درازی ز خونم بوی مشک آید چو ریزد شهید شرمسارم من ز غازی نصیحت داد شمس الدین تبریز که چون معشوق ای عاشق ننازی @sherziba110 🌹🌹🌹
آن همه دعوی که اول عقل دعوی دار کرد دید چون رویت به عجز خویشتن اقرار کرد رنج بیداری شبهای غم روشن نبود خفته بودم پیش ازین، هجر توام بیدار کرد سجه گر زنار شد بر مشکن، ای پرهیزگار کاینچنین ها آدمی از بهر دل بسیار کرد درج یاقوت لب لیلی مفرح هست، لیک کی توان بیچاره مجنون را بدان هشیار کرد داند آن کز گلرخان خورده ست خاری بر جگر کز چه بلبل در گلستان ناله های زار کرد دارد اندر دل غباری وقت تست، ای گریه،هان کار کن اندر دلش، گر می توانی کار کرد سنگدل یارا، اثر در تو نکرد آهی که آن کشت اهل درد را بیدرد را افگار کرد با من بیمار شیرین گشت معجون اجل زانکه عشقت چاشنیی خویش با آن یار کرد هر چه خسرو پیش ازین در پیش خوبان سجده کرد پیش محراب دو ابروی تو استغفار کرد @sherziba110 🌹🌹🌹
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست به بندگی و صغیری گرت قبول کند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست مرا که دیده به دیدار دوست برکردم حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست به هر طریق که باشد اسیر دشمن را توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست که در ضمیر من آید ز هر که در عالم که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست @sherziba110 🌹🌹🌹
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است آن شد که بار منت ملاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است @sherziba110 🌹🌹🌹
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم @sherziba110 🌹🌹🌹