دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم
تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم
ای که ابیت گفتهای هر شب عند ربکم
شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم
گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو
نوبت ملک می زند ای قمر مصورم
لذت نامههای تو ذوق پیامهای تو
می نرود سوی لبم سخت شدهست در برم
لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا
او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم
گشت فضای هر سری میل دل و میسرش
شکر که عشق شد همه میل دل و میسرم
گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی
گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم
گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست گفت
همره آتش دلم پهلوی دیده ترم
رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی
چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم
غازه لالهها منم قیمت کالهها منم
لذت نالهها منم کاشف هر مسترم
او به کمینه شیوهای صد چو مرا ز ره برد
خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم
چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم
ماه نداش می کند کز رخ تو منورم
عقل ز جای می جهد روح خراج می دهد
سر به سجود می رود کز پی تو مدورم
من که فضول این دهم وز فن خویش فربهم
ز آتش آفتاب او آب شدهست اکثرم
بس کن ای فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو
تا به سخن درآید آنک مست شدهست از او سرم
#مولانا
@sherziba110
🌹🌹🌹
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزار نکته در این کار هست تا دانی
بجز شکردهنی مایههاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد
که در دلی به هنر خویش را بگنجانی
چه گردها که برانگیختی ز هستی من
مباد خسته سمندت که تیز میرانی
به همنشینی رندان سری فرود آور
که گنجهاست در این بیسری و سامانی
بیار بادهٔ رنگین که یک حکایت راست
بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در میخانهام به دربانی
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
به نام طرهٔ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگه دارد از پریشانی
مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز
وگرنه حال بگویم به آصف ثانی
وزیر شاهنشان خواجهٔ زمین و زمان
که خرم است بدو حال انسی و جانی
قوام دولت دنیی محمد بن علی
که میدرخشدش از چهره فر یزدانی
زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب
تو را رسد که کنی دعوی جهانبانی
طراز دولت باقی تو را همیزیبد
که همتت نبرد نام عالم فانی
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود
همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی
کدام پایهٔ تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی
درون خلوت کروبیان عالم قدس
صریر کلک تو باشد سماع روحانی
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود
که آستین به کریمان عالم افشانی
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم
نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی
سوابق کرمت را بیان چگونه کنم
تبارکالله از آن کارساز ربانی
کنون که شاهد گل را به جلوهگاه چمن
به جز نسیم صبا نیست همدم جانی
شقایق از پی سلطان گل سپارد باز
به بادبان صبا کلههای نعمانی
بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار
که لاف میزند از لطف روح حیوانی
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ
به غنچه میزد و میگفت در سخنرانی
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی
که در خم است شرابی چو لعل رمانی
مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه
که باز ماه دگر میخوری پشیمانی
به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست
بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی
جفا نه شیوهٔ دینپروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی
#حافظ
@sherziba110
🌹🌹🌹
May 11
تا در کفِ نیستی عنانم دادند
از کشمکشِ جهان امانم دادند
چون شمع، سراغِ عافیت میجستم
زیر قدم خویش نشانم دادند...
#بیدل_دهلوی
@sherziba110
🌹🌹🌹
با چشمهایت حرف دارم
میخواهم ناگفتههای بسیاری را برایت بگویم.
از بهار
از بغضهای نبودنت،
از نامههای چشمانم
که همیشه بیجواب ماند
باور نمیکنی
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما دلتنگی آغوشت رهایم نمیکند،
به راستی
عشق بزرگترین آرامش جهان است ...!
#سیدعلی_صالحی
@sherziba110
🌹🌹🌹
رفتیّ و به سر عشق تو پاینده هنوز
از دست غم تو دل پراکنده هنوز
تو جان منیّ و بیتو ای جان جهان
شرمم بادا که بیتوام زنده هنوز...
#نشاط_اصفهانی
@sherziba110
🌹🌹🌹
کاش که من بودمی هم ره باد صبا
تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا
نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل
کس نرساند مگر هدهد باد صبا
گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست
بیش نبوید کسی نافه ی مشک ختا
بی هده جان می کنم خون جگر می خورم
این منم آخر چنین دوست کجا من کجا
مهر تو با جان من در ازل آمیختند
هجر ، مرا و تو را کی کند از هم جدا
آری اگر حاسدان تعبیه ای ساختند
شکر که نومید نیست بنده ز فضل خدا
ور بستاند ز من دنیی و دین باک نیست
بر همه چیز دگر غیر تو دارم رضا
یوسف جانم تویی زنده به بوی تو ام
چند کنم پیرهن در غم هجرت قبا
#نزاری_قهستانی
@sherziba110
🌹🌹🌹
عشقت چنان آتش به جانِ کاه می افتد
هر قدر هم مانع شوی ، ناگاه می افتد!
چشم سیاهت مرز بین کفر و ایمان است
هر مومنی، با دیدنش در چاه می افتد
یک ثانیه می بینمت، یکسال درگیرم
هر اتفاق نادری کوتاه می افتد...
در کوچه می گردی، نفس ها بند می آید
پشت قدم هایت خیابان راه می افتد
با انقلاب شرقی مشروطه ی چشمت
از سکه ها حتی کلاه شاه می افتد
با پیله کردن عاقبت پروانه خواهم شد!
روزی دلت دست من خودخواه می افتد
#امید_صباغ_نو
@sherziba110
🌹🌹🌹
چشم بستم که شدم غرقِ خیالی الکی
قصهی عاشقی و شوقِ وصالی الکی
فرض کردم که تو هم عاشقِ چشمم شدی و...
همهی دلخوشی ام فرضِ محالی الکی
پَر کشیدیم، چه نقاشی زیبایی شد
آسمانی الکی با پر و بالی الکی
"درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟"
عشقِ پنهانی من پشتِ سؤالی الکی !
روز هجران و شب فِرقَت یار آخر شد
ما رسیدیم به هم آخرِ فالی الکی...
#مجید_ترک_آبادی
@sherziba110
🌹🌹🌹
هر گوشه از بهشت، خدا بذر سیب ریخت!!!
طاووس و یا کریم و سپس عندلیب ریخت
با آب و خاک و دست توانا و هُرمِ عشق
در سر خیال خلق نژادی عجیب ریخت
هی سوسه آمدند از این ایده بگذرد
کُرک و پرِ ملائکه با یک نهیب ریخت...
کارش تمام گشت و بشر آفریده شد
هری دل فرشته... نه یک ناشکیب ریخت
شاید برای سنجش عشق بشر، خدا
ابلیس را بهانه و طرح فریب ریخت!!!
آدم اسیر وسوسه شد!!!؟یا که عشق را
با قیمتی گزاف به پای حبیب ریخت...!!!
از کف بهشت رفت ولی جاودانه شد
وقتی میان دامن معشوقه سیب ریخت...
#محمدجواد_منوچهری
📚گیدا
ــــــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــــــ
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چهها میبینی
#شهریار
─────🍃🌸🌷🌸🍃─────
@sherziba110
🌹🌹🌹
اول تو را با حیلهاش در تور انداخت
آخر تو را نامهربانت دور انداخت
بااینکه کردی آنهمه پرهیز از عشق
مهر خودش را در دلت با زور انداخت
ای دل! مگر عاقل نبودی؟ پس چگونه
او در سرت سرمستی انگور انداخت
هر یک قدم که رفت سمت عشق، آدم
چوبی است که در لانهء زنبور انداخت
عشق آمد از حال بهشتت خارجت کرد
آمد تو را در برزخی ناجور انداخت
گاهی شبت را کرد خالی از ستاره
گاهی به پستوی دلت هم نور انداخت
صد خاطره با خندههایش ساخت اما
یکباره آنها را درون گور انداخت
تنها نه ای دیوانه دنیا با تو قهر است
حتی تو را دلدادهات هم دور انداخت
#زینب_نجفی
#راجی
@sherziba110
🌹🌹🌹