🔻 #تلنگر ؛ #زن ؛ #روز_مادر
خواستند شان تو را پایین بیاورند و ارزانت کنند ولی کور خواندند اینجا ایران اسلامی است و تو قلب❤ تپنده یک سرزمین و چراغ یک شهری ...
تو محور اصلی یک خانواده پایدار هستی، همون چیزی که به شدت ازش میترسن...
پس هشتک #زن_زندگی_آزادی که هیچ،،، با هزار تا دروغ پوشالی دیگه بیایید جلو ، بازم خانم این سرزمین گرانبهاست و ارزون و دم دستی نیست....
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
🔻📚 #اعتقادی ؛ #تبری
♦️ عقوبت کسانی که گمان دارند خلیفه اول و دوم، از اسلام و مسلمانی، بهره ای دارند...
#امام_صادق علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه
«وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» آل عمران: ۷۷
{و خدا روز قیامت به آنان نمی نگرد و پاکشان نمی گرداند و عذابی دردناک خواهند داشت. }
میفرماید:
کسانی که ادعا کنند امامت از جانب خداوند نیست و امامی را که از سوی خداوند تعیین شده، انکار نمایند. و هر کس که بگوید: فلانی و فلانی( عمر وابوبکر) در اسلام سهم و نصیبی دارند.
📚تفسیر العیاشی ج١ ص ۱۷۸، حدیث ۶۴.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
23.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ ؛ #پاسخ_به_شبهات ۵۷
🔴 متن #شبهه:
این چه عدالتیه خدا داره؟!!😠😤
یه چیزی رو خلق میکنه بعد میگه حرامه!!
خب خلقش نمیکرد دیگه!!
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📚 🔻#اعتقادی ؛ #امام_باقر علیه السلام
♦️ ملائکه مقرّب خدا، در پی فرصت جهت آستان بوسی حضرت باقرالعلوم "علیهالسلام"...
مُعتب گوید:
من به خدمت #امام_صادق "علیهالسلام" رسیدم و آن حضرت مشغول نماز بودند. پس از آنکه از نماز فارغ شدند، فرمودند:
يك روز نماز صبح را با پدرم خواندم بعد از نماز، پدرم مشغول تسبيح شد، در اين ميان پيرمردى بلند قامت كه موى سر و صورتش سفيد شده بود، آمد و بر پدرم سلام و عرض ارادت نمود.
پشت سر او جوانى آمد و بر پدرم سلام و عرض ادب كرد و دست پيرمرد را گرفته و به او گفت:
قیام کن تا برویم؛ به تو دستور ندادهاند تا که الان اينجا بيائى.
وقتى هر دو آنها رفتند، گفتم:
پدر جان! آن پير مرد و آن جوان كه بود؟
پدرم فرمودند:
واللَّهِ هَذَا مَلَكُ الْمَوْتِ وَ هَذَا جَبْرَئِيلُ.
🔹 به خدا قسم آن پيرمرد "مَلِك الموت" و آن جوان "جبرئيل" بود.
📚المناقب (ابن شهرآشوب) ج۴ ص۱۸۸.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
🔻 #تلنگر
به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:
تاريخ تولد ، تاريخ مرگ
تا هستیم قدر همو بدونیم، زیر خاک آنتن نمیده🥀
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📚🔻 #اعتقادی ؛ #امام_هادی علیه السلام
◾ وقتی که امام هادی علیه السلام را سپاهیان متوکل ملعون به سمت به سامرا بردند ،در نزدیکی شهر سامرا، متوكل دستور داد او را بار ندهند و در كاروانسرايى كه معروف به كاروانسراى درماندگان بود فرو آوردند و یک شبانه روز امام علیه را در «خان صعالیک» ( خرابه ای که محل گدایان و بیچارگان بود) منزل دادند تا به این وسیله امام علیه السلام را تحقیر کنند.
فردای آن روز متوكل دستور داد خانهيى را براى ايشان خالى كردند و به آنجا منتقل شدند.
📚 الارشاد ج٢ص٣١١.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📚🔻 #اعتقادی ؛ #امام_هادی علیه السلام
◾ صالح بن سعيد مىگويد:
همان روزى كه امام هادى(عليه السّلام) به سامراء رسيد به ديدارش رفتم و گفتم:
«فدايت گردم،اينان در همۀ كارها مىخواهند شما را كوچك كنند و پرتو شما را خاموش نمايند،تا آنجا كه در اين كاروانسراى ناپسند كه ويژۀ مستمندان و درماندگان است شما را فرود آوردند.»
امام علیه السلام فرمود:
«اى پسر سعيد! در چه فكرى؟آنگاه با دست خود اشاره كرد و فرمود نگاه كنم و چون نگريستم بوستانهاى آراسته و جويبارهاى روان و باغهاى نيكو ديدم كه در آن كنيزكان عطر آگين و غلامانى همچون لؤلؤ مكنون ديدم و چشم حيران و شگفتيم افزون شد و فرمود:
اى سعيد! هر جا كه باشيم اين چيزها در اختيار ماست و ما در كاروانسراى درماندگان نيستيم.
📚 الارشاد ج٢ص٣١١.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
👌 #تلنگر
-آیا مردم را به نیکی دعوت میکنید و خود را فراموش میکنید؟!
📚سوره بقره - آیه۴۲.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
1_842469021.mp3
1.81M
🎙 #سخن_کوتاه ؛ #امام_هادی علیه السلام
◼️ عنایت امام هادی علیه السلام به دشمن خود متوکل عباسی
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📜 #حکایت ؛ #امام_هادی علیه السلام
📌درمان زخم متوکل با کود حیوانی وقتی همه اطباء عاجز شدند...
🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.»
متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد»
🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریدهی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید»
ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید.
طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد»
🔹متوکل با اشارهی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمیآید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!»
مادر متوکل با دستمال اشکهایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر میکنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم»
🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که کود گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.»
صدای خنده فضای اتاق را پر کرد:
- کود؟!
ـ عجب حرفی!
ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره میکردند)
🔹صدای فتح بن خاقان آنها را به خود آورد:
ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیهی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجهی کار را ببینیم».
🔹ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما دربارهی او اشتباه بود»
🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.»
متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آنها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم»
🔹 بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟»
ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحهی زیادی در خانهی خود جمع کرده و میخواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد.
ـ برو سعید حاجب را خبر کن.
وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.»
🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد:
ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم!
گوشهی عمامهی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار»
سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت.
ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسهها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.»
🔹کیسهی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟»
🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.»
🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسهها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»...
📚کافی، ج ۱، ص ۴۹۹؛ بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
📝 #فیش_منبر
🔴 چهار "نون" راهگشا
✍ گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل میکنه؛ حالا با چهار تا "نون" میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
🔰 این هم "چهار نون" راهگشا:
نبین
نگو
نشنو
نپرس
1⃣ نَبین:
1- عیب مردم را نَبین.
2- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین.
3- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین.
4- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل).
2⃣ نگو:
1- هر چه شنیدی، نگو.
2- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو.
3- سخنی که دلی را بیازارد، نگو.
4- هر سخن راست را هر جا، نگو.
5- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو.
6- راز را حتی به نزدیکترین افراد نگو.
3⃣ نَشنو:
1- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو.
2- وقتی دو نفر آهسته سخن میگویند، سعی کن نَشنوی.
3- غیبت را نَشنو.
4- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل).
(خود را به نشنیدن بزن)
4⃣ نَپرس:
1- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس.
2- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس.
3- آنچه باعث آزار شخص میشود، نپرس.
4- آن پرسشی که در آن فایدهای نیست، نپرس.
5- آنچه که موجب اختلاف و نزاع میشود، نپرس.
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5
02.mp3
2M
🎙 #سخن_کوتاه ؛ #امام_هادی علیه السلام
◼️ نذر نصرانی برای امام هادی
📲 #با_ما_همراه_باشید
🆔 https://eitaa.com/joinchat/477691941C2e6738e9e5