12.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👓 ❗️انتشار برای اولین بار: ماجرای دیدارهای #شبانه آیت الله بهجت به همراه پسر خردسالش، با کسانی که #مشرّف به دیدار صاحب الزمان شده بودند!
❗️ در یکی از این دیدارها، آن شخص به پدر من گفت همین دیروز بعد از ظهر کنار قبرستان روی پل حضرت را دیدم، خدا نصیبتان نکند!!...
🔹 تعجب من از این بود که پدر من از کجا او را میشناخت و میدانست دیروز مشرف شده که امروز به دیدار او برود!
قسمتی از مستند بسیار زیبای ((آن مردِ بسیار))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ خداوند ❤️
بزرگ فکر کن ؛
بزرگ بخواه؛
چون نه خدا بخیله ،
و نه تو ناتوان ....
فقط کافیه برای مدتی کوتاه
از این مسیر ، پیروی کنی ؛
تا ببینی چقدر قشنگ ،
خدا همه چیز رو بهت میده .❤️💙
#استوری
عید است ولی بدون او غم داریم
عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش که این عید ، ظهورش برسد
اینگونه هزار عید با هم داریم....
بهترین ها روبراتون آرزو داریم🌱🤍...
سال نو مبارک🥀
اللهم عجل لولیک الفرج♥️
#استوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امید سالی پر از شادی و سلامتی
به استقبال بهار می رویم😍🥰
#استوری
@ShifteganeTarbiat
👌 یک دعوتنامه ساده
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🖋ضمن عرض سلام و ادب و احترام و آرزوی سلامتی و بهروزی، بدینوسیله از جنابعالی دعوت بعمل می آید در صورت صلاحدید با ارسال و تبلیغ #کانال_شیفتگان_تربیت، ما را در پیشبرد برنامه های #فرهنگی، #تربیتی ،#مذهبی، #اجتماعی، #سیاسی، #دینی، و #انقلابی یاری فرمایید.
👈لطفا در صورت امکان
🌹🌹👇👇
به گروه ها و دوستان و آشنایانتان ارسال فرمائید
با نهایت تقدیر و تشکر از لطف شما
👌التماس دعا 🌺🤲🌺
🇮🇷 کانال #شیفتگان_تربیت
ما را با ارسال این دعوتنامه به دیگران جهت گسترش چتر تربیتی حمایت فرمائید🙏🙏
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
👆👆👆👆👆
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ»
آیا ندیدى خداوند، آسمانها و زمین را بحق آفریده است؟! اگر بخواهد، شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد.
(سوره مبارکه ابراهیم/ آیه ۱۹)
🌹🌹🌹🌹
❇ تفســــــیر
به دنبال بحث از باطل در آیه پیشین و اینکه باطل همچون خاکستر پراکنده و بىقرار است که دائماً با وزش باد از نقطه اى به نقطه دیگر منتقل مى شود، در آیه مورد بحث از حق و استقرار آن سخن مى گوید. خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله)به عنوان الگوى همه حق طلبان جهان مىفرماید: آیا ندیدى که خداوند آسمان ها و زمین را به حق آفریده است؟ (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَـوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ).
حق، چنانکه راغب در مفردات گوید، در اصل به معنى مطابقت و هماهنگى است، ولى موارد استعمال آن مختلف است و به هر حال نقطه مقابل آن، باطل و ضلال و لعب و بیهوده و مانند اینهاست.
🌼🌼🌼
و امّا در آیه مورد بحث، بى شک اشاره به همان معنی است که ساختمان عالم آفرینش و آسمان ها و زمین، همگى نشان مى دهد که در آفرینش آنها، نظم و حساب و حکمت و هدفى بوده است; نه خداوند به آفرینش آنها نیاز داشته، نه از تنهایى احساس وحشت مى کرده و نه کمبودى را با آن مى خواسته در ذات خود برطرف سازد، زیرا او از همه چیز بى نیاز است، بلکه این جهان پهناور منزلگاهى براى پرورش مخلوقات و تکامل بخشیدن هر چه بیشتر به آنهاست.
آن گاه اضافه مى کند: دلیل بر اینکه نیازى به شما و ایمان آوردنتان ندارد این است که اگر بخواهد، شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد. خلقى که همه ایمان داشته باشند و هیچ یک از کارهاى نادرست شما را انجام ندهند (إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْق جَدِید).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۹ سوره مبارکه ابراهیم)
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : تو آرزوی فطری انسانها هستی!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 قسمت(۶۲). #نگاه_خدا بهش پیام دادم سلام،اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه ب
* 💞﷽💞
قسمت(۶۳).
#نگاه_خدا
خندم گرفت از این حرفش😂
پسره دیونه مثل بچه کوچیکا رفتار میکنه
رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم
- امیر آقا
امیر: بله
- من کلاسم تمام شد تو کافه منتظرتون میمونم بیاین با هم بریم خونه ما
امیر : باشه چشم
تو راهرو از همدیگه جدا شدیم و رفتیم کلاسمون
اینقدر ازدواجمون زود و سریع شد کسی باخبر نشده بود که من و امیر ازدواج کردیم
رفتم داخل کلاس میز جلونشستم ،یاسری هم ته کلاس بود
بادیدنم وسیله هاشو جمع کرد اومد جلو هم ردیف من نشست
واییی باز شروع شد😩
همین لحظه استاد وارد کلاس شد
تا آخر کلاس یاسری چشمش به حلقه روی دستم بود و دستاشو مشت میکرد
عصبانتیتش از چهره اش پیدا بود اما دلیلشو نمیدونستم
کلاسام که تمام شد رفتم داخل کافه منتظر امیر شدم
رفتم یه کیک خریدم با نسکافه یه میز خالی پیدا کردم رفتم نشستم
یه دفعه یکی مثل عزرائیل اومد نشست
یاسری بود ،میترسیدم بلند شم باز آبرو ریزی کنه
یاسری : مخه کیو زدی؟
- یعنی چی؟
( به حلقه دستم اشاره کرد) : کی تونسته بره مخ حاجیتو بزنه
- به شما هیچ ربطی نداره
بلند شدمو و از کافه رفتم بیرون از پشت صداشو بلند کردو گفت: هوووو دختر باتو ام
عصبانی شدم و برگشتم سمتش:
هوووی بابا ننه تن که وقت نزاشتن بهت تربیت کردن یاد بدن
دستشو بلند کرد بزنه منو که یکی پشت دستشو گرفت امیر بود
امیر: شما به چه حقی با ناموس دیگران اینجوری حرف میزنی
یاسری : برو بابا پی کارت تو چیکاره شی که زر میزنی
امیر: من همه کاره شم ،زنمه ،دفعه آخرت باشه جلوش افتابی شدیاا
#ادامه_دارد
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببین و لذت ببر و ایمان بیاور...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 قسمت(۶۳). #نگاه_خدا خندم گرفت از این حرفش😂 پسره دیونه مثل بچه کوچیکا رفتار میکنه رسیدیم
* 💞﷽💞
قسمت(۶۴).
#نگاه_خدا
چند تا از بچه های حراست اومدن سمتمون : چیزی شده امیر طاها
امیر : نه داداش حل شد
یاسری هیچی نگفت
( امیر دستمو گرفت و رفتیم از دانشگاه بیرون)
سوار ماشین شدیم،هیچی نگفتم
توراه بودیم نمیدونستم کجا برم ،خونه برم یا خونه امیر
امیر: اگه میشه بریم بهشت زهرا
- چشم
رسیدیم بهشت زهرا امیر جلو تر میرفت منم پشت سرش تا رسیدیم سر خاک مامان ( این اینجارو از کجا بلد بود؟😕)
بعد که فاتحه خوند
امیر: میرم سمت گلزار و بر میگردم
منم چیزی نگفتم نشستم کنار سنگ قبر مادرمو سرمو گذاشتم روی سنگ
مامان جون میشه بغلم کنی، میشه آرومم کنی، حالم خرابه خرابه، البته نه از اون خرابهای قبلیاااا ،خرابیش جدیده
دیدی دامادتو ،نمیدونم چرا کنارش احساس آرامش میکنم، نمیدونم چرا تو دانشگاه اومد جلو به همه گفت این زنمه احساس خوشبختی کردم ،کمکم کن مامان ،کمکم کن درست تصمیم بگیرم
بلند شدمو رفتم سمت گلزار دیدم رفته کنار همون شهید گمنام نشسته قرآن میخونه
رفتم نزدیک شدم کنارش نشستم
لحن خوندن قرآنش خیلی قشنگ بود
امیر :ببخشید که تو دانشگاه دستتونو گرفتم ،مجبور بودم اینکارو کنم
- دستشو گرفتم و باخنده گفتم ،من زنتم دیگه پس میخواستی دسته کیو بگیری☺️
سرشو بالا گرفت و تو چشمام نگاه کرد
واییی چه چشمای قشنگی داشت هیچ وقت اینجوری بهش نگاه نکرده بودم چشمای کشیده و عسلی رنگ با یه ته ریش کم خیلی قشنگ بود
بعد سرشو برد پایین
خندم گرفت 😂
- ببخشید امیر آقا ،،شما اینقدر سرتون پایینه ،چشماتون سیاهی نمیره
امیر: ( خندید) بریم؟
- کجا بریم؟
امیر: دست بوسه حاجی😄
- عع باشه بریم
بلند شدیمو رفتیم تا برسیم دم ماشین دستشو گرفتم تو دستام ،یه نگاهی به من کردو باز سرشو پایین انداخت ( اه پسرم اینقدر خجالتی 😜)
رسیدیم خونه دیگه ساعت ۹ شب شده بود .بابا هم خونه بود
مریم جونم اومد دم در : سلام خوش اومدین امیر آقا
امیر : خیلی ممنون ببخشید مزاحمتون شدم
بابا و امیر باهم دیگه احوالپرسی کردن و نشستن رو مبل
منم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم
یه بلوز صورتی و شلوار کتان سفید پوشیدم موهامو هم گیس کردم ،به خودم گفتم محرمیم دیگه ،تازه امیر اینقدر سر به زیره فک نکنم اصلا نگام کنه خندم گرفت 😂
رفتم پایین امیر اصلا متوجه من نشد
رفتم آشپز خونه به مریم جون کمک کردم
- ببخشید مریم جون دست تنها بودین خسته شدین
مریم : نه عزيزم تا باشه از این خستگیااا😊
- امیر حسین کجاست؟
مریم : بابا بزرگش اومد دنبالش بردش گفت یه هفته دیگه میارمش
- چه خوب
میزو چیدیم ،،مریم جون بابا و امیر و صدا زد اومدن سر میز
#ادامه_دارد
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شارژ ندی مدیونی !
#احکام
#احکام_به_زبان_ساده