🍃مغرور نباشیم🍃
❤️وقتی پرنده ای زنده است،
مورچه را میخورد !
❤️وقتی میمیرد مورچه٬
او را میخورد
شرایط
به مرور زمان تغییر میکند . . .
هیچوقت....
❤️کسی را تحقیر نکنیم
شاید امروز ..
قدرتمند باشیم اما . . .
زمان.....
از ما قدرتمند تر است !
❤️یک درخت،
هزاران چوب کبریت را میسازد..
اما.......
❤️وقتی زمانش برسد،
یک چوب کبریت میتواند٬
هزاران درخت را بسوزاند !
✅ پس خوب باشیم
و خوبی کنیم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
حاج حسین یکتا - جنگ ترکیبی - ناشناس.mp3
16.8M
❇️ تحلیلی متفاوت، جذاب و کاربردی از حاج حسین یکتا درباره مسائل جنگ ترکیبی
👈 حتما گوش کنید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اموری که موجب راحتی روح میشوند
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 #ويژه|خرمشهرها در پیش است...
🌱امام خامنهای🌱
⭕️"اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح خواهیم کرد؛مواظب باشید که ایمانتان سقوط نکند."
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #ب
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #بیست_وشش
هرچه بیشتر فخری خانم...
توضیح میداد. مریم خانم بیشتر عصبی میشد.😠 یوسف تا میخواست حرف بزند، با فریاد ها و بی احترامی های مریم خانم باز سکوت میکرد.😡😲
خودش هم مانده بود چه کند..!
شاید اصلا نباید می آمد.شاید این راهش نبود. #نظرش را گفته بود. #عذرخواهی هم کرده بود.
یوسف گرهی سفت به پیشانیش بود.😠 نگاهش روی #زمین و دستانش مشت شد.اما #سکوت کرد. تا نشکند حرمت بزرگترش را.
مریم خانم به مراتب سخت تر و بدتر از خاله شهین، با داد و فریاد، هر دو را از خانه بیرون
کرد.😡😵👈
در مسیر برگشت...
تا رسیدن به خانه باز مادرش حرفهای قبل را تکرار میکرد.به خانه رسید.مادرش را، پیاده کرد.
یک سره بسمت پایگاه راند...😠💨🚙
تازه علی و کاروانش از راهیان برگشته بودند.به پایگاه رسید.جمعیت زیادی به استقبال مسافران خود آمده بودند. ماشین را پارک کرد.
کلافه و عصبی وارد اتاق شد...😠😣
مدام طول اتاق را طی میکرد. می ایستاد. با کفشش ضرب میزد. دوباره راه میرفت...
میخواست درستش کند. باید به هدفش میرسید...!باید امشب حرف آخرش را میزد.! 😠✋
سه هفته ای از آن روز میگذشت...
همان روزی که دلش را باخت.💓چند روز دیگر عروسی یاشار بود. از عید نوروز هیچ نفهمیده بود. بس که درخانه بحث و دعوا بود. فقط بر سر زن گرفتنش..!
از دیشب #تصمیمش را گرفته بود..
دل مادرش را به دست آورد. باید که قدم ها بردارد..تا به وصلش برسد.!☺️🙈
علی_اینجا رو ببین.. ببین کی اینجاست
علی وارد اتاق شد...
او را گرم در آغوش گرفت.😍🤗یوسف نگاهی به علی کرد. خود را از آغوش علی کنار کشید.با دستهایش بازوی علی را فشرد. به چشمهایش زل زد.
_درستش میکنم..! باید درست بشه..!😠
به سمت در خروجی پایگاه رفت.هیچ کاری به ذهنش نمی آمد. تپش قلبش باز زیاد شده بود. علی بلند گفت:
_یوسف مراقب باش..! گولش رو نخوری.!
دستش روی قلبش گذاشت. ماساژ میداد.😣 اخمهایش را بیشتر در هم کشید. پرسوال نگاهی کرد.
علی_ شیطونو میگم.😊
همانجا میخکوب شد...
کم کم گره پیشانیش باز شد.واای چکار میخواست انجام دهد.!؟ 😰😱غصه دار کنار در ورودی، همانجا نشست.«ای وای» آرامی گفت، سرش را زیر دستانش برد.😞😣
علی میدانست...
از همان روز اول فهمیده بود.اما خیلی بی تفاوت رفتار میکرد.باید قفل زبان یوسف را باز میکرد.😊کنار یوسف نشست.
_خب بگو گوش میدم.
یوسف سرش را به دیوار تکیه داد. نگاهش به حیاط پایگاه بود.
_قدم اولو خوب رفتم.. ولی گیر کردم علی..!😞
_گیر نکردی رفیق..! کلافه شدی، زود از کوره درمیری، شبها خوابت نمیبره،درست میگم مگه نه...؟!
یوسف نگاهی به علی کرد.علی بلند شد. دست رفیقش را گرفت و او را بلند کرد.
_درد عشقی کشیده ام که مپرس😊
لبخند محجوبی زد.
_خیلی تابلو بودم، آره..؟!🙈
علی خندید.😁
_اووووه چه جورم...!! از تابلو هم، یه چیزی اونورتر...خب چرا نمیری جلو..!؟
سرش را به زیر انداخت.با لحنی سرشار از غم گفت:
_ مامان بابا شدیدا مخالفن😞
علی دستی به شانه های یوسف زد.
_این دیگه مشکل خودته رفیق.. ولی یه چیزی بگم بهت، دست روی#قیمتی_ترین الماس فامیل گذاشتی. تبریک میگم به #انتخابت.👌
یوسف باشرم، سرش را به زیر انداخت.آرام گفت:
_میدونم🙈😎
علی بلند شد.
_باید برم خونه. ولی کاری داشتی درخدمتم. فعلا یاعلی.😊✋
علی رفت.و یوسف...
چند دقیقه ای همانجا بود. بسمت ماشینش آرام راه میرفت. مشکل، باید حل میشد،باید..! 😍✌️
غصه، ذوق، نگرانی، ترس، شک، توهین، تهمت، بی احترامی، قهر، دعوا، بحث، همه اینها که باهم جمع میشدند...
در برابر #تصمیمش💪هیچ بود.. صفر بود.. قدرتی نداشت.. #عزمش جزم بود. فقط #به_یک_راه☝️که #خدا✨ راضی بود باید میرفت تا به منزل لیلی میرسید. نه #هرراهی، و به #هرطریقی...!!
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت ابومهدی از محاصره توسط داعش: من و حاجقاسم در آستانه اسارت بودیم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ مگر حجاب یکی از فروعات دین نیست؛ آیا ما منکرهای بدتر از این در جامعه نداریم؟ چرا چسبیده ایم به این یکی؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📱
تا قبل رفتنت،
نمی دانستیم که چقدر
دوستت داریم...
#حاج_قاسم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
19.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بیانات امام خامنه ای
🎥 #کلیپ_ویژه
🔸حقیقت نه دی
🔹در قضیه #نه_دی سال 88 یک نکته اساسی است و آن نکته بر می گردد به هویت انقلاب و ماهیت انقلاب...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شاخص های مکتب شهید سلیمانی .pdf
1.29M
﷽
شاخص های مکتب شهید سلیمانی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
﷽
😍⭕️#توجه 😍⭕️#توجه
📢#به_وقت_مسابقه😌😉
نوبت مسابقه کانال #شیفتگان_تربیت هستش ☺️😌
که در نظر داریم
از #شاخصه_های_مکتب_شهید_سلیمانی
مسابقه ای برگزار کنیم😍.
🎁به ۴۰ نفر از نفرات برتر به قید قرعه یک میلیون ریال هدیه نقدی تقدیم می گردد😁🤩
📆 #تاریخ سيزدهم دی ماه تا چهاردهم دی ماه
۱۴۰۱/۱۰/۱۳
⏰ #ساعت ۱۴ظهر ۱۳دی 🕑الی۱۴ظهر۱۴دی🕑
(۲۴ ساعت)
برگزار خواهد شد.
👈منبع مسابقه سنجاق شده🌹👌
شرکت برای عموم آزاد می باشد😎☺️✌🏻
👈شرکت در مسابقه منوط و مشروط به مطالعه پی دی اف است(شرعا)🙏🙏
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :کانال شیفتگان تربیت
🍃@ShifteganeTarbiat
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥آقای مکرون نزنید مردم را؛ نکشید مردم را؛ زندانی نکنید مردم را.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat