هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا»
(ای پیامبر!) برای آنان مثالی بزن: آن دو مرد، که برای یکی از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم؛ و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم؛ و در میانشان زراعت پر برکتی قراردادیم.
(سوره مبارکه کهف/ آیه ۳۲)
❇ تفســــــیر
در آیات گذشته دیدیم چگونه دنیاپرستان سعى داشتند در همه چیز از آن مردان حق که تهیدست اند، فاصله بگیرند و سرانجام کارشان را در جهان دیگر نیز خواندیم.
این آیات، با اشاره به سرگذشت دو دوست، یا دو برادر که هر کدام الگوئى براى یکى از این دو گروه بوده اند، طرز تفکر، گفتار، کردار و موضع این دو گروه را مشخص مى کند.
🌺🌺🌺
نخست، مى گوید: اى پیامبر! داستان آن دو مرد را، به عنوان ضرب المثل، براى آنها بازگو کن که براى یکى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار داده بودیم، و در گرداگرد آن، درختان نخل، سر به آسمان کشیده بود، و در میان این دو زمین زراعت پر برکتى وجود داشت (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لاِ َحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْناب وَ حَفَفْناهُما بِنَخْل وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً).
باغ و مزرعه اى که همه چیزش جور بود، هم انگور و خرما داشت و هم گندم و حبوبات دیگر، مزرعه اى کامل و خودکفا.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۲ سوره مبارکه کهف)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اموال_بدون_خمس
❓به ارث خمس تعلق میگیره؟
❓مهریه، یارانه، نفقه و دیه چی؟
#احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزنویس | دروغی به رنگ سفید
🔸 یکی از شکلهای دروغ، دروغ سفیده، دروغی که برای اغراق، خود بزرگبینی و کمنیاوردن پیش دیگران گفته میشه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۱۳ درگوشَت ارام میگویم: _مهربون باش عزیزم!… یکبار دیگرنفست رابیرون میدهـے. عصبی هست
#مدافع_عشق
#قسمت۱۴
پشتت را میکنی تابروی که بازوات رامیگیرم…
یکلحظه صدای جمعیت اطراف ماخاموش میشود
تمام نگاه هاسمت ما میچرخد وتوبهت زده برمیگردی ونگاهم میکنی
نگاهت سراسر سوال است که
_ چرااینکاروکردی!؟ابروم رفت!
دوستانت نزدیک می آیند وکم کم پچ پچ بین طلاب راه می افتد.
هنوز بازوات رامحکم گرفته ام.
نگاهت میلرزد…ازاشک؟نمیدانم فقط یکلحظه سرت راپایین میندازی
دیگرکارازکارگذشته.چیزی را دیده اند که نباید!
لبهایت و پشت بندش صدایت میلرزد _ چیزی نیست!…خانوممه.
لبخند پیروزی روی لبهایم مینشیند.موفق شدم!
همان پسر که بگمانم اسمش رضا بودجلو میپرد:
_ چی داداش؟زن؟کی گرفتی ما بی خبریم؟
کلافه سعی میکنی عادی بنظربیایی:
_ بعدن شیرینیشو میدم…
یکی میپراند:
_ اگه زنته چرا درمیری؟
عصبی دنبال صدامیگردی وجواب میدهی:
_ چون حوزه حرمت داره.نمیتونم بچسبم به خانومم!
این رامیگویی،مچ دستم رامحکم دردست میگیری و بدنبال خود میکشی.
جمع راشکاف میدهی وتقریبا به حالت دو ازحوزه دور میشوی ومن هم بدنبالت…
نگاه های سنگین راخیره به حالتمان احساس میکنم…
به یک کوچه میرسیم،می ایستی ومرا داخل آن هل میدهی و سمتم می آیـے.
خشم ازنگاهت میبارد.میترسم وچندقدم به عقب برمیدارم.
_ خوب شد!…راحت شدی؟…ممنون ازدسته گلت…البته این نه!(به دسته گلم اشاره میکنی) اونیومیگم ک اب دادی
_ مگه چیکارکردم؟.
_ هیچی!…دنبالم نیا.تاهواتاریک نشده بروخونه!
به تمسخرمیخندم!
_ هه مگه مهمه برات تو تاریکی برم یانه؟
جا میخوری…توقع این جواب رانداشتی
_ نه مهم نیست…هیچ وقتم مهم نمیشه.هیچ وقت!
وبسرعت میدوی وازکوچه خارج میشوی…
دوستت دارم وتمام غرورم راخرج این رابطه میکنم
چون این احساس فرق دارد..
بندی است که هرچه درآن بیشتر گره میخورم آزاد ترمیشوم
فقط نگرانم
نکند دیرشود..هشتادوپنج روز مانده..
موهایم رامیبافم وبا یک پاپیون صورتی پشت سرم میبندم.
زهراخانوم صدایم میکند:
_ دخترم!بیاغذاتونوکشیدم ببر بالا باعلےتو اتاق بخور.
درایینه برای بار اخر بخود نگاه میکنم.آرایش ملایم و یک پیراهن صورتے رنگ باگلهای ریز سفید.چشمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لبهایم نقش میبندد.
به اشپزخانه میدوم سینےغذارا برمیدارم و بااحتیاط از پله ها بالا میروم.دوهفته از عقدمان میگذرد.
کیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم میشوم از داخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورم و میگذارم داخل سینی.
آهسته قدم برمیدارم بسمت پشت اتاقت.چندتقه به درمیزنم.صدایت می اید!
_ بفرمایید!
دررا باز میکنم. و بالبخند وارد میشوم.
بادیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرت میپرد و سریع رویت را برمیگردانی سمت کتابخانه ات.
_ بفرمایید غذا اوردم!
_ همون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم باخانواده!
_ ماما زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم.
دستت راروی ردیفی از کتاب های تفسیر قران میکشی و سکوت میکنی.
سمت تختت می ایم و سینی را روی زمین میگذارم .خودم هم تکیه میدهم به تخت ودامنم رادورم پهن میکنم.
هنوزنگاهت به قفسه هاست.
_ نمیخوری؟
_ این چه لباسیه پوشیدی!؟
_ چی پوشیدم مگه!
بازهم سکوت میکنی.سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم میشینی
#ادامه_دارد
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : گناه نکنید، راه را نشان میدهند
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نظر رهبری درمورد سخنانی که از طرف ایشان نقل میشه...
📍و یا حرفایی که منصوبین، از سمت خودشان میگویند…
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
آیت الله جوادی در دیدار با سردار قاآنی:
ما عزیزانی داشتیم که در زمستان سرد کردستان، برای حفظ سنگرهای خود آنقدر مقاومت کردند و ماندند تا از سرما یخ زدند و به این شکل به شهادت رسیدند! وقتی پیکر اینها رو آوردند در مسجد اعظم قم ما معمولا در مجلس ترحیم قرآن و فاتحه میخوانیم و تا آخر فرصت نشستن نیست- اما آن شب تا آخر مجلس نشستم و گریه کردم نه برای ثواب، بلکه گریه خجالت! این جوانی که تنها برای وفاداری به این نظام اینگونه به شهادت میرسد، اینها سرمایههای ما هستند که در جای دیگر نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکارهای تشویق فرزندان به حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار پهپادی حساب توییتری سپاه پاسداران به نفتکشهای آمریکایی
🔹در هفته های اخیر یک تنش نفتی میان ایران و آمریکا رخ داده
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11