🏴 #قصه_ما_به_سر_رسید 😭😭😭😭
🥀سری به نیزه بلند است ، در برابر زینب
🥀خدا کند که نباشد ،سر برادر زینب
#محرم #عاشورا
#ظهر_عاشورا
اسامی_شهدای_کربلا.pdf
609.4K
🚩🌹اسامی ۷۲ تن شهید دشت کربلا
◾️با اطلاعات هریک از شهدا
#لبیک_یا_حسین علیه السلام
#لبیک_یا_زینب سلام الله علیها
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدأت حکایة زینب...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
✨﷽✨
🏴بخشی از زيبایی های وقايع کربلا ...!
✿ زيباترین خواهش یک زن ↯
همراه کردن زهير با امام حسین (ع) توسط همسرش
✿ زيباترين بازگشت ↯
توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (ع)
✿ زيباترين وفاداری ↯
آب نخوردن حضرت اباالفضل (ع) در شط فرات
✿ زيباترين جنگ ↯
نبرد حضرت علی اکبر (علیهالسلام) با دشمن
✿ زيباترين واکنش ↯
پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن
✿ زيباترين پاسخ ↯
احلیٰ مِن الْعَسَل جناب قاسم ابن الحسن(علیهالسلام)
✿ زيباترين هديه ↯
تقديم عون و محمد به امام حسين (عليـهالسـلام) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله علیها)
✿ زيباترين نماز ↯
نماز ظهر عاشورا در زير باران تير
✿ زيباترين جان نثاری ↯
حائل قرار دادن دست ها، توسط عبدالله ابن الحسن (علیهالسلام) و دفاع از عمو
✿ زيباترين سخنرانی ↯
سخنرانی امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (سلام الله علیها) در کاخ ظلم
🔻از همه زيبايى ها زيباتر، جمله «ما رأيتُ إلّٰا جميلاً» که حضرت زينب (سلام الله علیها) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب, چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
•┈┈••✾❀🍃⚫️🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
كانال تخصصى هروله_۲۰۲۲_۰۸_۰۸_۲۱_۳۴_۰۳_۵۶۶.mp3
12.25M
#شور_غمناک
• امشب به صحرا بى كفن
جسم شهيدان است
شام غريبان است....
سید رضا نریمانی
#شامغریبان
#محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه شام غریبان(فوق العاده سوزناک و اشک آور و دردناک )
🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
مداحی آنلاین - روضه شام غریبان - منصوری.mp3
7.45M
🔳 #ترکی #شام_غریبان #محرم
🌴روضه شام غریبان
🌴اوزوم هم آغلارام هم اوخیارام
🎙زنده یاد #محمد_باقر_منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
-شامغریبانسحرندارد
-رقیهامشبپدرندارد...💔🖤😭
#شام_غریبان
#یاحسین_شهید علیه السّلام
•┈┈••✾❀🍃⚫️🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
« قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا»
فرمود: «پروردگارت این گونه گفته (و اراده کرده)! این بر من آسان است؛ و قبلاً تو را آفریدم در حالی که چیزی نبودی!»
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۹)
❇ تفســــــیر
اما به زودى زکریا در پاسخ سؤالش این پیام را از درگاه خداوند دریافت داشت: فرمود: مطلب همین گونه است که پروردگار تو گفته، و این بر من آسان است (قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ).
این مسأله عجیبى نیست که از پیرمردى همچون تو و همسرى ظاهراً نازا فرزندى متولد شود. من تو را قبلاً آفریدم در حالى که هیچ نبودى (وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً).
خدائى که توانائى دارد از هیچ، همه چیز بیافریند، چه جاى تعجب که در این سن و سال و این شرائط، فرزندى به تو عنایت کند.
🌺🌺🌺
بدون شک، بشارت دهنده و گوینده سخن در آیه نخست، خداوند است، ولى در این که گوینده سخن در آیه سوم مورد بحث (قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ) کیست؟
بعضى آن را سخن فرشتگان مى دانند که وسیله بشارت به زکریا بودند و آیه 39 سوره آل عمران را مى توان گواه بر آن دانست: فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى:
فرشتگان به زکریا ندا دادند در حالى که او در محراب ایستاده و مشغول نماز بود که خدا تو را به یحیى بشارت مى دهد.
ولى ظاهر این است که گوینده تمام این جملهها خداوند است و دلیلى ندارد ما آنها را از ظاهرش تغییر دهیم، و اگر فرشتگان واسطه بشارت بودهاند، هیچ مانعى ندارد که خداوند اصل پیام را به خود نسبت دهد، به خصوص که در آیه 40 همان سوره آل عمران مى خوانیم: قالَ کَذلِکَ اللّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ: خدا این گونه هر چه را بخواهد انجام مى دهد .
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : محبت به امام حسین (علیه السلام) پایان ناپذیر است
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_پناهیان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️🎥 #جهان_مدیا| یخیمات
⏯ بصوت الرادود عمار الکنانی +زیرنویس فارسی
🔰مداحی خاطره انگیزی که اربعین از موکبهای اربعین پخش میشد
🔺این ویدیو در یوتیوب ۱۲ میلیون بازدید کننده داشته است
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #هفتاد_وچهار شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نش
💠رمان #جانَم_میرَوَد
💠 قسمت #هفتاد_وپنج
از صبح تا الان در خونه نشسته بود... حوصله اش سر رفته بود امروز دانشگاه داشت اما با وضعیت صورتش و دستش نرفتن را ترجیح داد
از صبح اینقدر کنار مهلا خانم نشسته بود و غر زده بود که مهلا خانم کلافه شد و به خانه خواهرش رفت
مهیا بی هدف در اتاقش قدم می زد
با بلند شدن صدای آیفون ذوق زده به طرف آیفون دوید بین راه پایش با قالی گیر کرد و افتاد
_آخ مامان پامم شکست
آرام از جایش بلند شد
_کیه
_مریمم
_ای بمیری مری بیا بالا
مریم در حالی که غر می زد از پله ها بالا آمد مهیا در را باز کرد و روی مبل نشست...
_چند بار گفتم بهم نگو مری
_باشه بابا از خدات هم باشه
مریم وارد خانه شد
_سلام
_علیک السلام
مریم کوله مهیا رو به سمتش پرت کرد
_بگیر این هم کوله ات دستت شکسته چرا برام بلند نمیشی
_کوفت یه نگاه به پام بنداز
مهیا نگاهی به پای قرمز شده مهیا انداخت
_وا پات چرا قرمزه
_اومدم آیفونو جواب بدم پام گیر کرد به قالی افتادم
مریم زد زیر خنده
_رو آب بخندی چته
_تو فک نکنم تا اخر این هفته سالم بمونی
_اگه به شما باشه آره دختر عموت این بلارو سرم اورد تو هم
پایش را بالا اورد و نشان مریم داد
_این بلارو سرم اوردی دیگه ببینیم بقیه چی از دستشون برمیاد
_خوبت می کنیم
_جم کن.... راستی مهیا پوسترم ؟؟
_سارا گفت گذاشته تو کوله ات
مهیا زود کیف را باز کرد با دیدن عکس نفس عمیقی کشید
_پاشو اینو بزن برام تو اتاقم
_عکس چیو
_عکس شهید همتو دیگه
مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد
_چیه چرا اینجوری نگاه میکنی شهید همت که فقط برا شما نیست که
مریم لبخندی زد
_چشم پاشد
به طرف اتاق رفتن
مهیا با یادآوری چیزی بلند جیغ زد مریم با نگرانی به سمتش برگشت
_چی شده
_نامرد چرا برام آبمیوه نیوردی مگه من مریض نیستم
مریم محکم بر سرش کوبید
_زهرم ترکید دختر گفتم حالا چی شده اتفاقا مامانم برات یه چندتا چیز درست کرد گذاشتمشون تو آشپزخونه
_عشقم شهین جون همین کاراش عاشقم کرد
_کمتر حرف بزن... اینو کجا بزنم این جا که همش عکسه
مهیا به دیوار روبه رو نگاهی انداخت پر از پوستر بازیگر و خواننده بود مهیا نگاهی انداخت و به یکی اشاره کرد
_اینو بکن
مریم عکس را کند... و عکس شهید همت را زد
_مرسی مری جونم
مریم چسب را به سمتش پرت کرد
مریم کنارش روی تخت نشست
سرش را پایین انداخت
_مهیا فردا خواستگاریمه
مهیا با تعجب سر پا ایستاد
_چی گفتی تو
مریم دستش را کشید
_بشین... فردا شب خواستگاریمه می خوام تو هم باشی
_باکی؟؟؟
مریم سرش را پایین انداخت
_حاج آقا مرادی
مهیا با صدای بلند گفت
_محــســـن؟؟؟
مریم اخم ریزی کرد
_من که خواستگارمه نمیگم محسن بعد تو میگی
_جم کن برا من غیرتی میشه... واااااای باورم نمیشه من میدونستم اصلا از نگاهاتون معلوم بود نامرد چرا زودتر بهم نگفتی
_تو شلمچه در موردش باهام صحبت کرد دیگه نشد بهت بگم تا حالا حتی سارا و نرجس خبر ندارن
_وای حالا من چی بپوشم
مریم خنده ای کرد
_من برم دیگه کلی کار دارم
_باشه عروس خانم برو
_نمی خواد بلند شی خودم میرم
_میام بابا دو قدمه
بعد بدرقه کردن مریم به طرف آشپزخونه رفت و پلاستیکی که شهین خانم فرستاد را برداشت و به اتاقش رفت...
چند نوع مربا و ترشی بود
دهنش آب افتاده بود
نگاهی به عکس شهید همت انداخت
عکس شهید همت بین کلی عکس بازیگر و خواننده خارجی و ایرانی بود.... احساس می کرد که اصلا این پوستر ها به هم نمیاد...
متفکر به دیوار نگاه کرد
تصمیمش را گرفت بلند شد و همه ی عکس ها را از روی دیوار برداشت
کیفش را باز کرد چفیه ای که شهاب به او داده بود را برداشت و کنار عکس شهید همت به سبک قشنگی گذاشت به کارش نگاهی انداخت...و لبخند زیبایی زد
#از_لاک_جیغ_تا_خدا