eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيًّا» این همان بهشتی است که به بندگان پرهیزکار خود، به ارث می‌دهیم. (سوره مبارکه مریم/ آیه ۶۳) ❇ تفســــــیر پس از توصیف اجمالى بهشت و نعمت‌هاى مادى و معنوى آن، بهشتیان را در یک جمله کوتاه معرفى کرده، مى گوید: این همان بهشتى است که ما به ارث به بندگان پرهیزکار مى دهیم (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیّاً). و به این ترتیب، کلید درِ بهشت با تمام آن نعمت‌ها که گذشت چیزى جز تقوا نیست. 🌺🌺🌺 باز در اینجا به کلمه إِرْث برخورد مى کنیم که معمولاً به اموالى گفته مى شود که از کسى به دیگرى بعد از مرگش، انتقال مى یابد، در حالى که بهشت مال کسى نبوده و ظاهراً انتقالى در کار نیست. پاسخ این سؤال را از دو راه مى توان گفت: 1 ـ ارث از نظر لغت، به معنى تملیک آمده است و منحصر به انتقال مالى از میت به بازماندگانش، نمى باشد. 2 ـ در حدیثى، از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: هر کس، بدون استثناء منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در دوزخ دارد، کافران منزلگاه دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند، و مؤمنان جایگاه بهشتى کافران را. ذکر این نکته نیز لازم است که وراثت به آن معنى که در حدیث آمده بر اساس پیوندهاى نسبى نیست، بلکه، بر اثر پیوند مکتبى و عملى و تقوا است. از شأن نزولى که بعضى از مفسران در آیه فوق، نقل کرده اند نیز همین معنى استفاده مى شود که یکى از مشرکان به نام عاص بن وائل مزد کارگر خود را (که گویا مرد مسلمانى بوده است) نپرداخت، و به طعنه گفت: اگر آنچه محمّد مى گوید، حق باشد ما از هر کس به نعمت‌هاى بهشت سزاوارتریم، در همانجا مزد این کارگر را به طور کامل خواهم پرداخت! آیه فوق نازل شد و گفت: این بهشت مخصوص بندگان با تقوا است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۳ سوره مبارکه مریم) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠موشن گرافیک احکام: واجب رکنی 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
22.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان عجیب گله از امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_وچهل_وهفت ــ مهیا جان! مهیا سرش را به طرف مریم چرخاند با دیدن صورت رنگ
.چهل.وهشت رفته تا الان شما اینجا بدون هیچ ترس و نگرانی اونو قضاوت کنید... رفته تا شما بتونید با این تیپ و موهای بیرون ریخته ی بلوندتان با امنیت بیرون بروید... رفته تا جنگی نباشد... تا خودتان و فرزندانتان بتوانند درس بخوانند... و به جایی برسن تا بشن دکتر و پرستار و... همسرم رو بازم قضاوت کنند ... نتوانست بگوید که که شهابم قهرمانه!!!... مهیا در بالکن نشسته بود و خیره به مناره های مسجد در افکارش غوطه ور شده بود. یک هفته ای از مرخص شدنش از بیمارستان می گذشت و دقیقا یک هفته ای از نبود شهاب... در این مدت، شهاب دوبار زنگ زد و سعی کرد که با مهیا صحبت کند؛ اما مهیا حاضر نبود که حرفی با او بزند و همین باعث شد، آخرین بار انقدر شهاب عصبانی شود که صدای فریادش از پشت گوشی که در دست مریم بود هم؛ به گوش مهیا برسد. اما مهیا غیر از گریه کردن کاری نمی کرد و در جواب سوالات بقیه فقط سکوت می کرد. دوباره نگاهش را به مناره دوخت. هوا خنک بود. پتو را روی شانه هایش گذاشت و لیوان چای را به لبانش نزدیک کرد. بخار چای که به صورتش می خورد؛ احساس خوبی به او می داد و باعث می شد چشم هایش را ببندد... اما با یادآوری شهاب و علاقه ی زیادش به چای دارچین احساس کرد پلک هایش سنگین شدند. چشمانش را باز کرد که اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد. دستی برروی گونه هایش کشید که از سرمایشان تنش هم لرزید! نگاهی به ساعت موبایلش انداخت. ساعت از دو شب هم گذشته بود؛ فردا کلاس داشت و باید در کلاس فردا حضور پیدا می کرد. لیوان چایی دارچینش که یخ زده بود را برداشت و به داخل خانه برگشت. بعد از شستن لیوان به سمت اتاقش رفت. از کنار اتاق قبلیش گذشت. لحظه ای مکث کرد و به یاد پنجره ی اتاقش که روبه اتاق شهاب بود؛ لبخند تلخی زد و به اتاق خودش رفت. صبح با عجله بیدار شد. کمی دیرش شده بود، سریع لباس هایش را تن کرد و چادر و کیفش را برداشت و به سمت آشپزخانه رفت. ــ صبح بخیر! مهلا خانم و احمد آقا با لبخند جوابش را دادند. ــ مادر بیا صبحونه بخور... ــ دیرم شده مامان یه ساندویچ برام درست کن! بابا بی زحمت یه آژانس بگیر برام... اجازه اعتراض به مادرش نداد و سریع به طرف آینه رفت و چادرش را بر روی سرش مرتب کرد. مهلا خانم ساندویچ به دست به سمتش آمد. ــ اینجوری که نمیشه مادر! بیا یه چایی بخور... ــ دیرم شده مامان! بوسه ای بر گونه ی مادرش نشاند. ساندویچ به دست، از احمد آقا خداحافظی کرد و سریع از پله ها پایین آمد. در را باز کرد که همان موقع آژانس دم در ایستاد. با مطمئن شدن از اینکه آژانس برای اوست سوار شد. سلامی کرد و شروع به خوردن ساندویچ کرد. وقتی سنگینی نگاه راننده را احساس کرد؛ ساندویچ را جمع چادرش را روی سرش مرتب کرد... با حساب کردن کرایه به سمت دانشگاه حرکت کرد با دیدن چندتا دختر چادری از دور روی آن ها زوم کرد که با نزدیک شدن آن ها لبخندی بر روی لب هایش نشست آن هارا شناخت بچه های بسیج دانشگاه بودند باهم سلام علیک کردن که یکی از ان ها وسط صحبت ها پرید ــ مهیا جان خوبه پیدات کردم ــ جانم چیزی شده ــ یه یادواره داریم خیلی بزرگه میخوایم همه جا صدا کنه این یادواره کلی هم مهمون های ویژه داره ــ چه خوب ،کمکی از من برمیاد ــ بله تا دلت بخواد کار روی سرت ریختم .کلاس داری؟؟ ــ آره ــ خب بعد کلاست بیا بهت بگم ــ باشه پس من برم دیرم شد ،با اجازه از دخترا دور شد و به سمت کلاس رفت مهیا با دیدن بسته بودن در عصبی پایش را روی زمین کوبید باز دیر رسیده بود آن هم سر کلاس استاد اکبری دیر رسیده بود * از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا * * ادامه.دارد.... *
تحلیل آخرین وضعیت قفقاز جنوبی.mp3
17.29M
🔊 آخرین وضعیت تحولات قفقاز جنوبی 1⃣ کودتا در ارمنستان 2⃣ قره باغ شمالی یا آرتساخ 3⃣ استان جنوب سیونیک 4⃣ چرخش پاشینیان از روسیه به سمت امریکا •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat