eitaa logo
شیفتگان تربیت
13.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gaamdooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
#عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت35 مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید
ادامہ قسمت36 حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش! با صداے خواب آلود و خش دار گفت:سلام خوش اومدید! سرش رو برگردوند سمت حنانه:چرا بیدارم نڪردے؟ حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟ سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت:ممنون شڪر خدا! حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟ سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت:حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن! در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن! لبخندے زدم و گفتم:اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ! خندیدم و ادامہ دادم:در عوض خانوادگے اومدیم! سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت:عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ،زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ! خندہ م گرفت،حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت:آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا! سهیلے با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد! حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد! صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ! سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ! از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم! _خدا سلامتے بدہ استاد! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با من حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو! حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد! سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد،براے اولین بار،سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت! از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم:پر توقع! لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم! ✍🏻 ! * ادامه.دارد.... *
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻چرا ایران وارد جنگ غزه نمی‌شود؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پنج اصل اقتدار کشورها ✅ زیباترین پاسخ به کسانی که می‌گویند: وظیفه در کشور چیست و چرا کاری نمی‌کند؟! | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستاوردهای جدید موشکی کابوس دشمنان ایران •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
3.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 چند نکته مهم که باعث دعوا و جدایی بین خانواده می‌شود: 🎥 دکتر عزیزی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «اذْهَبْ إِلَىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىَ» اینک به سوی فرعون برو، که او طغیان کرده است.» (سوره مبارکه طه/ آیه ۲۴) تفسیر: تا اینجا موسى(علیه السلام) به مقام نبوت رسیده و معجزات قابل ملاحظه‌اى دریافت داشته است، ولى از این به بعد، فرمان رسالت به نام او صادر مى شود، رسالتى بسیار عظیم و سنگین، رسالتى که از ابلاغ فرمان الهى به زورمندترین و خطرناک‌ترین مردم محیط شروع مى شود، مى فرماید: به سوى فرعون برو که طغیان کرده است! (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى). 🌺🌺🌺 آرى، براى اصلاح یک محیط فاسد، و ایجاد یک انقلاب همه جانبه، باید از سردمداران فساد و ائمه کفر، شروع کرد، از آن‌ها که در تمام ارکان جامعه نقش دارند، خودشان و یا افکار و اعوان و انصارشان، همه جا حاضرند، آنهائى که تمام سازمان‌هاى تبلیغاتى، اقتصادى و سیاسى را در قبضه خود گرفته اند که اگر آنها اصلاح شوند و یا در صورت عدم اصلاح ریشه کن گردند، مى توان به نجات جامعه امیدوار بود، و گرنه، هر گونه اصلاحى بشود، سطحى، موقتى و گذرا است. جالب این که دلیل لزوم آغاز کردن از فرعون، در یک جمله کوتاه: إِنَّهُ طَغى: او طغیان کرده است بیان شده که در این کلمه طغیان همه چیز جمع است، آرى، طغیان و تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى، و به همین جهت به این گونه افراد طاغوت گفته مى شود که از همین ماده گرفته شده است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲۴، سوره‌ مبارکه طه) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
🔸 مفقود شدن طلبکار ⁉️ پولی را از شخصی قرض کردیم و بعد از مدتی آن فرد ناپدید شد و اکنون او را پیدا نمی‌کنیم، تکلیف ما نسبت به طلب او چیست؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
3.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را شمارم مو به مو شرح غم شب‌های تارم را🌱 روز شما خوبان بخیر 🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
‌ #عاشقانہ_مذهبے #امین_هانیه ادامہ قسمت36 حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم
قسمت37 از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم! مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر! پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم! خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم انداخت:چقدر حلال زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون! سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم! با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو حسین رو دادے بلا خانم! خندید،بعداز سہ ماہ! همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها! مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد! با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سرڪارہ! همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے! خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے حالیم نیست؟ با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟ جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد! جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم! عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ! خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید! مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ! عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود! مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر! ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟ و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید. زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم! ادامہ در دو قسمت بعدے بامــــاهمـــراه باشــید🌹 * ادامه.دارد.... *
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 فیلم کامل عملیاتی که در آن فلسطینی ها تسلیحات صهیونیست ها را در غزه به غنیمت گرفتند | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
‌ #عاشقانه_مذهبی #امین_هانیه قسمت37 از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اش
ادامہ قسمت 37 بخش دوم صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت! چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے! مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ! صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد! سریع چادرم رو سر ڪردم! سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید! هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد! امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید! دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم! عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم! روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم! هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟ هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید. امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم! امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد! اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ! خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ! خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم! امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم! عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے! آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم! نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام! عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا! من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم! امین هم رفت سمت اتاقش! خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن! چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود! خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟! همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم! عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید! خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟ مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم! خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ! بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ! عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو! بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس! دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید! با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون! عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم! هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے! خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟ من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ! مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:خودش میدونہ! * ادامه.دارد.... *