eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـــق🌹 #پــلاک_پنهـــان #قسمت19 سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش
* 🌹 بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود، گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند،و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ،با سلام و احوالپرسی با چندتا از دوستان وارد اتاقش شد ،که بشیری را دید،با تعجب به بشیری خیره شد!! بشیری سلامی کرد،سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود! ــ آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه ــ خیلی ممنون،اما من نیازی به برگهA4 نداشتم،لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید. بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد،سمانه نگاهی به بسته هایA4انداخت،نمی دانست چرا اصلا حس خوبی به بشیری نداشت،سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد. با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ،محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شد: ــ به به سلام خان داداش ــ سلام و درود بر آجی بزرگوار تا می خواست جواب دهد ،زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد،سمانه که شوکه شده بود،بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند: ــ سلام عزیزم،قربونت برم چقدر دلتنگت بودم بوسه ای بر روی گونه اش کاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد. ــ چه خوب شد زینبو اوردی،خستگی از تنم رفت ــ دختر باباست دیگه،منم با اینکه گیرم،این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم یه چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه. ــ ببخشید اذیتت کردم ــ نه بابا این چه حرفیه مامان گفت شام بیایم دورهم باشیم‌‌،بعد ثریا گفت دانشگاهی بیام دنبالت ،زینب هم گفت میاد. ــ سمانه دوباره بوسه ای بر موهای زینبی که آرام خیره به بیرون بود،زد . با رسیدن به خانه ،سمانه همراه زینب وارد خانه شدند ،بعد از احوالپرسی ، به کمک ثریا و فرحناز خانم رفت،سفره را پهن کردند و در کنار هم شام خوشمزه ای با دستپخت ثریا خوردند. یاسین به محسن زنگ زده بود و از او خواست خودش را به محل کار برساند،بعد خداحافظی ثریا و یاسین،زینب قبول نکرد که آن ها را همراهی کند و اصرار داشت که امشب را کنار سمانه بماند و سمانه مطمئن بود که امشب خواب نخواهد داشت. * ادامه.دارد.... *
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نظر ایهود باراک، نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی درباره تاثیر ترور شهید صالح العاروری بر جنبش حماس
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پیشنهاد دکتر عزیزی به مردی که همسرش بعد از ۴۲ سال هنوز به او شکاک است. ✔️حس رو کن تا اعتماد جلب بشه.
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دانشمند اسرائیلی که بعد از شهادت شهید فخری‌زاده کشته شد
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | قطعی است! ✅ سیدحسن نصرالله: نیاز به حرف زیاد نیست، بدون پاسخ و مجازات نخواهد ماند. تکلیفمان با شما باشد برای میدان نبرد و روزها و شب‌های پیش رو. |
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️ چادر سه نقطه دارد... همان سه نقطه‌ای که فرق است بینِ: پوشیدگی و پوسیدگی❕ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
نشریه عهد 91.pdf
5.42M
بی حجابی اجباری جالبه👌👌
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَىَ» (فرعون) گفت:«آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟!مسلّماً او بزرگ شماست که به شما سِحر و جادو آموخته است!به یقین دست‌ها و پاهایتان را بطور مخالف قطع می‌کنم؛و شما را از تنه‌های نخل به دار می‌آویزم؛و خواهید دانست مجازات کدام یک از ما دردناکتر و پایدارتر است!» (سوره مبارکه طه/ آیه ۷۱) تفسیر: بدیهى است این عمل ساحران،ضربه سنگینى بر پیکر فرعون، حکومت جبار،خودکامه و بیدادگرش وارد ساخت و تمام ارکان آن را به لرزه درآورد;چرا که مدت‌ها در سرتاسر مصر روى این مسأله تبلیغ شده بود،ساحران را از هر گوشه و کنار گردآورى کرده بودند و هر گونه پاداش و امتیازى براى آن‌ها در صورت پیروزى، قائل شده بود. اما الآن مشاهده مى‌کند همان‌ها که در صف اول مبارزه بودند یک باره تسلیم دشمن،نه تسلیم،که مدافع سرسخت او شدند، و این مسأله اى بود که هرگز براى فرعون قابل پیش بینى نبود،و بدون شک،گروهى از مردم نیز به پیروى از ساحران به موسى(علیه السلام)و آئینش دل بستند. لذا فرعون،چاره اى جز این ندید که با داد، فریاد و تهدیدهاى غلیظ و شدید ته مانده حیثیتى را که نداشت، جمع و جور کند،رو به سوى ساحران کرده گفت:آیا پیش از آن که به شما اذن دهم به او ایمان آوردید؟!(قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ) 🌺🌺🌺 این جبار مستکبر،نه تنها مدعى بود که بر جسم و جان مردم،حکومت دارد که مى خواست بگوید قلب شما هم در اختیار من و متعلق به من است،و باید با اجازه من تصمیم بگیرد، این همان کارى است که همه فرعون ها در هر عصر و زمان،طرفدار آنند. بعضى مانند فرعون مصر،ناشیانه به هنگام دستپاچگى بر زبان جارى مى کنند،و بعضى مرموزانه و با استفاده از وسائل تبلیغاتى و ارتباط جمعى و انواع سانسورها عملاً این حق را براى خود قائلند و معتقدند نباید به مردم اجازه اندیشیدن مستقل داد،بلکه،حتى گاهى به نام آزادى اندیشه،باید این سلب آزادى را بر مردم تحمیل کرد. به هر حال،فرعون به این قناعت نکرد،فوراً وصله اى به دامان ساحران چسبانیده آن‌ها را متهم کرد، و گفت: او بزرگ شما است، او کسى است که سحر به شما آموخته ، و تمام اینها توطئه است با نقشه قبلى!! (إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ). بدون شک فرعون مى دانست و یقین داشت این سخن دروغ است، و اساساً چنین توطئه اى که سرتاسر مصر را فراگیرد، و مأموران مخفى و جاسوسان او از آن بى خبر بمانند، امکان پذیر نیست. اصولاً، فرعون موسى(علیه السلام) را در آغوش خود پرورش داده بود، و غیبت او از مصر برایش مسلّم بود، اگر او بزرگ ساحران مصر بود همه جا به این عنوان معروف مى شد، و چیزى نبود که بتوان آن را مخفى کرد. ولى مى دانیم قلدرها و زورگویان، وقتى موقعیت نامشروع خود را در خطر ببینند از هیچ دروغ و تهمتى باک ندارند. تازه به این نیز قناعت نکرد، و ساحران را با شدیدترین لحنى، تهدید به مرگ نموده گفت: سوگند یاد مى کنم که دست و پاهاى شما را به طور مخالف قطع مى کنم، و بر فراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آویزم، تا بدانید مجازات من دردناک تر و پایدارتر است، یا مجازات خداى موسى و هارون ؟ (فَلاَ ُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاف وَ لاَ ُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى). در حقیقت جمله أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً اشاره به تهدیدى است که موسى(علیه السلام)قبلاً کرده بود و مخصوصاً به ساحران قبل از این ماجرا گوشزد کرد که اگر شما بر خدا دروغ ببندید، شما را با عذاب و مجازات خود ریشه کن خواهد کرد. تعبیر به مِنْ خِلاف (دست و پاى شما را به طور مخالف قطع مى کنم) اشاره به آن است که دست راست با پاى چپ یا به عکس، و شاید انتخاب این نوع شکنجه براى ساحران به خاطر این بوده است که با این وضع، انسان دیرتر مى میرد یعنى خونریزى کندتر انجام مى گیرد و شکنجه بیشترى خواهند دید، به علاوه گویا مى خواهد بگوید هر دو سمت بدن شما را ناقص مى کنم. و اما تهدید به این که شما را بر درختان نخل به دار مى آویزم شاید به خاطر این بوده است که این درختان از بلندترین درختانند و همه کس از دور و نزدیک کسى را که به آن آویخته باشد مى بیند. این نکته نیز قابل ملاحظه است که در عرف آن زمان، دار زدن آن چنان که در عرف ما معمول است نبوده، طناب دار را به گردن شخصى که مى خواستند او را دار بزنند نمى انداختند، بلکه به دست‌ها یا شانه‌ها مى بستند، تا زجرکُش شود. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۱ سوره‌ مبارکه طه)
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از کشف رضاخانی؛ تا جلوی چشم یک آخوند! 💢 ماجرایی واقعی کشف حجاب روی پله‌های 🗓 به مناسبت ۱۷دی، سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان در سال ۱۳۱۴ شمسی |
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پــلاک_پنهــان #قسمت20 بعد از اینکه کرایه را حساب کر
* 🌹 سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت: ــ زینب عمه بخواب دیر وقته گوشیش را نشان زینب داد و گفت: ــ نگا عمه ساعت۳ شبه من باید سه ساعت دیگه بیدار بشم نگاهی به زینب انداخت متفکر به گوشی خیره شده بود: ــزینب ،عمه به چی خیره شدی؟؟ ــ عمه این آقا مرد بدیه؟؟ سمانه به عکس زمینه گوشی اش که عکس مقام معظم رهبری بود،نگاهی انداخت ــ نه عمه اتفاقا مرد خیلی خوب و مهربونیه،چرا پرسیدی؟ ــ آخه ،اون روز که رفته بودم پیش خاله صغری،یواشکی رفتم تو اتاق عمو کمیل ــ خب ــ بعد دیدم عمو داره تو لپ تاب یه فیلم از این آقا میبینه که داره حرف میزنه،بعد منو دید زود خاموشش کرد ابروان سمانه از تعجب بالا رفتند!! ــ عمه چیزی به عمو نگو،من قول دادم که چیزی نگم. ــ باشه عمه ،بخواب دیگه سمانه دیگر کلافه شده بود،باور نمی کرد کمیل در جمع ضد رهبری صحبت می کرد و مخفیانه سخنرانی های رهبر را گوش می داد. نفس عمیقی کشید و به زینب که آرام خوابیده بود نگاهی انداخت و لبخندی زد و زیر لب گفت: ــ فضول خانم ،چقدم سر قولش مونده لبخندی زد و چشمانش را بست و سعی کرد تا اذان صبح کمی استراحت کند. **** ــ حواست باشه،دعوایی چیزی شد دخالت نکن ــ چشم مامان،الان اجازه میدید برم ــ برو به سلامت مادر ــ راستی مامان ،من شب میرم خونه خاله سمیه،کار داریم به خاطر وضعیت پای صغری،میرم پیشش کارارو باهم انجام بدیم،بی زحمت به بابایی بگو رفتید رای بدید لب تاپ و وسایلمو برسونید خونه خاله ــ باشه عزیزم،جواب تلفنمو بده اگه زنگ زدم ــ چشم عزیزم سمانه بوسه ای بر گونه ی مادرش گذاشت و با برداشتن کیف و دوربینش از خانه خارج شد. با صدای گوشی دوربینش را کناری گذاشت؛ ــ جانم رویا ــ کجایی سمانه ــ بیرون ــ میگم آقایون نیستن،سیستم خراب شده،جان من بیا درستش کن کارامون موندن ــ باشه عزیزم الان میام * ادامه.دارد.... *