6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 نمازهای قضا را چطور حساب و کتاب کنیم؟
#احکام_به_زبان_ساده
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : بنگر چه خدای با عظمتی تو را دوست دارد!
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشــق🌸🍃 #پـلاک_پنهــان #قسمت27 به اتاق خالی که جز یک میز و دو
* #هــو_العشـق🌹
#پـلاک_پنهــان
#قسمت28
سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود!
ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست
ــ من همچین کاری نکردم
ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟
ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده
و با صدای بالاتری گفت:
ــ مطمئنم اشتباه شده
سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند،
ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید
سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت:
ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید
خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت:
ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره
پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند.
الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی .
آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند،
"نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود"
محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند.
بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد!
نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد.
سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید:
ـــ ســمانــه
* ادامه.دارد.... *
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆یک آزمایش اجتماعی جالب در مورد حجاب در تهران
♦️تذکر لسانی در چهارراه ولیعصر چند دقیقه دوام دارد؟!
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جمعه بازار یمن
🔹 انواع ناو در قیمتهای مختلف موجود است
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻موساد چگونه در ایران جاسوس انتخاب میکند؟
🔹نحوه فعالیت افسران ارشد اطلاعاتی و شبکه سازی در ایران چگونه است؟
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴سمی که حتی پوست و استخوان و خون حضرت هادی علیه السلام را مسموم کرد...
▪️استاد انصاریان
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىَ»
فرعون قوم خود را گمراه ساخت؛ و هرگز هدایت نکرد!
(سوره مبارکه طه/ آیه ۷۹)
تفسیر:
آرى، فرعون، قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایتشان نکرد (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى).
درست است که جمله أَضَلَّ و جمله ما هَدى تقریباً یک مفهوم را مىرساند، و شاید به همین جهت، بعضى از مفسرین آن را تأکید دانسته اند، ولى، ظاهر این است که این دو، با هم تفاوتى دارد و آن، این که أَضَلَّ اشاره به گمراه ساختن است، و ما هَدى اشاره به عدم هدایت بعد از روشن شدن گمراهى است.
🌺🌺🌺
توضیح این که یک رهبر، گاهى اشتباه مىکند، و پیروانش را به جاده انحرافى مىکشاند، اما به هنگامى که متوجه شد، فوراً آنها را به مسیر صحیح باز مىگرداند، اما فرعون آن چنان لجاجتى داشت که پس از مشاهده گمراهى، باز حقیقت را براى قومش بیان نکرد، و همچنان آنها را در بى راههها کشاند تا خودش و آنها نابود شدند.
و به هر حال، این جمله در واقع سخن فرعون را که در سوره غافر آیه 29 آمده، نفى مى کند: وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلاّ سَبِیلَ الرَّشادِ: من شما را جز به راه راست هدایت نمى کنم. حوادث نشان داد که این جمله دروغ بزرگى بوده همانند دروغ هاى دیگرش.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۹ سوره مبارکه طه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 جهر و اخفات چیست ؟
#احکام_به_زبان_ساده
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : منشأ عقلانیت خلقت، سبحان بودن پروردگار است
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـق🌹 #پـلاک_پنهــان #قسمت28 سمانه شوکه به حرف های او گوش سپر
* #هــو_العشــق🌸🍃
#پـلاک_پنهــان
#قسمت29
کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد
ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد،خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید ،نگاهی به پرونده نینداخت.
اما الان این مهم نبود ،مهم بودن سمیرا وتهمتی که به او زده بودند.
سمانه هنوز درشوک بودن کمیل در اینجا بود،اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد ،اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل،یاد صحبت آن خانم درمورد مسئولشان افتاد،باورش سخت و غیر ممکن بود.
کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت:
ــ رضایی
مردی جلو آمد و گفت:
ــ بله قربان
ــ دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن
ــ بله قربان
در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت.
میز را کشید و روی آن نشست،از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود،سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود،اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود ،حتی با وجود مدرک،مطمئن بود سمانه بی گناه است .
با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟جواب منو بدید؟این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟
و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود.
سمانه با گریه گفت:
ــ توروخدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟از ظهر اینجام ،هیچی بهم نمیگن،فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت،توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو،شما برا چی اینجایی؟اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن
وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد:
ــ جوابمو بده لعنتی
و صدای هق هق اش در فضای اتاق پیچید.
کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود،واینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد،البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند،چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد.
سمانه آرام تر شده بود ،اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید ،با صدای کمیل سرش را بلند کرد ،متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود!
ــ باور کنید خودمم،نمیدونم اینجا چه خبره،فکر نمیکردم اینجا ببینمت ،ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه،مطمئنم.اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی،پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه،الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه،خاموش کردم تا فکر نکنی دارم ابازجویی میکنم،الان فقط کمیل پسرخالتونم،هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید.
سمانه زیر لب زمزمه کرد:
ــ بازجویی؟در مورد کارت دروغ گفتی؟وای خدای من
* ادامه.دارد.... *