eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️❎✳️ ‍#بادبرمیخیزد #قسمت97 ✍ #میم_مشکات #فصل_بیست و یکم: عروس خیالاتی
* 💞﷽💞 ‍ مثلا حس عذاب وجدان، حس انسان دوستی و یا اخلاق گرایی... هرچه بود نمیشد آن را به علاقه ربط داد. توانسته بود مشکل را حل کند. لبخندی از سر رضایت زد که این بار، چشم در چشم مادر داماد شد که داشت با تعجب و نگاهی گنگ این عروس خیالاتی و یا شاید خل و چل را نگاه میکرد. لبخندی که هیچ ربطی به موضوع بحث که بررسی نواسانات قیمت موز در بازار بود، نداشت!! راحله که حالا هم ذهنش آرام شده بود و هم قضاوت این خانواده برایش اهمیتی نداشت، چشم هایش را باریک کرد و لبخندی عریض، تحویل مادر گیج شده داماد داد و با سرخوشی ادامه بحث پدر داماد در مورد قیمت سیفی جات را دنبال کرد!! حالا عروس خیال بافمان را رها میکنیم و سری هم به دکتر بخت برگشته میزنیم. بیچاره استاد! آش نخورده و دهان سوخته! راحله چقد راحت زنش داده بود و علاقه استاد مفلوک را به پای حس نوع دوستی گذاشته بود. حتما اگر سیاوش این قضاوت نا عادلانه را در مورد خودش میشنید مایوسانه در مورد راحله همان قضاوتی را میکرد که راحله در مورد دکتر کرده بود: دیوانه روانی! آخر آدم بخاطر نوع دوستی دو ماه تمام ادای آدم های بیخود را در می آورد و جاسوس بازی راه می اندازد تا بتواند مدرک جمع کند? یا میزند ماشینش را از قیمت می اندازد? واقعا که! البته خداروشکر که دکتر این قضاوت را نشنید وگرنه او نیز چون مادر داماد حکم به کمبود تخته راحله میداد! سیاوش بعد از آن هندی بازی بی نتیجه، به خانه برگشت. خداروشکر سید نبود. حوصله نداشت برایش توضیح بدهد چرا آنقدر اخم روی صورتش دارد. تازه اگر هم میگفت حتما سید حسابی به ریشش میخندید. اگر میفهمید که پیش بینی اش درست از آب در آمده چه? اصلا اینها به کنار، چرا این دختر اینقدر نمک نشناس بود? این چه طرز رفتار با یک قهرمان است? سیاوش فکر میکرد با این فداکاری هایی که کرده است فرصت خوبیست تا راز دلش را برای خانم شکیبا شرح دهد اما آنچه پیش آمده بود اصلا شباهتی به تصورات و خیالاتش نداشت. هم گیج بود، هم دلخور و هم عصبانی. حوله اش را برداشت و به سمت حمام رفت. نفهمید چقدر زیر دوش اب ایستاده بود اما آنقدر بود که ذهنش آرام شود برای همین وقتی بیرون آمد از آن چین و چروک های وسط پیشانی اش خبری نبود. سید داشت سفره را می انداخت. عادت داشت سر شب شام بخورد. سیاوش میل نداشت. رفت توی اتاقش..از آنجاییکه جوان های سالم، خصوصا از نوع مذکرشان، همیشه اشتهای خوبی دارند بنابراین تعجب صادق از این شام نخوردن بی سابقه سیاوش خیلی غیر عادی نبود. دراز کشید روی تختش. دستهایش را گذاشت زیر سرش و به سقف خیره شد. باید چکار میکرد? احساسی در دلش لانه کرده بود که روز به روز قوی تر میشد. از طرفی تمام دو صفر هفت بازی هایش بی نتیجه مانده بود و به نظر نمی آمد بانوی داستان توجهی به او داشته باشد. مگر او چه چیزی کم داشت که به چشم راحله نمی آمد? یعنی اعتقادات راحله اینقد برایش مهم بود که حاضر نبود اصلا توجهی به او بکند? اویی که همیشه دختر ها برایش سر و دست میشکستند. کافی بود نصف این کارها را برای دختری انجام دهد آنوقت به راحتی صاحب قلب و روحش میشد. پس این دختر چه اش بود? نکند این مذهبی ها اصلا اعتقادی به علاقه و محبت ندارند?بعد به این فکر کرد که تا بحال ندیده است صادق از دختری حرف بزند یا از دوست داشتن کسی بگوید? نکند مرض واگیر دار بچه حزب اللهی هاست? بعد یادش آمد به نگاه های راحله به نیما... نه، این دختر نمیتوانست بی احساس باشد. پس مشکل کجا بود? اینکه سیاوش مذهبی نبود? داشت عصبانی میشد که به خودش نهیب زد: -اهای... زود قضاوت نکن اصلا شاید بهتر بود بیخیال این دختره قدر نشناس شود. لبخند زد. چه فکر احمقانه ای! حتی تصورش هم محال بود. باید راه دیگری پیدا میکرد. در فکر و خیال بود که سید وارد اتاق شد: -کجایی پسر، دو ساعته دارم در میزنم... گفتم لابد از گشنگی غش کردی سیاوش نگاهی مات به سید انداخت و دوباره سرش را به طرف سقف برگرداند. صادق که دنبال چیزی میگشت، کتابش را پیدا کرد. میخواست از اتاق خارج شود که دید رفیقش بدجور در خیالات سیر میکند. چند دقیقه ای بهش خیره ماند، بعد لبخندی زد و گفت: -دیدی گفتم اخرش میای دست به دامنم میشی? سیاوش سرش را به سمت صادق چرخاند و همانطور که در فکر بود گفت: -مگه تو دامن میپوشی و بعد صادق، با آن هیکل چهارشانه، دست و پای پهن و ریش های انبوه را، با دامنِ چیتِ گلدارِ چین چینی صورتی تصور کرد و خنده اش گرفت. سید سری تکان داد، نیشخندی زد و گفت: -به جای هذیون گفتن بهتره بری خواستگاری.. اقلا تکلیفت معلوم میشه چراغ را خاموش کرد و سیاوش را تنها گذاشت تا به حرفش فکر کند: -خواستگاری?اما چطوری? اصن سید از کجا فهمید من به چی فکر میکنم?اینقدر تابلو شدم یعنی? حالا اینو ولش کن.. من چطوری برم خواستگاری? بلند شد و پشت پنجره ایستاد. خواب از سرش پریده بود. ..
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️خواستگاری و پیشنهاد دختر برای ازدواج ❓درست یا غلط؟؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی عالی و پیشنهادی عالی‌تر برای حجاب ⁉️ کارمندان مرد چگونه، کارمندان زن را با شوخی برهنه می‌کردند؟! 🔻 این داستان ۱دقیقه‌ای ذهن شما را در بسیاری از مراحل تبیین یاری خواهد کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻سناریوهای احتمالی انفجار پیجرها در لبنان چیست؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ» (آری،) آن‌ها وارثانند! «الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (وارثانی) که بهشت برین را ارث می‌برند، و جاودانه در آن خواهند ماند! تفسیر: بعد از ذکر این صفات ممتاز، نتیجه نهائى آن را به این صورت بیان مى کند: آن‌ها وارثانند (أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ). * * * همان وارثانى که فردوس و بهشت برین را به ارث مى برند، و جاودانه در آن خواهند ماند (الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ). فردوس در اصل ـ به گفته بعضى ـ یک لغت رومى است و بعضى آن را عربى و بعضى اصل آن را فارسى مى دانند و به معنى باغ است، یا باغ مخصوصى که تمام نعمت‌ها و مواهب الهى در آن جمع است و لذا، مى توان آن را به عنوان بهشت برین (بهترین و برترین باغ‌هاى بهشت) نامید. تعبیر به ارث بردن ممکن است اشاره به این باشد که مؤمنان بدون زحمت به آن مى رسند، همانند ارث که انسان زحمتى براى آن نکشیده است، درست است که نائل شدن به مقامات عالى بهشت، بسیار تلاش و کوشش و پاکى و خودسازى مى خواهد ولى آن پاداش عظیم در مقابل این اعمال ناچیز به قدرى زیاد است که گوئى انسان بى زحمت به آن رسیده است. 🌺🌺🌺 توجه به این نکته نیز لازم است که در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)چنین نقل شده: هر یک از شما بدون استثنا داراى دو منزل است: منزلى در بهشت، و منزلى در دوزخ، اگر دوزخى شود و وارد جهنم گردد، اهل بهشت منزلگاه او را به ارث مى برند. تعبیر به ارث، در آیه مورد بحث، ممکن است اشاره به این نکته نیز باشد. این احتمال را نیز بعضى از مفسران دور ندانسته اند که تعبیر به ارث در اینجا اشاره به سرانجام کار مؤمنان است، همچون میراث که در پایان کار به وارث مى رسد. به هر حال، این مرحله عالى بهشت، طبق ظاهر آیات فوق، مخصوص مؤمنانى است که داراى صفات بالا هستند، به این ترتیب، دیگر بهشتیان در مراحل پائین تر قرار دارند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۰_۱۱ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : امام با هیچ احدی قابل مقایسه نیست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انواع آشنایی زوجین در جامعه ایران 🔮سه نوع آشنایی وجود دارد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ آیا من در طولانی شدن غیبت امام زمان (عج) مقصرم؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت98 ✍ #میم_مشکات مثلا حس عذاب وجدان، حس انسان دوستی و یا اخلاق گرایی...
* 💞﷽💞 ‍ : خواستگاری می گویند دل به دل راه دارد. راقم این سطور حتی حدیثی نیز در این باب شنیده است اما اینکه آن حدیث چقدر صحت دارد یا در مورد چه کسانی صدق میکند برای بنده معلوم نیست. البته قصد ما نیز بررسی ضعف و قوت سندی حدیث نیست تنها غرض اینست که بگوییم این قانون در مورد هرکس صدق نمیکرد، در مورد راحله و سیاوش داشت خودش را به رخ میکشید. راحله نمیدانست چرا با وجود اینکه آن حلقه توانسته بود ثابت کند که استاد پارسا همسری دارد بازهم فکرش درگیر رفتارهای جناب دکتر شده بود. از این فکر و احساسات خیالی متنفر بود. فکر کردن به مردی همسر دار چه معنا داشت? یعنی او اینقدر بی اخلاق و بی پروا شده بود? گاهی دوست داشت گریه کند. گاهی از جناب پارسا متنفر میشد که با حرکاتش اورا وارد بازی کرده بود که از آن بیزار بود. به خودش نهیب میزد و سعی میکرد خودش را به بی خیالی بزند. اما هربار تا می آمد ذهنش اندکی آرام بگیرد، بازی روزگار او را چشم در چشم استاد گرانقدر میکرد و باز روز از نو، روزی از نو... راحله در شرایطی نبود که به استاد علاقه پیدا کرده باشد. او تنها فکرش درگیر شده بود. البته، نمیتوانست خودش را گول بزند: این رفتارهای استاد، جز از سر علاقه نمیتوانست باشد و ربط دادن آن به انسان دوستی صرفا مسکنی بود که بعد از چند ساعت اثرش را از دست میداد و دوباره راحله بود و هجوم افکار ضد و نقیض! اخر چرا باید پارسا او را دوست داشته باشد? آن هم با اظهار نظر های تندش راجع به مذهبی ها! اگر دوستش نداشت پس چه مرگش بود? این تناقض ها گیجش میکرد. فکر اینکه مردی که همسری دارد بخاطر او اینقدر فداکاری میکند و خیلی سوالات دیگر آزارش میداد. هرچند جناب استاد اگر همسر هم نداشتند بازهم نه علاقه اش معقول بود و نه فکر کردن به او در شان راحله...کاش میتوانست مثل عرفا، یا حداقل مرتاض ها فکرش را کنترل کند. ظهر بود، کلاسش تمام شده بود... به سمت در خروجی سالن کلاس ها میرفت که دید استاد پارسا از همان در وارد شد. دوست داشت برگردد و از در آن طرفی خارج شود اما دیگر دیر شده بود. ترجیح داد خودش را به ندیدن بزند برای همین سرش را پایین انداخت و مشغول ور رفتن با گوشی اش شد.... نگاه های سنگین پارسا را حس می کرد. احساس کرد تمام تنش خیس شده است. گرمش شده بود. آن هم وسط سرمای زمستان و هوای سرد آن سالن بی در و پیکر... از کنار هم که رد شدند، ناخواسته نگاهی زیر چشمی به سمت استاد انداخت و از قضا، نگاهش به سمت دست استاد رفت..آن انگشت کذایی! - خدای من! دستش خالیه! بله، اثری از حلقه نبود. این بار حس کرد بدنش یخ کرده. دستش را روی پیشانی اش گذاشت و سعی کرد خودش را قانع کند: -حلقه که دلیل نمیشه... خیلیا حلقه رو در میارن ... لحظه ای ایستاد، کسی صدایش میزد. خودش را به نشنیدن زد. پا تند کرد و از در سالن بیرون زد. به زحمت خودش را به صندلی ها رساند.. بیزار بود. از این حس و حالش بیزار بود. از این ضعف و درگیری ذهنی...اصلا به او چه که فلانی می آید یا میرود?اصلا به او چه که کسی حلقه اش را می پوشد یا نمیپوشد...چرا اینطور شده بود? این همه توجه به آدمی که هیج ربطی به او و اعتقاداتش نداشت. حداقل ظاهرش گواه این اختلاف بود. چشم هایش پر شد از اشک: " این نبود آنچه ما می گفتیم"* قطره اشکی پایین افتاد. صدای پایی می آمد که نزدیکش می شد. نمیخواست کسی گریه اش را ببیند... اشکش را پاک کرد... -خانم شکیبا.. پ.ن: *بخشی از دیالوگ روز واقعه ...
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انفجار پیجرها در لبنان به چه دلیلی بوده است؟ 🔹بررسی چند سناریوی احتمالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
اسوه حسنه.pdf
282.6K
📢 نسخه PDF | رفتار نبوی 👈 مروری بر سیره فردی و اجتماعی پیامبر اعظم(ص) براساس بیانات رهبرانقلاب •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat