فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹داستانی شنیده نشده از مصائبی که بر زنان عفیفه این سرزمین گذشت
#پهلوی_بدون_روتوش | #حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرِينَ»
سپس اقوام دیگری را پس از آنها پدید آوردیم.
تفسیر:
پس از پایان داستان قوم ثمود، قرآن در آیات بعد، اشاره به اقوام دیگرى که بعد از آنها و قبل از موسى(علیه السلام) روى کار آمدند کرده، مى گوید: بعد از آنان جمعیت هاى دیگرى را روى کار آوردیم (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ).
چرا که این قانون و سنت خداوند بزرگ است که فیض خود را قطع نمى کند و اگر گروهى مانعى بر سر راه تکامل نوع بشر ایجاد کردند، آنها را کنار زده و این قافله را در مسیرش همچنان پیش مى برد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۲ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : خصوصیات مدیریت آرمانی
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه #موشن_گرافیک "خشت اول"
🔻 قسمت چهارم:
🤔 چرا بعضی از والدین زرنگ نیستند و از عنصر محیط در تربیت استفاده نمی کنند؟!
💌 برای پدر و مادرها ارسال کنید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت119 ✍ #میم_مشکات معصومه عقد کرده بود اما هنوز هم در همان حال و هوای شاد
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت120
✍ #میم_مشکات
پنج شنبه عصر، سه ساعت تمام، معصومه و راحله خودشان را در اتاق حبس کردند تا تصمیم بگیرند راحله چه بپوشد. معصومه گفت:
-میخوای یه لباس بپوشی که بتونی چادرت رو زمین بذاری? برای دفعه اول شاید اینجوری بهتر باشه
راحله در حالیکه در آینه به خودش خیره شده بود کمی فکر کرد و گفت:
-نه! بهتره هردومون همونجوری باشیم که هستیم
معصومه شانه ای بالا انداخت و گفت:
-حالا بیا اینو امتحان کن
راحله که از این تعویض لباس خسته شده بود و از طرفی به سخت گیری خواهرش نبود، خنده ای کرد و گفت:
-خوبه همین. حالا لازم نیست همه ش رو امتحان کنیم.
-بگیر بپوش بچه جان. هرچی باشه من چند ماه بیشتر از تو شوهر داشتم، تجربه بیشتری دارم، حرف گوش کن
راحله خندید و لباس را از دست خواهرش گرفت:
-خب پس چمشاتو ببند. زیر چشمی نگاه نکنیا
بعد از کلی وسواس و منبر های معصومه در مورد لزوم شیک پوشی در مهمانی های خانواده شوهر بالاخره راحله آماده شد. سارافون بلند و ترک سبز تیره، با کتی از جنس گیپور و آستین های گیپور استر دار. پوشیده و آراسته. روسری حریر گلداری که سیاوش برایش خریده ی بود را به یکی از مدل هایی که دوست داشت گره زد. طوری که هم پوشیده باشد هم مرتب و هم زیادی جلب توجه نکند. معصومه تکه ای از طالبی را که مادر آورده بود در دهان گذاشت و گفت:
-خب صورتت چی? نمیخوای کاری کنی?
راحله دوباره نگاهی در آینه به چهره اش انداخت. معصومه راست میگفت. در مقایسه با صورت هایی که میدانست امشب خواهد دید صورتش خیلی بی آب و رنگ بود. اما مگر او میخواست به مهمانی برود تا زیبایی اش را به رخ بکشد? او همسری داشت که او را با همین چهره دیده بود و پسندیده بود پس دیگر چه فرقی میکرد بقیه چه قضاوتی دارند? اما سیاوش چه? او که مانند من فکر نمیکند! اگر خوشش نیاید چه?
با دیدن او در میان چادر، در مهمانی چه واکنشی خواهد داشت? گوشه تخت نشست و در فکر فرو رفت. بعد رو به معصومه ساعت را پرسید.
هنوز دو ساعت مانده بود تا سیاوش برسد. باید حرف میزد. بهترین کار همین بود. گوشی را برداشت. یک ساعت بعد سیاوش آمد. راحله در را زد و به سیاوش گفت در میان باغ منتظرش بماند و سیاوش روی تاب منتظر نشست.
راحله آنقدر ذهنش درگیر بود که متوجه نشد این اولین باری ست که بدون چادر در مقابل سیاوش ظاهر میشود. و سیاوش از دور پری سبز پوشی را دید که از میان راه سنگی باغ کوچک، به طرفش می آمد.
نه آنچنان درشت و بلند بود که توی ذوق بزند نه آنچنان ریزه میزه و ظریف که بترسی با اشاره ای بشکند!
موزون بود و متناسب.
از زیبایی جادویی ونوس* گونه خبری نبود.تنها خصوصیت ممتاز چهره اش مژه های بلند و مشکی اش بود. دختری با یک چهره معمولی اما آرامشی عجیب که به دل می نشست. آرامشی همراه با لطافت زنانه که سیاوش را وادار میکرد با اشتیاق قدم هایش را دنبال کند.
شاید چونان آفرودیته* پوستی به سفیدی کف های دریا و یا موهایی به رنگ اشعه طلایی خورشید نداشت اما گزاف نبود اگر بگوییم از دید سیاوش بعد از هر قدم او روی جای پاهایش گلهایی میشکفتند.
قدم هایش آرام و شمرده بود که نشان میداد که ذهنش درگیر است.
دستهایش را در هم گره کرده بود و در حالیکه سرش را پایین انداخته بود و جلوی پایش را میپایید، تفکر کنان جلو می آمد. نرم و سبک قدم برمیداشت. از آن راه رفتن های مصنوعی و طنازی های کاذب خبری نبود. هرچه بود جذابیتی بود از سر جوانی، سادگی و معصومیت. به نیمکت که رسید سر بلند کرد. سیاوش را دید که با لبخند و نگاهی مشتاق خیره اش مانده. معنی نگاهش را نفهمید:
-سلام. خوبین?
-سلام خانم، بفرما
سیاوش کمی آن طرف رفت تا راحله بنشیند. نمیدانست چه بگوید. دنبال کلمات میگشت. همان قدر این سرگردانی برای او عذاب آور بود که برای سیاوش دلنشین. چون میتوانست با خیال راحت این موجود ظریف و دوست داشتنی را تماشا کند. راحله چشم هایش را به پایین دوخته بود و تقلا میکرد تا حرف بزند. باید سنجیده سخن میگفت. مژه های بلندش چشمانش را مخفی کرده بود و روی گونه اش سایه انداخته بود. بینی گوشتی و کوچکش عیب و نقصی نداشت و لبهای نه چندان باریک و صورتی رنگش نیمه باز بود. اما گونه هایش... آن طراوت همیشگی را نداشت. سیاوش کمی اخم کرد. یعنی چه شده? با همان اخم نگرانی اش گفت:
-خب بانو! نمیخوای بگی چی شده که مارو یه ساعت زودتر احضار فردمودین
پ.ن:
*ونوس: الهه زیبایی در روم
*آفرودیته: الهه ای در یونان که چهره ای خندان داشت و موهایی طلایی. او از کف دریا زاده شد و بعد از پا گذاشتن به خشکی با هر قدمش گل هایی در جای پاهایش می روید. او همتای ونوس رومی ست
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔻تشکیل هسته نفوذی تحت هدایت اطلاعاتی ایران!!!!
دکتر آقایان- کارشناس:
صهیونیستها یک زن و شوهر اهل "رمت
گان" دستگیر کرده اند و آنها را متهم به
همکاری با دستگاه های اطلاعاتی ایرانی
کرده اند!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #پاسخ_به_شبهات | کلیپ منتشر شده در فضای مجازی با عنوان توقیف پولهای ارسالی ایران به لبنان که در هواپیمای قالیباف حمل میشد!
🔸 اما واقعیت ماجرا چیه؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 خروجی سبک زندگی «زن زندگی آزادی»ها
دختر سوم راهنمایی دنبال سقط جنین😔
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ»
هیچ امتی بر اجل و سر رسید حتمی خود پیشی نمیگیرد، و از آن تأخیر نیز نمیکند.
تفسیر:
اما این اقوام و طوائف گوناگون، هر کدام داراى زمان و اجل معینى بودند و هیچ امتى از اجل خود پیشى نمى گرفت و از آن عقب نمى افتاد (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّة أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ).
بلکه، هنگامى که فرمان قطعى پایان حیات آنها صادر مى شد، از میان مى رفتند، نه یک لحظه زودتر و نه دیرتر.
🌺🌺🌺
أجل به معنى عمر و مدت چیزى است، و گاه، به نقطه پایان و انتها نیز اجل گفته مى شود، مثل این که مى گوئیم: اجل فلان بدهى فلان زمان است (یعنى سر رسید آن).
البته، اجل همان گونه که قبلاً هم گفته ایم دو گونه است: حتمى و مشروط یا معلق.
اجل حتمى، زمان پایان قطعى عمر شخص یا قوم یا چیزى است که هیچگونه دگرگونى در آن امکان ندارد، ولى اجل مشروط یا معلق، زمانى است که با دگرگون شدن شرائط و موانع، ممکن است کم و زیاد بشود.
روشن است آیه فوق به اجل حتمى اشاره مى کند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۳ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اغواگری و گمراه کردن، انسان را در صف شیطان قرار میدهد
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترفندهایی که برای صحبت در جلسه اول خواستگاری باید انجام داد.
#دکتر_عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه #موشن_گرافیک "خشت اول"
🔻 قسمت پنجم:
🤔 به استقلال نوجوان چقدر بها بدهیم؟
💌 برای پدر و مادرها ارسال کنید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت120 ✍ #میم_مشکات پنج شنبه عصر، سه ساعت تمام، معصومه و راحله خودشان را در
* 💞﷽💞
💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁
#بادبرمیخیزد
#قسمت121
✍ #میم_مشکات
راحله سربلند کرد و نگاه پر از مهر سیاوش را دید. آن چشم های شفاف تا عمق دل صاحبشان را لو میدادند. رنگ آبی همیشه حس خنکی را زنده میکند اما چشمان این مرد، با آن آبی تیره شبیه رنگ آسمان شب، حرارتی عجیب داشت که قلب راحله را گرم میکرد. دلگرم شد به بودن این جوان خوش قامت و ناخوداگاه لبخند زد:
- یه مطلبی هست که من باید بگم
-من سراپا گوشم، بفرمایین
راحله سعی کرد آرام باشد. نگاهش را دوخت به درخت کنار سیاوش تا نخواهد چشم در چشم حرف بزند. نمیدانست سیاوش چه واکنشی خواهد داشت برای همین ترجیح میداد چشم در چشم نباشند.
شاید میترسید از جدی شدن نگاه سیاوش. هرچقدر نگاه های مهربانش قوت قلب بود، نگاه های اخم الود و جدی اش با آن ابروان مشکی و مردانه، دلش را خالی میکرد:
-من و شما قبول کردیم با هم یه مدت نامزد باشیم تا ببینیم با وجود اختلاف هایی که داریم میتونیم با هم کنار بیایم یا نه.
به نظرم بهتره این مدت با واقعیت ها رو برو بشیم، بدون رودربایستی! اینجوری بهتر میشه تصمیم گرفت.
اما در عین حال فکر میکنم بهتره از کارهای هم یا نظراتمون هم اطلاع داشته باشیم تا یه وقت همدیگه رو شوکه نکنیم.
یعنی همدیگه رو در موقعیتی که دوست نداریم قرار ندیم. ما امروز قراره بریم مهمونی، و من میدونم که فامیل شما چه طرز فکری دارن.
طرز فکری که با اعتقادات من شاید خیلی متناسب نباشه. البته طرز فکر اونا رو رندگی من اثر نمیذاره اما اینکه شما چطوری فکر میکنین برام مهمه.
من در مورد پوششم اعتقادات خودمو دارم و شما هم میدونین. می خواستم ببینم اگه من توی مهمونی با اعتقادات خودم لباس بپوشم مشکلی ندارید?
سیاوش که فکر میکرد اتفاقی افتاده وقتی حرف راحله به اینجا رسید، نفس راحتی کشید و زد زیر خنده طوری که راحله متعجب نگاهش کرد:
- حرف خنده داری زدم?
سیاوش برای اینکه سو تفاهم نشود دستی تکان داد و گفت:
-نه، اصلا... آخه یجوری حرف زدین من فکر کردم چی شده
بعد در حالیکه در جایش جابجا میشد و سعی میکرد لبخند پهنش را جمع و جور کند دستان راحله گرفت و پرسید:
-میخواین چادر بپوشین تو مهمونی?
راحله ماتش برد! و وقتی سیاوش ادامه داد بیشتر شوکه شد:
-فقط اگه اشکالی نداره اون چادر نارنجی ت رو بپوش
و حالا راحله بود و لب هایی که هر کار میکرد نمیتوانست لبخند را از رویشان جمع کند. به سیاوش خیره ماند و سیاوش با مهربانی و کمی خجالت گفت:
-آخه خیلی بهت میاد!
این به کار بردن ضمیر مفرد مختص وقت هایی بود که سیاوش محبتش عود میکرد و راحله این را میدانست. لبخندش عمیق تر شد اما درعین حال متعجب پرسید:
-چادر نارنجی?من چادر نارنجی ندارم!
-چرا دیگه! همون که شب اول خواستگاری پوشیدین! همون که گل های صورتی داره!
راحله بلند خندید:
-جناب اون گلبهی هست نه نارنجی
-مگه فرقی دارن?
راحله همانطور که با انگشتش دستان درشت سیاوش را نوازش میکرد با شادی که وجودش را گرفته بود پیش خودش فکر کرد واقعا مگر فرقی دارد? مهم این بود که سیاوش دوست داشت. سری تکان داد، دستان سیاوش را به نشانه تشکر فشرد و از صمیم قلب گفت:
-نه، فرقی نداره عزیزم
و کمی سرخ شد از این لفظ جدید که ناخوداگاه روی زبانش آمده بود. لفظی که سیاوش را ذوق زده کرد. واقعا او عزیز راحله بود?
راحله در حالیکه بلند میشد گفت:
-پس من برم آماده بشم و بیام
و قبل از اینکه برود سیاوش صدایش زد:
-راحله?
-جانم?
جانم! امروز چقد راحله دست و دلباز شده بود و سیاوش هربار که راحله با مهر جوابش را میداد، موجی از خوشحالی را درون خودش حس میکرد که قلبش را به تپش می انداخت. نفس عمیقی کشید و با لحنی آرامش بخش گفت:
-من تورو همینجوری که هستی انتخاب کردم، شاید خودم نتونم مثل تو بشم اما توقع ندارم تو باورهات رو بخاطر من کنار بذاری. هنوز اینقدر خودخواه نشدم!!
راحله نگاهش کرد. نگاهی سرشار از قدر شناسی. دوباره میخواست برود که باز سیاوش صدایش زد:
-راستی میگم..
راحله برگشت و سیاوش با چاشنی شیطنت ادامه داد:
-سبز خیلی بهت میاد
و راحله تازه فهمید چادر سرش نیست. تازه فهمید معنی آن نگاه اول سیاوش را! خون به صورتش دوید. گونه هایش گل انداخت.
همانطوری شد که سیاوش دوست داشت. سیاوش به دادش رسید:
-برو دیگه! دیر میشه ها!
و راحله تمام توانش را به پاهایش داد و دوید به طرف ساختمان خانه.
خوشحال بود. حالا میفهمید چرا پدرش اینقدر مدافع این جناب دکتر بود.
در خشت خام دیده بود آنچه را راحله جوان در آینه نمی دید!
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ما با غاصبان سرزمین فلسطین مشگل داریم...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده کل سپاه خطاب به صهیونیستها: به هر نقطهای تجاوز کنید به همان نقطه از شما حملۀ دردناکی خواهد شد؛ با دقت تصمیم بگیرید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر سلامی خطاب به صهیونیستها: به «تادها» اعتماد نکنید؛ شما نمیتوانید قتل عام کنید اما ایمن بمانید
🔹ما ضعفهای شما را میشناسیم و این را خودتان میدانید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹عاقبت نیش زدن به دیگران...🪱
🎙استادمسعود عالی.
تا حالا میدونستی که در قبرستان وادی السلام، چطور میت را دفن میکنند؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ»
سپس رسولان خود را یکی پس از دیگری فرستادیم؛ هر زمان رسولی برای (هدایت) قومی میآمد، او را تکذیب میکردند؛ ولی ما این امّتهای سرکش را یکی پس از دیگری هلاک نمودیم، و آنها را احادیثی قرار دادیم (چنان محو شدند که تنها نام و گفتگویی از آنان باقی ماند.) دور باد (از رحمت خدا) قومی که ایمان نمیآورند!
تفسیر:
آیه بعد، ناظر به این حقیقت است که دعوت پیامبران در طول تاریخ هیچگاه قطع نشده، مى فرماید: ما سپس رسولان خود را یکى بعد از دیگرى فرستادیم (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا).
تَتْرا از ماده وتر به معنى پى در پى در آمدن است، و تواتر اخبار به معنى خبرهائى است که یکى بعد از دیگرى مى رسد، و از مجموعه آنها انسان یقین پیدا مى کند. این ماده در اصل از وتر به معنى زه کمان گرفته شده است; چرا که زه به کمان چسبیده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر کمان را به هم نزدیک مى کند.
🌺🌺🌺
به هر حال، این معلمان آسمانى یکى پس از دیگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوام سرکش همچنان بر کفر و انکار خود باقى بودند، به طورى که هر زمان رسولى براى هدایت امتى مى آمد او را تکذیب مى کردند (کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ).
هنگامى که این کفر و تکذیب از حدّ گذشت، و به قدر کافى اتمام حجت شد؛ ما این امتهاى سرکش را یکى بعد از دیگرى هلاک نمودیم و از صفحه روزگار محوشان کردیم (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً).
آنچنان نابود شدند که تنها گفتگوئى از آنها در میان مردم باقى ماند، آرى ما آنها را احادیثى قرار دادیم (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ).
اشاره به این که گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگیرى از آنها در گوشه و کنار به صورت پراکنده باقى مى ماند، ولى گاه، چنان نابود مى شود که جز اسمى از آنها بر صفحات تاریخ، یا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و این امتهاى سرکش و طغیانگر از دسته دوم بودند.
و در پایان آیه، همچون آیات پیشین، مى گوید: دور باد از رحمت خدا قومى که ایمان نمى آورند (فَبُعْداً لِقَوْم لا یُؤْمِنُونَ). آرى این سرنوشت هاى دردناک نتیجه بى ایمانى آنها بود، و به همین دلیل، مخصوص آنها نیست، هر گروه بى ایمان، سرکش و ستمگر خواه ناخواه به چنین سرنوشتى گرفتار مى شود، چنان نابود مى گردد که تنها نامى از او در صفحات تاریخ و گفتگوها باقى مى ماند.
آنها نه تنها در این دنیا دور از رحمت خدا بودند، که در سراى دیگر نیز از رحمت الهى دورند; چرا که تعبیر آیه، مطلق است و همه را شامل مى شود.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۴ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : تفاوت تعصب و غیرت
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع : وابستگی فرزند(قسمت دوم)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 #بادبرمیخیزد #قسمت121 ✍ #میم_مشکات راحله سربلند کرد و نگاه پر از مهر سیاو
* 💞﷽💞
💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁
#بادبرمیخیزد
#قسمت122
✍ #میم_مشکات
مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود.
خیلی شلوغ نبود اما هیاهوی زیادی به پا بود. تقریبا همه شوکه بودند. آنها از دیدن راحله، عروس چادر پوش سیاوش و راحله از دیدن خانم های نه چندان پوشیده و بعضا راحت جمع.
حرف های مادرش در گوشش تکرار شد:
-ببین دخترم، جایی که میری ممکنه آدم هایی رو ببینی که سنخیتی با تو ندارن پس از الان برای دیدن چیزهایی که ممکنه خوشایندت نباشه آماده باش.
شاید لازم نباشه بعدا تو با اونها زیاد رفت و آمد کنی اما بالاخره باید بدونی با چه مدل خانواده ای داری وصلت میکنی و ببینی میتونی توی اینجور جمع ها رفتار مناسب داشته باشی یا نه.
مرور این حرفها کمکش کرد تا چندان بهت زده به نظر نیاید.
وقتی تعارفات و معارفه تمام شد، سیاوش به میان آقایان رفت و راحله هم بین خانم ها نشست. مهمانی خوبی بود.
پسر های جوان شیطنت میکردند و با جک های بی مزه شان سرو صدا راه می انداختند.
راحله دورا دور سیاوشش را میپایید. با آن تاکسیدو* مشکی و کمربند پهن ابریشمی اش، پیرهن سفید، پاپیون کوچک سیاهی که به گردن زده بود، موهای مرتب شده و آن چشم های آبی، آدم را یاد پل نیومن* می انداخت. یک گِغاسیو ژِن* تمام عیار!
با اینکه هم سن و سال بقیه شان بود اما تشخص دیگری داشت. کنار پسر عمه اش فرزاد نشسته بود و به مسخره بازی های بقیه میخندید. و راحله دلش غش میرفت برای این قاه قاه خندیدن های نامزد جانش.
خانم های فامیل هم سعی میکردند با راحله گرم بگیرند تا احساس غریبگی نکند. وقتی یخ اولیه بینشان شکست و کمی تعجبشان از بابت لباس و پوشش راحله کمتر شد دیدند که راحله برخلاف تصورشان خیلی خودمانی، گرم و دلچسب است.
هرچند سعی میکردند جوری که راحله ناراحت نشود سر از ماجرا در بیاورند که چطور شده است سیاوش چنین سلیقه ای به خرج داده است.
سیاوش هم هر ازگاهی سری میزد و حالی میپرسید تا مبادا راحله فکر کند فراموشش کرده.
همه چیز تقریبا خوب بود به جز حضور عمه وسطی سیاوش که به نظر نمی آمد خیلی از حضور عروس محجبه داستان ما راضی باشد.
هم او و هم دخترش قصد نداشتند صمیمیتی به خرج دهند. رفتارشان مهربانانه و یا حتی مودبانه هم نبود اما راحله سعی میکرد بی توجه به رفتار آنها طوری که شایسته خودش و شان خودش بود رفتار کند.
بالاخره بعد از یک ساعت، دختر عمه مذکور، خودش را به راحله رساند و در حالیکه سعی میکرد لبخندی زورکی بر لب بنشاند خوش آمدی به راحله گفت و کنارش نشست.
دختری بود 25_26ساله با لباسی نیمه برهنه و موهایی شنیون شده. چهره زیبایی داشت که به مدد آرایش ملیح ش، زیباتر و جذاب تر هم شده بود.
چشم هایی همرنگ چشمان سیاوش و شباهتی که میشد فهمید از یک خون هستند.
بعد از اینکه راحله دعوت دوباره میزبان را برای صرف شیرینی رد کرد، سودابه یا همان دختر عمه از خود راضی، در حالیکه شیرینی را برمیداشت گفت:
-منم جای تو بودم شیرینی زیاد نمیخوردم. بالاخره هرچی باشه راضی نگه داشتن شوهری مث سیا جون سخته!!
راحله که داشت با لبخند به حرف های سودابه گوش میداد برای یک لحظه خشک شد. منظورش چه بود? سودابه انگار پی به شوکه شدن راحله برده بود موذیانه ادامه داد:
-بالاخره سیا خواهان زیاد داره. اونقدرم شوهر کم اومده که شما بچه مذهبیا مجبور شدین به یکی مث سیاوش جواب مثبت بدین! باید بتونی نگهش داری
راحله هنوز مات و مبهوت مانده بود. رنگ از رویش پرید. لحن سودابه شوخی بود اما معلوم بود قصدش اصلا شوخی نیست. سودابه با همان لبخند مصنوعی و نگاه شرورانه اش ادامه داد:
-راستشو بگو کلک، چطوری تونستی قاپ این پسر دایی مارو بدزدی و تورش کنی
پ.ن:
*تاکسیدو: نوعی کت و شلوار که لبه یقه آن و بعضا پهلوی شلوار نوار ساتن یا ابریشمی دارد و با کمربند پهن ابریشمی یا جلیقه کوتاه استفاده می شود و مخصوص مجالس رسمی ست.
*پل لئونارد نیومن: اسطوره بازیگری هالیوود که معروف ترین بازیگر چشم آبی طول تاریخ سینما لقب گرفته است.
وی در پنجاه سالگی، جزو چهره های برتر زیبایی شناخته شد ... راحله نه بخاطر تشابه قیافه ای بلکه صرفا بخاطر رنگ آبی خاص چشمان سیاوش، که خصوصیت متمایز اوست ، وی را به پل نیومن، که او هم به مرد چشم آبی شهره است، تشبیه میکند.
جوان برازنده
(به فرانسه): gracieux jeune
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج