eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ» هیچ امتی بر اجل و سر رسید حتمی خود پیشی نمی‌گیرد، و از آن تأخیر نیز نمی‌کند. تفسیر: اما این اقوام و طوائف گوناگون، هر کدام داراى زمان و اجل معینى بودند و هیچ امتى از اجل خود پیشى نمى گرفت و از آن عقب نمى افتاد (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّة أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ). بلکه، هنگامى که فرمان قطعى پایان حیات آن‌ها صادر مى شد، از میان مى رفتند، نه یک لحظه زودتر و نه دیرتر. 🌺🌺🌺 أجل به معنى عمر و مدت چیزى است، و گاه، به نقطه پایان و انتها نیز اجل گفته مى شود، مثل این که مى گوئیم: اجل فلان بدهى فلان زمان است (یعنى سر رسید آن). البته، اجل همان گونه که قبلاً هم گفته ایم دو گونه است: حتمى و مشروط یا معلق. اجل حتمى، زمان پایان قطعى عمر شخص یا قوم یا چیزى است که هیچگونه دگرگونى در آن امکان ندارد، ولى اجل مشروط یا معلق، زمانى است که با دگرگون شدن شرائط و موانع، ممکن است کم و زیاد بشود. روشن است آیه فوق به اجل حتمى اشاره مى کند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۳ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اغواگری و گمراه کردن، انسان را در صف شیطان قرار می‌دهد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترفندهایی که برای صحبت در جلسه اول خواستگاری باید انجام داد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه "خشت اول" 🔻 قسمت پنجم: 🤔 به استقلال نوجوان چقدر بها بدهیم؟ 💌 برای پدر و مادرها ارسال کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت120 ✍ #میم_مشکات پنج شنبه عصر، سه ساعت تمام، معصومه و راحله خودشان را در
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 ‍ راحله سربلند کرد و نگاه پر از مهر سیاوش را دید. آن چشم های شفاف تا عمق دل صاحبشان را لو میدادند. رنگ آبی همیشه حس خنکی را زنده میکند اما چشمان این مرد، با آن آبی تیره شبیه رنگ آسمان شب، حرارتی عجیب داشت که قلب راحله را گرم میکرد. دلگرم شد به بودن این جوان خوش قامت و ناخوداگاه لبخند زد: - یه مطلبی هست که من باید بگم -من سراپا گوشم، بفرمایین راحله سعی کرد آرام باشد. نگاهش را دوخت به درخت کنار سیاوش تا نخواهد چشم در چشم حرف بزند. نمیدانست سیاوش چه واکنشی خواهد داشت برای همین ترجیح میداد چشم در چشم نباشند. شاید میترسید از جدی شدن نگاه سیاوش. هرچقدر نگاه های مهربانش قوت قلب بود، نگاه های اخم الود و جدی اش با آن ابروان مشکی و مردانه، دلش را خالی میکرد: -من و شما قبول کردیم با هم یه مدت نامزد باشیم تا ببینیم با وجود اختلاف هایی که داریم میتونیم با هم کنار بیایم یا نه. به نظرم بهتره این مدت با واقعیت ها رو برو بشیم، بدون رودربایستی! اینجوری بهتر میشه تصمیم گرفت. اما در عین حال فکر میکنم بهتره از کارهای هم یا نظراتمون هم اطلاع داشته باشیم تا یه وقت همدیگه رو شوکه نکنیم. یعنی همدیگه رو در موقعیتی که دوست نداریم قرار ندیم. ما امروز قراره بریم مهمونی، و من میدونم که فامیل شما چه طرز فکری دارن. طرز فکری که با اعتقادات من شاید خیلی متناسب نباشه. البته طرز فکر اونا رو رندگی من اثر نمیذاره اما اینکه شما چطوری فکر میکنین برام مهمه. من در مورد پوششم اعتقادات خودمو دارم و شما هم میدونین. می خواستم ببینم اگه من توی مهمونی با اعتقادات خودم لباس بپوشم مشکلی ندارید? سیاوش که فکر میکرد اتفاقی افتاده وقتی حرف راحله به اینجا رسید، نفس راحتی کشید و زد زیر خنده طوری که راحله متعجب نگاهش کرد: - حرف خنده داری زدم? سیاوش برای اینکه سو تفاهم نشود دستی تکان داد و گفت: -نه، اصلا... آخه یجوری حرف زدین من فکر کردم چی شده بعد در حالیکه در جایش جابجا میشد و سعی میکرد لبخند پهنش را جمع و جور کند دستان راحله گرفت و پرسید: -میخواین چادر بپوشین تو مهمونی? راحله ماتش برد! و وقتی سیاوش ادامه داد بیشتر شوکه شد: -فقط اگه اشکالی نداره اون چادر نارنجی ت رو بپوش و حالا راحله بود و لب هایی که هر کار میکرد نمیتوانست لبخند را از رویشان جمع کند. به سیاوش خیره ماند و سیاوش با مهربانی و کمی خجالت گفت: -آخه خیلی بهت میاد! این به کار بردن ضمیر مفرد مختص وقت هایی بود که سیاوش محبتش عود میکرد و راحله این را میدانست. لبخندش عمیق تر شد اما درعین حال متعجب پرسید: -چادر نارنجی?من چادر نارنجی ندارم! -چرا دیگه! همون که شب اول خواستگاری پوشیدین! همون که گل های صورتی داره! راحله بلند خندید: -جناب اون گلبهی هست نه نارنجی -مگه فرقی دارن? راحله همانطور که با انگشتش دستان درشت سیاوش را نوازش میکرد با شادی که وجودش را گرفته بود پیش خودش فکر کرد واقعا مگر فرقی دارد? مهم این بود که سیاوش دوست داشت. سری تکان داد، دستان سیاوش را به نشانه تشکر فشرد و از صمیم قلب گفت: -نه، فرقی نداره عزیزم و کمی سرخ شد از این لفظ جدید که ناخوداگاه روی زبانش آمده بود. لفظی که سیاوش را ذوق زده کرد. واقعا او عزیز راحله بود? راحله در حالیکه بلند میشد گفت: -پس من برم آماده بشم و بیام و قبل از اینکه برود سیاوش صدایش زد: -راحله? -جانم? جانم! امروز چقد راحله دست و دلباز شده بود و سیاوش هربار که راحله با مهر جوابش را میداد، موجی از خوشحالی را درون خودش حس میکرد که قلبش را به تپش می انداخت. نفس عمیقی کشید و با لحنی آرامش بخش گفت: -من تورو همینجوری که هستی انتخاب کردم، شاید خودم نتونم مثل تو بشم اما توقع ندارم تو باورهات رو بخاطر من کنار بذاری. هنوز اینقدر خودخواه نشدم!! راحله نگاهش کرد. نگاهی سرشار از قدر شناسی. دوباره میخواست برود که باز سیاوش صدایش زد: -راستی میگم.. راحله برگشت و سیاوش با چاشنی شیطنت ادامه داد: -سبز خیلی بهت میاد و راحله تازه فهمید چادر سرش نیست. تازه فهمید معنی آن نگاه اول سیاوش را! خون به صورتش دوید. گونه هایش گل انداخت. همانطوری شد که سیاوش دوست داشت. سیاوش به دادش رسید: -برو دیگه! دیر میشه ها! و راحله تمام توانش را به پاهایش داد و دوید به طرف ساختمان خانه. خوشحال بود. حالا میفهمید چرا پدرش اینقدر مدافع این جناب دکتر بود. در خشت خام دیده بود آنچه را راحله جوان در آینه نمی دید! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ما با غاصبان سرزمین فلسطین مشگل داریم... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده کل سپاه خطاب به صهیونیست‌ها: به هر نقطه‌ای تجاوز کنید به همان نقطه از شما حملۀ دردناکی خواهد شد؛ با دقت تصمیم بگیرید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر سلامی خطاب به صهیونیست‌ها: به «تادها» اعتماد نکنید؛ شما نمی‌توانید قتل عام کنید اما ایمن بمانید 🔹ما ضعف‌های شما را می‌شناسیم و این را خودتان می‌دانید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹عاقبت نیش زدن به دیگران...🪱 🎙استاد‌مسعود عالی. تا حالا میدونستی که در قبرستان وادی السلام، چطور میت را دفن می‌کنند؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ» سپس رسولان خود را یکی پس از دیگری فرستادیم؛ هر زمان رسولی برای (هدایت) قومی می‌آمد، او را تکذیب می‌کردند؛ ولی ما این امّت‌های سرکش را یکی پس از دیگری هلاک نمودیم، و آن‌ها را احادیثی قرار دادیم (چنان محو شدند که تنها نام و گفتگویی از آنان باقی ماند.) دور باد (از رحمت خدا) قومی که ایمان نمی‌آورند! تفسیر: آیه بعد، ناظر به این حقیقت است که دعوت پیامبران در طول تاریخ هیچگاه قطع نشده، مى فرماید: ما سپس رسولان خود را یکى بعد از دیگرى فرستادیم (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا). تَتْرا از ماده وتر به معنى پى در پى در آمدن است، و تواتر اخبار به معنى خبرهائى است که یکى بعد از دیگرى مى رسد، و از مجموعه آن‌ها انسان یقین پیدا مى کند. این ماده در اصل از وتر به معنى زه کمان گرفته شده است; چرا که زه به کمان چسبیده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر کمان را به هم نزدیک مى کند. 🌺🌺🌺 به هر حال، این معلمان آسمانى یکى پس از دیگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوام سرکش همچنان بر کفر و انکار خود باقى بودند، به طورى که هر زمان رسولى براى هدایت امتى مى آمد او را تکذیب مى کردند (کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ). هنگامى که این کفر و تکذیب از حدّ گذشت، و به قدر کافى اتمام حجت شد؛ ما این امت‌هاى سرکش را یکى بعد از دیگرى هلاک نمودیم و از صفحه روزگار محوشان کردیم (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً). آنچنان نابود شدند که تنها گفتگوئى از آن‌ها در میان مردم باقى ماند، آرى ما آن‌ها را احادیثى قرار دادیم (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ). اشاره به این که گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگیرى از آن‌ها در گوشه و کنار به صورت پراکنده باقى مى ماند، ولى گاه، چنان نابود مى شود که جز اسمى از آن‌ها بر صفحات تاریخ، یا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و این امت‌هاى سرکش و طغیانگر از دسته دوم بودند. و در پایان آیه، همچون آیات پیشین، مى گوید: دور باد از رحمت خدا قومى که ایمان نمى آورند (فَبُعْداً لِقَوْم لا یُؤْمِنُونَ). آرى این سرنوشت هاى دردناک نتیجه بى ایمانى آن‌ها بود، و به همین دلیل، مخصوص آن‌ها نیست، هر گروه بى ایمان، سرکش و ستمگر خواه ناخواه به چنین سرنوشتى گرفتار مى شود، چنان نابود مى گردد که تنها نامى از او در صفحات تاریخ و گفتگوها باقى مى ماند. آن‌ها نه تنها در این دنیا دور از رحمت خدا بودند، که در سراى دیگر نیز از رحمت الهى دورند; چرا که تعبیر آیه، مطلق است و همه را شامل مى شود. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۴ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ موضوع : وابستگی فرزند(قسمت دوم) 🎙 سخنران : استاد تراشیون •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت121 ✍ #میم_مشکات راحله سربلند کرد و نگاه پر از مهر سیاو
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 ‍ مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود. خیلی شلوغ نبود اما هیاهوی زیادی به پا بود. تقریبا همه شوکه بودند. آنها از دیدن راحله، عروس چادر پوش سیاوش و راحله از دیدن خانم های نه چندان پوشیده و بعضا راحت جمع. حرف های مادرش در گوشش تکرار شد: -ببین دخترم، جایی که میری ممکنه آدم هایی رو ببینی که سنخیتی با تو ندارن پس از الان برای دیدن چیزهایی که ممکنه خوشایندت نباشه آماده باش. شاید لازم نباشه بعدا تو با اونها زیاد رفت و آمد کنی اما بالاخره باید بدونی با چه مدل خانواده ای داری وصلت میکنی و ببینی میتونی توی اینجور جمع ها رفتار مناسب داشته باشی یا نه. مرور این حرفها کمکش کرد تا چندان بهت زده به نظر نیاید. وقتی تعارفات و معارفه تمام شد، سیاوش به میان آقایان رفت و راحله هم بین خانم ها نشست. مهمانی خوبی بود. پسر های جوان شیطنت میکردند و با جک های بی مزه شان سرو صدا راه می انداختند. راحله دورا دور سیاوشش را میپایید. با آن تاکسیدو* مشکی و کمربند پهن ابریشمی اش، پیرهن سفید، پاپیون کوچک سیاهی که به گردن زده بود، موهای مرتب شده و آن چشم های آبی، آدم را یاد پل نیومن* می انداخت. یک گِغاسیو ژِن* تمام عیار! با اینکه هم سن و سال بقیه شان بود اما تشخص دیگری داشت. کنار پسر عمه اش فرزاد نشسته بود و به مسخره بازی های بقیه میخندید. و راحله دلش غش میرفت برای این قاه قاه خندیدن های نامزد جانش. خانم های فامیل هم سعی میکردند با راحله گرم بگیرند تا احساس غریبگی نکند. وقتی یخ اولیه بینشان شکست و کمی تعجبشان از بابت لباس و پوشش راحله کمتر شد دیدند که راحله برخلاف تصورشان خیلی خودمانی، گرم و دلچسب است. هرچند سعی میکردند جوری که راحله ناراحت نشود سر از ماجرا در بیاورند که چطور شده است سیاوش چنین سلیقه ای به خرج داده است. سیاوش هم هر ازگاهی سری میزد و حالی میپرسید تا مبادا راحله فکر کند فراموشش کرده. همه چیز تقریبا خوب بود به جز حضور عمه وسطی سیاوش که به نظر نمی آمد خیلی از حضور عروس محجبه داستان ما راضی باشد. هم او و هم دخترش قصد نداشتند صمیمیتی به خرج دهند. رفتارشان مهربانانه و یا حتی مودبانه هم نبود اما راحله سعی میکرد بی توجه به رفتار آنها طوری که شایسته خودش و شان خودش بود رفتار کند. بالاخره بعد از یک ساعت، دختر عمه مذکور، خودش را به راحله رساند و در حالیکه سعی میکرد لبخندی زورکی بر لب بنشاند خوش آمدی به راحله گفت و کنارش نشست. دختری بود 25_26ساله با لباسی نیمه برهنه و موهایی شنیون شده. چهره زیبایی داشت که به مدد آرایش ملیح ش، زیباتر و جذاب تر هم شده بود. چشم هایی همرنگ چشمان سیاوش و شباهتی که میشد فهمید از یک خون هستند. بعد از اینکه راحله دعوت دوباره میزبان را برای صرف شیرینی رد کرد، سودابه یا همان دختر عمه از خود راضی، در حالیکه شیرینی را برمیداشت گفت: -منم جای تو بودم شیرینی زیاد نمیخوردم. بالاخره هرچی باشه راضی نگه داشتن شوهری مث سیا جون سخته!! راحله که داشت با لبخند به حرف های سودابه گوش میداد برای یک لحظه خشک شد. منظورش چه بود? سودابه انگار پی به شوکه شدن راحله برده بود موذیانه ادامه داد: -بالاخره سیا خواهان زیاد داره. اونقدرم شوهر کم اومده که شما بچه مذهبیا مجبور شدین به یکی مث سیاوش جواب مثبت بدین! باید بتونی نگهش داری راحله هنوز مات و مبهوت مانده بود. رنگ از رویش پرید. لحن سودابه شوخی بود اما معلوم بود قصدش اصلا شوخی نیست. سودابه با همان لبخند مصنوعی و نگاه شرورانه اش ادامه داد: -راستشو بگو کلک، چطوری تونستی قاپ این پسر دایی مارو بدزدی و تورش کنی پ.ن: *تاکسیدو: نوعی کت و شلوار که لبه یقه آن و بعضا پهلوی شلوار نوار ساتن یا ابریشمی دارد و با کمربند پهن ابریشمی یا جلیقه کوتاه استفاده می شود و مخصوص مجالس رسمی ست. *پل لئونارد نیومن: اسطوره بازیگری هالیوود که معروف ترین بازیگر چشم آبی طول تاریخ سینما لقب گرفته است. وی در پنجاه سالگی، جزو چهره های برتر زیبایی شناخته شد ... راحله نه بخاطر تشابه قیافه ای بلکه صرفا بخاطر رنگ آبی خاص چشمان سیاوش، که خصوصیت متمایز اوست ، وی را به پل نیومن، که او هم به مرد چشم آبی شهره است، تشبیه میکند. جوان برازنده (به فرانسه): gracieux jeune ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: چند نوع غسل داریم ؟ 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀...يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً...ای کاش با شما بودم و به رستگاری بزرگ می‌رسیدم.... ▫️راز انتظار و یار امام زمان (عج) شدن در سوره یوسف •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ راهی که صدها سال است میلیونها زن اروپایی رفته اند؛ (برهنگی) و نتیجه آن تباهی و پشیمانی بوده؛ عده ای در ایران دقیقا" می خواهند همان راه را دوباره بروند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
امروز جمعه و روز توجه بیشتر به خانواده است ؛ به همسر (آقا به خانم و خانم به آقا )و فرزندان خود بیشتر محبت کنیم ؛ هیچ چیز و هیچ کس خانواده نمی شود •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَىَ وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ» سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و دلیلی روشن فرستادیم... تفسیر: تا اینجا سخن درباره اقوامى بود که پیش از موسى(علیه السلام)، پیامبر اولوا العزم پروردگار، روى کار آمدند و رفتند، اما در آیات بعد، اشاره بسیار کوتاهى به قیام موسى و هارون(علیهما السلام) در برابر فرعونیان و سرانجام کار این قوم مستکبر کرده مى فرماید: سپس موسى و برادرش هارون را با آیات خود و دلیل آشکار و روشن فرستادیم (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطان مُبِین). 🌺🌺🌺 در این که منظور از آیات و سلطان مبین چیست؟ و این دو، چه تفاوتى با هم دارند؟ مفسران تفسیرهاى گوناگونى کرده اند: 1 ـ بعضى گفته اند: منظور از آیات ، معجزاتى است که خداوند به موسى بن عمران داد (آیات نُه گانه) و منظور از سلطان مبین ، منطق نیرومند و دلائل داندان شکن موسى(علیه السلام) در برابر فرعونیان است. 2 ـ دیگر این که مراد از آیات همه معجزات موسى است و منظور از سلطان مبین بعضى از معجزات مهم، مانند معجزه عصا و ید بیضاء است; چرا که اینها از ویژگى خاصى برخوردار بودند که موجب سلطه و پیروزى آشکار موسى بر فرعونیان مى شد. 3 ـ این احتمال را نیز بعضى داده اند که آیات اشاره به آیات تورات و بیان احکام و مانند آن است، و سلطان مبین اشاره به معجزات موسى است. ولى با توجه به موارد استعمال سلطان مبین در قرآن مجید، تفسیر اول نزدیک تر به نظر مى رسد; چرا که در موارد متعددى کلمه سلطان یا سلطان مبین در قرآن به معنى دلیل و منطق روشن آمده است (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۵ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ موضوع : وابستگی فرزند(قسمت سوم) 🎙 سخنران : استاد تراشیون •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت122 ✍ #میم_مشکات مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود.
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟 ‍ راحله احساس کرد سرش به دوران افتاده. بدنش داغ شده بود. چه کلمات زشتی. چه برداشت سخیفی! نگاهش به سمت سیاوش چرخید. سیاوش بی خبر از همه جا مشغول صحبت با فرزاد و کیا بود. چقدر الان به حضور سیاوش در کنارش محتاج بود. وسط این جمع غریبه، سیاوش تنها دلگرمی اش بود و حالا دور از او نشسته بود. نمیشد صدایش بزند. بهانه ای نداشت. تازه پیشش آمده بود و حالش را پرسیده بود. قبل از آمدن این دخترک خاله زنک! یکدفعه سیاوش رویش را به طرف راحله چرخاند. اخم هایش در هم رفت از دیدن رنگ و روی راحله. شوهر عمه در حال ایراد نطق غرایی در مورد لزوم کنترل ورود اجناس چینی بود و طوری سیاوش را مخاطب قرار داده بود که گویی سیاوش مسئول واردات و صادرات گمرک است برای همین سیاوش نمیتوانست از جایش تکان بخورد. تنها سرش را به نشانه علامت سوال تکان داد. راحله که این دلجویی کمی سرحالش آورده بود لبخندی زد و سرش تکان داد که یعنی چیزی نیست. اینکه سیاوش از همان دور با یک نگاه حالش را می فهمید برایش کافی بود تا بتواند با این نیش های حسادت کنار بیاید. بله، سیاوش خواهان داشت، نمونه اش همین دختر عمه، اما قطعا حالا، خود راحله بیشتر از همه میخواستش. وانگهی در میان همه این خواهان ها، راحله را انتخاب کرده بود. حالا دیگر چه فرقی میکرد چه کسی چه میگوید! مهم خودش بود و سیاوش و دلی که به هم باخته بودند. این فکر، حس خوبی را در درونش به جریان انداخت. برای همین کم کم به خودش مسلط شد و در جواب سودابه تنها لبخندی زد و همانطور که به سیاوش خیره شده بود و غرق در دنیای خودش بود گفت: -این از لطف خدا بوده و امیدوارم من ناشکر نباشم و این بار نوبت سودابه بود که تعجب کند از این همه خونسردی و عصبانی شود از تیری که به سنگ خورده بود. برای همین وقتی دید سیاوش دارد به طرفشان می آید، سعی کرد از در دیگری وارد شود. لبخند بزرگی روی لبش نشاند و سعی کرد با گرمی تمام با سیاوش حال و احوال کند. سیاوش هم به رسم ادب و نسبت فامیلی جواب احوالپرسی اش را داد. قبل از اینکه سیاوش حرفی بزند دست سیاوش را گرفت و گفت: -راستی سیا بیا بریم یکم پیانو بزن بعد رو به جمع و با صدای بلند گفت: -کیا موافقن سیاوش پیانو بزنه? کیا? تو هم ویولونت رو بیار سیاوش برای لحظه ای ماتش برد از این حرکت. اخم هایش در هم رفت، دستش را از دست سودابه بیرون کشید و نگاهی غضب آلود به دختر عمه اش انداخت. اما دختر عمه گرامی اصلا به خودش نگرفت و گفت: -اخم بهت نمیاد سیا جون. قبلا دستت رو میگرفتم کلی ذوق میکردی و بعد گویی تازه متوجه حضور راحله شده باشد گفت: -آها! راستی یادم نبود دیگه در حضور حاج خانم نمیشه باهات راحت بود. البته فک کنم حاج خانوم بخوان برن برای نماز...تا ایشون میرن اقامه نماز شمام بیا یه دو نوازی برا ما انجام بده. میرم کیارو هم بیارم. و خنده مستانه ای سر داد و به سراغ کیانوش رفت تا وادارش کند ویولونش را بیاورد. سیاوش خشمگین و بهت زده از این حرکات سودابه، سر جایش خشک شده بود. حالا راحله چه فکری راجع به او میکرد? نگاهش را به سمت راحله چرخاند. چشم هایش پر از خشم بود و استیصال... اما راحله .... میدانست اینها از همان قسم کلک های زنانه ست برای رسیدن به آنچه که سودابه می خواست. او تازه به سیاوش نرسیده بود. رفتار هایش را دیده بود. می شناخت سیاوشش را. امثال سودابه ها در دانشگاه زیاد بودند و راحله دیده بود برخورد سیاوش را. از طرفی بهت سیاوش معلوم میکرد چقدر از این دروغ مثلا زیرکانه متعجب است. برای همین با نگاهی آرام رفتن سودابه را تماشا میکرد. چقدر محتاج ترحم بودند چنین دخترکانی. نمیگذاشت چنین نقشه های مسخره ای به ثمر بنشیند و رابطه او و همسرش را خراب کند. برای همین سرش را به طرف سیاوش چرخاند، با نگاهی مهربان تر از همیشه و لبخندی گرم به همسرش خیره شد، همان دستی را که سودابه گرفته بود در دستهایش گرفت، چقدر یخ کرده بودند! طفلکی سیاوش! نشست و سیاوش را هم وادار کرد کنارش بنشیند. با ملایمت پرسید: -نگفته بودی بلدی پیانو بزنی!! پ.ن: ایه ۴۰ سوره نمل... قال هذا من فضل ربی لیبلونی ااشکر ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ردپای FATF در ترور رهبران حزب‌الله لبنان 🔹ترورهای پیاپی رهبران حزب الله پس از همکاری دولت لبنان با و ارائه اطلاعات مالی به این نهاد خارجی رقم خورده است... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat